مشاعره مشاعره با اشعار سیمین بهبهانی

  • نویسنده موضوع SETAYESH.MO
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 93
  • بازدیدها 1,557
  • کاربران تگ شده هیچ

m.sina

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,034
پسندها
6,238
امتیازها
33,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • #11
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگـــــار تـــــــیره ی او

آن چه در آن نگاه می خواندم
قصه ی غصه بود و حرمان بود
دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا ستاره‌ای در هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید البرز لب فرو بست
حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد
 
امضا : m.sina

بَهآرنارنج

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
27/12/21
ارسالی‌ها
1,980
پسندها
6,298
امتیازها
28,973
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • #12
دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا ستاره‌ای در هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید البرز لب فرو بست
حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد
دوباره می‌سازمت، وطن! اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می‌زنم اگرچه با استخوان خویش

دوباره می‌بویم از تو گل به میل نسل جوان تو
دوباره می‌شویم از تو خون به سیل اشک روان خویش
 
امضا : بَهآرنارنج
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,034
پسندها
6,238
امتیازها
33,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • #13
دوباره می‌سازمت، وطن! اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می‌زنم اگرچه با استخوان خویش

دوباره می‌بویم از تو گل به میل نسل جوان تو
دوباره می‌شویم از تو خون به سیل اشک روان خویش
شوریده ی آزرده دل بی سر و پا من
در شهر شما عاشق انگشت نما من
دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست
جانا، به خدا من به خدا من به خدا من
 
امضا : m.sina

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,227
پسندها
16,611
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
شوریده ی آزرده دل بی سر و پا من
در شهر شما عاشق انگشت نما من
دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست
جانا، به خدا من به خدا من به خدا من
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بی‌قرارست؟
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,034
پسندها
6,238
امتیازها
33,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • #15
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بی‌قرارست؟
تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم

چو حلقه بازوی من تنگ گرد پیکر توست
حسود جان بسپارد که خاتمی دارم
 
امضا : m.sina

بَهآرنارنج

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
27/12/21
ارسالی‌ها
1,980
پسندها
6,298
امتیازها
28,973
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • #16
تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم

چو حلقه بازوی من تنگ گرد پیکر توست
حسود جان بسپارد که خاتمی دارم
مـــــــادرم را ز خــــــانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح

خواهر شیر خوار من نالـــــــــید
سوخت در تــــــاب تب برادر من
 
امضا : بَهآرنارنج
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,034
پسندها
6,238
امتیازها
33,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • #17
مـــــــادرم را ز خــــــانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح

خواهر شیر خوار من نالـــــــــید
سوخت در تــــــاب تب برادر من
نرم و آرام ز جیب دگران
بردن سیم و زر آموخته ام
نیک آموخته ام کز سر راه
ته سیگار چسان بردارم
تلخی دود چشیدم چو از او
نرم در جیب کسان بگذارم
 
امضا : m.sina

بَهآرنارنج

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
27/12/21
ارسالی‌ها
1,980
پسندها
6,298
امتیازها
28,973
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • #18
نرم و آرام ز جیب دگران
بردن سیم و زر آموخته ام
نیک آموخته ام کز سر راه
ته سیگار چسان بردارم
تلخی دود چشیدم چو از او
نرم در جیب کسان بگذارم
من خداوند وفایم، ز برم روی متاب
ای بسا سر که به خاکم به نماز است هنوز
 
امضا : بَهآرنارنج
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,034
پسندها
6,238
امتیازها
33,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • #19
من خداوند وفایم، ز برم روی متاب
ای بسا سر که به خاکم به نماز است هنوز
ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر ان که نزدیک از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
 
امضا : m.sina

فاطمه مقدم

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/3/22
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,178
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
سطح
9
 
  • #20
ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر ان که نزدیک از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ناله ای کرد و در ســــخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود:
فعل مجهول فعل آن پدری است
که دلـــــــــــم را ز درد پرخون کرد
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا