• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان نفرین دث‌ساید: طغیان (جلد دوم) | محمد جواد وفایی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Death Stalker
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 120
  • بازدیدها 6,247
  • کاربران تگ شده هیچ

Death Stalker

میم‌ساز انجمن + نویسنده انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/9/20
ارسالی‌ها
5,145
پسندها
155,319
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
از دید کایلی آن مرد کمی رفتار عصبی از خود نشان می‌داد چون مدام پای چپش را به زمین می‌کوبید، تا حدودی هم سعی می‌کرد از نگاه مستقیم به چشمان دو کارآگاه طفره برود.
کایلی با تمام این حرکات به این نتیجه رسید که مرد چاق دارد چیزی را از آن‌ها مخفی می‌کند. نمی‌توانست بدون جواب از آن‌جا برود. شاید می‌شد راه دیگری پیدا کند تا به آن اطلاعات دست پیدا کنند اما بدون شک وقت زیادی از آن‌ها می‌گرفت.
صدای دوست خیالی نورمن، لیزا آدامز از پشت سرش شنیده شد که می‌گفت:
- می‌تونی تحت فشار بذاریش، اون آدم عصبیه. ازش استفاده کن.
کارآگاه گفت:
- به نفعته اسناد اون معامله رو برامون بیاری و هرچی می‌دونی بگی. اگه ما امشب دست خالی از این‌جا بریم دفعه‌‌ی بعد آدمای بهتری پیداشون نمیشه. دفعه‌ی بعد FBI میاد این‌جا و مطمئن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Death Stalker

Death Stalker

میم‌ساز انجمن + نویسنده انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/9/20
ارسالی‌ها
5,145
پسندها
155,319
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
کارآگاه زن با درجا زدن خودش را پیش دریک رساند. عکس را روبه‌رویش گرفت و بعد از مطابقت دادن آن با کانتینر سری به نشانه‌ی تایید تکان داد.
دریک شاه کلیدش را بیرون کشید و مشغول باز کردن قفل در کانتینر شد. به خاطر سردی هوا انگشتانش درست حرکت نمی‌کردند و چند باری هم کلیدها از دستانش سر خوردند و روی زمین افتادند. کایلی اصرار کرد تا اجازه دهد او یکبار امتحان کند اما دریک بدون تامل درخواستش را رد کرد. گفت:
- من باید این کار رو بکنم نورمن، من تو کلاس باز کردن قفل نفر اول بودم. اگه نتونم این قفل ساده رو باز کنم... اون‌وقت بابام از ارث محرومم می‌کنه.
کایلی پشت چشمی نازک کرد و گفت:
- بهتره فعلاً نگران وضعیت الان خودمون باشی چون ممکنه یه نفر سر و کله‌اش پیداش بشه.
دریک لب پایینش را گزید و سماجت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Death Stalker

Death Stalker

میم‌ساز انجمن + نویسنده انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/9/20
ارسالی‌ها
5,145
پسندها
155,319
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
فصل سوم: نورانی‌ترین نورها، تاریک‌ترین سایه‌ها

آتش زبانه می‌کشید و باد سرد بوی مرگ می‌داد. صدای به هم خوردن شاخه‌های درختان و خش‌خش برگ‌ها فضای عجیبی را به وجود آورده بودند. در آن شب تاریک، جایی که قبلاً زندگی جریان داشت حالا تبدیل بک قبرستانی وسیع برای مردگانی بدون قبر شده بود. خون از لابه‌لای سنگ‌ها و آجرها به بیرون جهیده، در میان آن‌ها دستی بیرون افتاده و گربه‌های وحشی جنگل در حال کندن گوشتش بودند تا حداقل از آن هرج و مرج و چیزی نصیبشان شود. کلاغ‌ها و جغدها دایره‌وار در آن خرابه در میان شعله‌های آتش می‌چرخند و روی جنازه‌ها رقص مرگ انجام می‌دهند. کلاغی روی شکم مردی چاق چمباته زده بود و از میان درز شکمش، روده‌ها و گوشت‌هایش را با منقارش بیرون می‌کشید و با ولع می‌خورد.
باد باری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Death Stalker

Death Stalker

میم‌ساز انجمن + نویسنده انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/9/20
ارسالی‌ها
5,145
پسندها
155,319
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
مارتین جواب داد:
- امیدوارم.
او پشت میز صبحانه‌اش نشست و مشغول ریختن قهوه و خوردن اندکی نان تست و پنیر شد. اکسل هم پیدایش شد و کنار پدرش نشست. وقتی روی آن صندلی چوبی می‌نشست، قدش به زور به او اجازه می‌داد تا بتواند محتویات روی میز را ببیند.
مارتین برای او هم نان‌های تست آغشته به عسل و مربا داد و اکسل با آن دست‌های کوچکش مشغول خوردن‌شان شد. با دهان پر پرسید:
- بابا، میشه برام دوچرخه بخرین؟ «ویلیام» دیروز با یه دوچرخه‌ی قرمز اومده بود و همش ما رو اذیت می‌کرد.
مارتین با لبخندی گفت:
- باید یه خرده بزرگ‌تر بشی، تو که نمی‌خوای وقتی این‌قدر کوچیکی برای خودت توی خیابون ویراژ بدی؟ اگه قول بدی امروز هم عمه «آلستر» رو اذیت نکنی بهت قول میدم به زودی برات یه دوچرخه بخرم.
همان لحظه صدای برخورد کفش با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Death Stalker

Death Stalker

میم‌ساز انجمن + نویسنده انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/9/20
ارسالی‌ها
5,145
پسندها
155,319
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
مرد نفسش را با فشار از بینی‌اش بیرون داد و از مسیر سنگفرش شده‌ی میان باغچه خانه، خودش را تا پرچین‌های چوبی رساند. همان‌طور که سوییچ ماشین را از جیبش بیرون می‌کشید و به سمت خودروی طوسی رنگ و قدیمی‌اش می‌رفت، صدای همسایه‌اش آقای «گودین» را شنید که او را صدا می‌زند. مارتین سرش را بالا آورد و به سمت صدا چرخید. آقای گودوین پیر را پشت حصارهای خانه‌اش در طرف دیگر خیابان دید. آقای گودوین، پیرمردی با سن بیشتر از شصت سال، چند وقتی می‌شد که همسایه‌ی خانواده‌ی مارتین می‌شد. در واقع حتی قبل از مارتین آن‌جا زندگی می‌کرد اما به ندرت می‌شد که سر صحبت را با هم باز کنند.
آن پیرمرد دستی برای مارتین تکان داد و گفت:
- داری میری سرکار مارتی؟
او عادت داشت مارتین را آن‌گونه صدا بزند. این به نوع خود عجیب بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Death Stalker

Death Stalker

میم‌ساز انجمن + نویسنده انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/9/20
ارسالی‌ها
5,145
پسندها
155,319
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
شبگردی‌هایش هم رفته‌رفته بهتر شده بود. این را می‌توانست بهترین اتفاقی در نظر گرفت که بعد از آشنا شدن همسرش در دانشگاه برایش اتفاق می‌افتاد.
حدود سی دقیقه‌ی دیگر به دانشگاه مرکزی «دیترویت» که در مرکز شهر قرار داشت رسید. آن‌جا دانشگاهی بزرگ با دو ساختمان بزرگ و اصلی بود. آجرها ساختمان و سازه‌های آن‌جا به رنگ قرمز بودند و برج ساعتی زیبایی در ورودی آن قرار داشت. درختان خشک و بدون برگ با تکان دادن شاخه‌هایش، مانند نوازنده‌ای خیابانی که برای انسان‌های اطرافش ساز می‌زند در میان آن همه آدم قد علم کرده بودند. باد برگ‌های نارنجی را به قسمتی از روی چمن‌های ورودی دانشگاه می‌برد، آن را به رقص و چرخیدن وا می‌دارد و سپس دوباره آن را با خود همراه می‌کند.
قسمتی که دانشجویان از آن وارد می‌شدند به مراتب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Death Stalker

Death Stalker

میم‌ساز انجمن + نویسنده انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/9/20
ارسالی‌ها
5,145
پسندها
155,319
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
عکس مرد جوانی روی صفحه‌ی نمایش پشت سرش، با اشاره‌ی مارتین به کسی که مسئول رد کردن اسلایدها بود نشان داده شد. مشخصات فردی که او درست زیر اسمش در جدول کوچکی نوشته شده بود. واتسون ادامه داد:
- «آرچی بارنز»، قاتل سی و پنج ساله‌ای که تو سال‌های 2008 تا 2012 به جغد کور مشهور شده بود. اون در کل... 15 تا قتل انجام داد که اولین اونا با پدرش شروع شد. اون توی بچگی مادرش رو به خاطر بیماری سرطان ریه از دست داد. پدرش اوت رو مدام کتک میزد و از خونه بیرون پرت می‌کرد. یک ازدواج ناموفق داشته که مجبور شده بود مبلغ زیادی رو به عنوان مهریه‌ به همسرش پرداخت کنه. تا اون جایی‌که یادمه پنج سال آخری که همراه پدرش زندگی می‌کرده و به سختی در تلاش بوده تا خرج خونه رو تنها با حقوقش بده، صبرش به آخر می‌رسه و با یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Death Stalker

Death Stalker

میم‌ساز انجمن + نویسنده انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/9/20
ارسالی‌ها
5,145
پسندها
155,319
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
تنها راهی که فعلاً می‌توانست خودش را از بقیه دور نگه دارد همان بود. بعد از گذشت چند دقیقه، پسر جوانی و لاغری با موهای سیاه شانه‌ شده و سویشرتی سیاه رنگ آمد و روی میزی که مارتین نشسته بود، درست روبه‌روی او جا خوش کرد.
واتسون پسر را اندکی برانداز کرد اما به سرعت چشم از او گرفت. شاید اگر به او توجه نمی‌کرد پی کارش می‌رفت. آن پسر حدود 22 سال یا بیشتر ست داشت. چانه‌اش کمی به سمت چپ خم شده بود و غیر از آن چشم‌های سبز درشتی داشت. آن سویشرت سیاه رنگش اندام لاغرش را به خوبی نمایش می‌داد.
او از لحظه‌ی نشستنش چند دقیقه مکث کرد و سپس بعد از برانداز کردن مارتین گفت:
- سخنرانی خوبی بود اقای واتسون، ازش لذت بردم.
مارتین نیم نگاهی به او انداخت و سپس تشکری کرد‌. پسر ادامه داد:
- من «کارل سیمونز» هستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Death Stalker

Death Stalker

میم‌ساز انجمن + نویسنده انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/9/20
ارسالی‌ها
5,145
پسندها
155,319
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
کارل نفس توداری کشید. مارتین به وضوح دید که اشکی در چشمانش حلقه زد اما بعد از مدتی به همان سرعتی که ظاهر شده بود، ناپدید شد. از قضا بیشتر از این نمی‌توانست خاطرات گذشته را بازگو کند. حق هم داشت. با کاری که مارتین کرده و بلایی که سر پدر کارل آورده بود، هر کسی می‌توانست دچار یک چنین سرنوشت غم‌انگیزی شود. حالا او باید چه کار می‌کرد؟ چه جوابی می‌توانست به آن پسر با ضربه‌ی روحی که خورده بود بدهد تا او را کمی آرام‌تر کند؟
در آخر بعد از تمام افکاری که در ذهنش مرور کرد، آب دهانش را قورت داد و گفت:
- ببین کارل... من واقعاً... .
پسر به سرعت میان حرفش پرید و گفت:
- این‌جا نیومدم تا عذرخواهی تو رو بشنوم واتسون، هیچ علاقه‌ای به این کار ندارم. فقط... فقط با خودم فکر کردم بهتره یه خرده از عذابی که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Death Stalker

Death Stalker

میم‌ساز انجمن + نویسنده انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/9/20
ارسالی‌ها
5,145
پسندها
155,319
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
آن دو مامور، بدون این‌که یک کلمه حرف بزنند مارتین را به یک رستوران کوچک در همان محله بردند. رستوران در آن ساعت از روز مشتریان زیادی نداشت. تنها یک پیرمرد و پیرزن در گوشه‌ای دور یک میز جا خوش کرده بودند و سوشی می‌خوردند. مارتین نگاهش را به دورتادور رستوران انداخت. طراحی معمولی و ساده‌ای که آن‌جا برای خود حفظ کرده طرحی سنتی‌گونه را به همراه داشت. فانوس‌های تزیینی از سقف آویزان بودند و زمین با چوب‌های مرغوب و بی صدا فرش شده بود. میزهای چهارنفره و گردی در طول سالن اصلی به چشم می‌خورند.
مارتین همراه آن دو مامور پشت یکی از آن میزها درست روبه‌رویشان نشست. مرد جوانی آمد تا سفارششان را بگیرد. مارتین احساس گرسنگی نمی‌کرد اما بدش نمی‌آمد در آن لحظه،‌ حتی با وجود وخیم بودن اوضاع یکی از آن سوشی‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Death Stalker

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا