- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 19,538
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #121
شبیه به کسی که سیلی محکمی خورده بود، گیج و مبهوت پلک فشرد و گوشیاش را میان انگشتانش جا داد. بیحرف از آن محیط مسموم خارج گشت. نه میخواست و نه میتوانست بماند. هیچ تصوری از برخورد بعدیاش با آن مرد مرموز لعنتی نداشت و دلش میخواست تا جایی که میشد از برخورد بعدیاش جلوگیری کند. اسنپ گرفت و مستقیم به سمت خانه رفت. هنگام پیاده شدن، دریافت کیفش را جا گذاشته. عصبی دست بر پیشانی کوفت و خودش را زیر بار دشنام گرفت! رسما دیوانه شده بود! عقلش را جایی در گوشه و کنار زندگی گم کرده و داشت بدون عقل زندگی میکرد. هزینه را با گوشیاش پرداخت و قید کیف و تمام متعلقاتش را زد. گامهایش سست و بیجان بودند. کلافه بود، قیافهاش زار میزد و گویی خبر تلخی به او رسیده باشد. دست لرزانش را روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش