نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

مشاعره مشاعره با اشعار شمس تبریزی

  • نویسنده موضوع Arjmand
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 664
  • کاربران تگ شده هیچ

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,587
پسندها
21,212
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #11
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من

خواب شبم ربوده‌ای مونس من تو بوده‌ای
درد توام نموده‌ای غیر تو نیست سود من
نه که قصاب به خنجر چو سرِ میش ببرد

نَهِلد کُشته خود را , کُشد آن گاه کِشاند

چو دَم میش نماند ز دَم خود کُندش پُر

تو ببینی دَم یزدان به کجا هات رساند

به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او

نکُشد هیچ کسی را و ز کُشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد

بدهد هر دو جهان را و دلی را نَرمانَد

دل من گِرد جهان گشت و نیابید مثالش

به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند ؟

هله خاموش! که بی‌گفت , از این مِی همگان را

بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,577
پسندها
7,191
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #12
نه که قصاب به خنجر چو سرِ میش ببرد

نَهِلد کُشته خود را , کُشد آن گاه کِشاند

چو دَم میش نماند ز دَم خود کُندش پُر

تو ببینی دَم یزدان به کجا هات رساند

به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او

نکُشد هیچ کسی را و ز کُشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد

بدهد هر دو جهان را و دلی را نَرمانَد

دل من گِرد جهان گشت و نیابید مثالش

به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند ؟

هله خاموش! که بی‌گفت , از این مِی همگان را

بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است
 
امضا : m.sina

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,587
پسندها
21,212
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #13
تا که فلک زيرِ تو مفرش بُوَد

رقص‌کنان گوی اگر چه ز زخم

در غم و در کوب و کشاکش بُوَد

سابقِ ميدان بُوَد او لاجَرَم

قبله‌ی هر فارسِ مه وش بُوَد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,577
پسندها
7,191
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #14
تا که فلک زيرِ تو مفرش بُوَد

رقص‌کنان گوی اگر چه ز زخم

در غم و در کوب و کشاکش بُوَد

سابقِ ميدان بُوَد او لاجَرَم

قبله‌ی هر فارسِ مه وش بُوَد
دوست همان به که بلاکش بود
عود همان به که در آتش بود

جام جفا باشد دشوارخوار
چون ز کف دوست بود خوش بود

زهر بنوش از قدحی کان قدح
از کرم و لطف منقش بود
 
امضا : m.sina

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,587
پسندها
21,212
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #15
دوست همان به که بلاکش بود
عود همان به که در آتش بود

جام جفا باشد دشوارخوار
چون ز کف دوست بود خوش بود

زهر بنوش از قدحی کان قدح
از کرم و لطف منقش بود
دیدم در خواب ساقیِ زیبا را
بر دست گرفته ساغرصهبا را

گفتم به خیالش که غلام اوئی
شاید که به جای خواجه باشی ما را
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,577
پسندها
7,191
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #16
دیدم در خواب ساقیِ زیبا را
بر دست گرفته ساغرصهبا را

گفتم به خیالش که غلام اوئی
شاید که به جای خواجه باشی ما را
امروز چو هر روز خرابیم خراب
مگشا در اندیشه و برگیر رباب

صدگونه نماز است و رکوعست و سجود
آن را که جمال دوست باشد محراب
 
امضا : m.sina

هدیه امیری

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,067
پسندها
3,514
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • #17
امروز چو هر روز خرابیم خراب
مگشا در اندیشه و برگیر رباب

صدگونه نماز است و رکوعست و سجود
آن را که جمال دوست باشد محراب
به باغ خود همه مستند، لیک نی چون گل
که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد.
 
امضا : هدیه امیری
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,577
پسندها
7,191
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #18
به باغ خود همه مستند، لیک نی چون گل
که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد.

دوست همان به که بلاکش بود
عود همان به که در آتش بود

جام جفا باشد دشوارخوار
چون ز کف دوست بود خوش بود
 
امضا : m.sina

هدیه امیری

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,067
پسندها
3,514
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • #19
دوست همان به که بلاکش بود
عود همان به که در آتش بود

جام جفا باشد دشوارخوار
چون ز کف دوست بود خوش بود
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی،
در خواب غفلت بی‌خبر زو بوالعلی و بوالعلا.
 
امضا : هدیه امیری
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,577
پسندها
7,191
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #20
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی،
در خواب غفلت بی‌خبر زو بوالعلی و بوالعلا.
ای در سر زلف تو پریشانی ها
واندر لب لعلت شکرافشانی ها

گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی
ای جان چه پشیمان که پشیمانی ها
 
امضا : m.sina

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا