هنوز در سینه آتشی به جاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی زِ گرمی یِ دودمان خویش
دوباره میبخشی ام توان اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره میسازمت به جان اگر چه بیش از توان خویش
هنوز در سینه آتشی به جاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی زِ گرمی یِ دودمان خویش
دوباره میبخشی ام توان اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره میسازمت به جان اگر چه بیش از توان خویش