- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 19,537
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #141
- آخ سرم!
انوار طلایی رنگ از میان پردههای رقصان سفید، صورت زلفا را نوازش میکردند. زلفا چشمهایش را با سردردی شدید گشود. سرش گیج و منگ بود. نمیدانست اشتباه فکر میکند یا واقعا شب را در جایی غیر از خانه گذرانده! سرش را میان دستهایش گرفت و آخی پر دردتر از قبل از میان دهانش بیرون جست.
- زلفا جان!
لحن پرمهر ایمان عصبهایش را تحریک کرد و چشمهای جمع شده از دردش را لبپَر!
- عزیزم چشمات رو باز کن و این قرص رو بخور.
زلفا که چون جنینی در خودش جمع شده بود به اجبار لای پلکهایش را گشود و نگاه خونینش تیر زهرآگینی شد که مستقیما صورت ایمان را هدف گرفت. ایمان حرف نگفته را از چشمهایش خواند که دستش را نوازشوار روی ماهگرفتگیاش کشید و سرش را کج کرد:
- زلفا جانم الان وقت لجبازی...
انوار طلایی رنگ از میان پردههای رقصان سفید، صورت زلفا را نوازش میکردند. زلفا چشمهایش را با سردردی شدید گشود. سرش گیج و منگ بود. نمیدانست اشتباه فکر میکند یا واقعا شب را در جایی غیر از خانه گذرانده! سرش را میان دستهایش گرفت و آخی پر دردتر از قبل از میان دهانش بیرون جست.
- زلفا جان!
لحن پرمهر ایمان عصبهایش را تحریک کرد و چشمهای جمع شده از دردش را لبپَر!
- عزیزم چشمات رو باز کن و این قرص رو بخور.
زلفا که چون جنینی در خودش جمع شده بود به اجبار لای پلکهایش را گشود و نگاه خونینش تیر زهرآگینی شد که مستقیما صورت ایمان را هدف گرفت. ایمان حرف نگفته را از چشمهایش خواند که دستش را نوازشوار روی ماهگرفتگیاش کشید و سرش را کج کرد:
- زلفا جانم الان وقت لجبازی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.