- ارسالیها
- 72
- پسندها
- 785
- امتیازها
- 3,648
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #21
قادر با چشم و ابرو آمدن منظورش را فهماند. با دیدن حالات قادر، چشمان گرد شده و متعجبش کم کم به شکل خطی صاف بین پلک هایش در آمد و گوشه چشم هایش چین خورد. لب هایش رفته رفته کش آمد و لبخندی عریض ، دندان هایش را به نمایش گذاشت. به ثانیه نکشید که صدای قهقهه ی بلندش جای آن لبخند را گرفت. می خندید و سرش را به طرفین تکان می داد. قادر اندکی ترسیده به رفتار مجنون وار رئیسش نگاه می کرد. دیدش که چگونه سمت میز رفت و سیگاری که تنها یک کام از او گرفته بود را در جا سیگاری سرامیکی روی میز له کرد. تبلت سفید رنگ را بار دیگر از روی میز برداشت. این بار نگاهش آمیخته با تنفری عمیق بود. با خشم دندان به دندان سایید و گفت :
_ فکر می...
_ فکر می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش