- ارسالیها
- 170
- پسندها
- 1,060
- امتیازها
- 6,463
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #71
این حرفو که شنیدم برق از سرم پرید، این داشت چی میگفت؟ انتظار این حرف رو اصلا و ابدا ازش نداشتم، بدون اینکه بفهمم بی اختیار گفتم:
- چرا اونوقت؟
بابا هم که کمتر از من متعجب نبود گفت:
- آره شهریار، چرا؟
اون با حالت خیلی جدی که کمتر ازش دیده بودم گفت:
- این یعنی من باید با دلآرام شریک بشم، درسته؟
بابا با سر تائید کرد و شهریار ادامه داد:
- من اصلا دلم نمیخواد باهاش شریک باشم، این بدترین فکریه که میتونه به ذهنت رسیده باشه.
داشت بهم بر میخورد؛ شهریاری که تا همین دو ثانیه پیش داشت پرپر میزد تا فقط نگاهش کنم داشت میگفت نمیخواد با من شریک باشه، و اینکه بابا میخواست سهام شرکتو به نام من بکنه رو یه ایده افتضاح میدونست! قبل از اینکه من چیزی بگم بابا گفت:
- بیشتر توضیح بده شهریار،...
- چرا اونوقت؟
بابا هم که کمتر از من متعجب نبود گفت:
- آره شهریار، چرا؟
اون با حالت خیلی جدی که کمتر ازش دیده بودم گفت:
- این یعنی من باید با دلآرام شریک بشم، درسته؟
بابا با سر تائید کرد و شهریار ادامه داد:
- من اصلا دلم نمیخواد باهاش شریک باشم، این بدترین فکریه که میتونه به ذهنت رسیده باشه.
داشت بهم بر میخورد؛ شهریاری که تا همین دو ثانیه پیش داشت پرپر میزد تا فقط نگاهش کنم داشت میگفت نمیخواد با من شریک باشه، و اینکه بابا میخواست سهام شرکتو به نام من بکنه رو یه ایده افتضاح میدونست! قبل از اینکه من چیزی بگم بابا گفت:
- بیشتر توضیح بده شهریار،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش