نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تو پایان من بودی | ستاره شباهنگ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ستاره شباهنگ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 128
  • بازدیدها 6,836
  • کاربران تگ شده هیچ

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
170
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #71
این حرفو که شنیدم برق از سرم پرید، این داشت چی می‌گفت؟ انتظار این حرف رو اصلا و ابدا ازش نداشتم، بدون اینکه بفهمم بی اختیار گفتم:
- چرا اونوقت؟
بابا هم که کمتر از من متعجب نبود گفت:
- آره شهریار، چرا؟
اون با حالت خیلی جدی که کمتر ازش دیده بودم گفت:
- این یعنی من باید با دلآرام شریک بشم، درسته؟
بابا با سر تائید کرد و شهریار ادامه داد:
- من اصلا دلم نمیخواد باهاش شریک باشم، این بدترین فکریه که میتونه به ذهنت رسیده باشه.
داشت بهم بر میخورد؛ شهریاری که تا همین دو ثانیه پیش داشت پر‌پر میزد تا فقط نگاهش کنم داشت می‌گفت نمی‌خواد با من شریک باشه، و اینکه بابا می‌خواست سهام شرکتو به نام من بکنه رو یه ایده افتضاح میدونست! قبل از اینکه من چیزی بگم بابا گفت:
- بیشتر توضیح بده شهریار،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
170
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #72
این اولین باری بود که با اردشیر به مشکل بر خورده بودم. اونم توی تمام این سالها که با هم بودیم. برام قابل قبول نبود که بخوام با کسی که باهام اینقدر مشکل داره وارد بیزینس مشترک بشم. اگه هر کس دیگه‌ای غیر از دلآرام بود حداقل می‌تونستم بگم اون میره اونور دنیا و کاری به کارک نخواد داشت، در اون صورت واقعا برام مهم نبود که پنجاه درصد باقی مونده سهام این شرکت به اسم کی باشه. اما متاسفانه مطمئن بودم کسی مثل دلآرام حتی اگه ساکن کره ماه هم بود باز می‌تونست کاری کنه من به خاک سیاه بشینم.
وارد دفتر کارم شدم و در رو پشت سرم تقریبا کوبیدم. هیچوقت فکرش رو نمی‌کردم شرکتی که با زحمت به اینجا رسونده بودمش، دفتر کاری که برام یکی از محبوبترین مکانهای دنیا بود، اینقدر به نظرم منزجر کننده بیاد.
پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
170
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #73
وقتی حرفهای نجلا رو شنیدم متوجه شدم که اصلا دلآرام رو نمیشناسم. باورش سخت بود برام، کسی که با من اینقدر ظالمانه رفتار می‌کرد یه بعد اینچنین مهربون هم تو وجودش داشته باشه. نجلا ادامه داد:
- درسته، دلآرام خانوم گفتن که لازم نیست من تو خونه کاری انجام بدم. اما من تصمیم گرفتم که تا جایی که میتونم به بقیه کمک کنم. به نظرم درست نیست که من دست به هیچ کاری نزنم و بقیه برام کارهامو انجام بدن.
از میزان درک و شعورش واقعا لذت بردم و گفتم:
- تو دختر خیلی خوبی هستی، مشخصه پدر و مادرت خیلی خوب تربیتت کردن.
با شعف سرشو تکون داد و گفت:
- نمی‌خوام یجوری رفتار کنم که بقیه فکر کنن ما از خانواده بدی اومدیم. درسته پدر و مادرم مردن اما اونا آدمهای خوبی بودن.
سرمو تکون دادم و گفتم:
- قطعا بودن. و تو هم کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
170
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #74
با لبخند گفتم:
- خوشحالم که حالت خوبه. سعی کن خیلی پیشرفت کنی.
اون با لبخند نگاهم کرد و گفت:
- آقا شهریار من هرگز نمیذارم که از کمک کردن به من پشیمون بشین به خودم قول دادم خیلی موفق بشم. من که در هر حال نمی‌تونم محبتهای شما رو جبران کنم اما می‌خوام خیلی پیشرفت کنم و آدم خوبی باشم تا شما هر وقت منو می‌بینید با خودتون بگید که خوب شد کمکش کردم.
از سطح شعورش واقعا شگفت زده شدم، حقا که این دختر لیاقتش این نبود که توی یه جای بد کار کنه. گفتم:
- آفرین به تو که فکر پیشرفتی، اما هدف اصلیت سربلند کردن خودت و برادرت باشه. من به هر حال تو هر جوری باشی از این کارم پشیمون نمیشم چون مطمئنم تو دختر خیلی خوبی هستی.
اون کمی خجالت زده شد و گونه هاش گل انداخت و بعد از مکثی گفت:
- هر وقت اومدین عمارت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
170
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #75
باورم نمیشد که کسی بتونه اینطور گستاخانه توی چشمهام نگاه کنه و بهم توهین کنه، اونم یکی مثل شهریار، انگار داشت ذات واقعی خودش رو نشون می‌داد، وقتی پای پول و منافع وسط اومده بود دیگه از اون نگاه های عاشقانه و لحن ملتمسانه خبری نبود.
سعی کردم تن صدام بالا نره اما نمی‌تونستم لرزشش از روی خشم رو کنترل کنم و یه قدم نزدیکتر شدم و گفتم:
- داری به من میگی نابالغ؟!
سرشو تکون داد و گفت:
- آره، البته دارم توصیفت میکنم!
از اینکه اینجور با اطمینان داشت در رابطه با من اظهار نظر می‌کرد تا حد مرگ عصبانی و منزجر شدم و گفتم:
- چون بهت محل نمیذارم و برام مهم نیستی دلیل نمیشه نابالغ باشم.
بعد یه قدم نزدیکتر رفتم و ادامه دادم:
- نابالغ اونیه که نمیفهمه جایی که نمی‌خوانش نمونه و برای چیزی که نمی‌تونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
170
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #76
شهریار
بسته سیگار و فندک رو برداشتم و یه راست رفتم روی تراس، به شدت عصبی بودم، نمیدونم چه مرگم شده بود چطوری تونستم اونقدر بد با دلآرام صحبت کنم، خودمم باور نمی‌کردم که اون حرفها از دهن من بیرون اومده باشه، داشتم خفه می‌شدم. وقتی داشتم یه نخ سیگار از توی پاکت بیرون می‌کشیدم دستم به وضوح می‌لرزید، همه معتقد بودن من ادم خونسرد و محکمی هستم و درست فکر می‌کردن چون من به ندرت اینقدر عصبی میشدم و الان یکی از اون معدود دفعاتی بود که واقعا عصبی شده بودم.
سیگار رو روشن کردو و پک عمیقی بهش زدم جوری که حس کردم ریه‌هام سوختن، و سعی کردم بفهمم چه اتفاقی باعث شد من امروز اینقدر خصمانه با زنی که براش میمردم برخورد کم، خوب که فکر کردم فهمیدم دلیلش تنها یک چیز بود، شاید مسخره به نظر برسه اما تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
170
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #77
با اینکه به حد مرگ از دستش کفری بودم اما با شنیدن این حرف از دهن تسایف نگرانش شدم سریع گفتم:
- نباید اجازه می دادی.
اون با قیافه حق به جانبی گفت:
- من توی روز نمی تونم با دو تا زن بداخلاق سروکله بزنم، این یکی رو به خودت واگذار می کنم.
از روی مبل بلند شدم، اینکه دلآرام با اون حالش رانندگی کنه برام وحشتناک بود چون مطمئن بودم به خودش آسیب میزنه، وارد دفترم شدم و سریع پالتوم رو تنم کردم خودمم نمی‌دونستم کجا می‌خوام برم فقط یه نیرویی من رو به سمتی که نمی‌دونم کجا بود هل می‌داد..
تسایف مثل جوجه اردک پشت سرم راه افتاده بود، می‌دونستم کمی جا خورده چون تقریبا هرگز من رو اینجوری ندیده بود، اما هر دو با ضربه‌ای که به در خورد سر جامون ایستادیم با صدای بلد گفتم:
- بیا تو!
در باز شد و یکی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
170
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #78
تو اتاق انتظارنشسته بودم، با اینکه وقتی اردشیر برای ویزیت شدن وارد اتاق معاینه شده بود حالش تقریبا خوب بود اما می‌دونستم تو حملات قلبی هیچکدوم ازینها نمیتونست ملاک برای خوب بودن باشه.
توی افکار خودم بودم که در با ضرب باز شد و دلآرام وارد شد، کاملا آشفته و پریشون بود، نمیدونم کی خبرش کرده بود ولی اگه می‌دونستم حسابش رو می‌رسیدم چون حال و روز وحشتناکی داشت، با همون وضعیت گفت:
- کجاس!
بلند شدم و ایستادم، اونقدر استرس توی وجود دلآرام بود که خودم رو فراموش کردم، برای آروم کردنش گفتم:
- چیزی نیست، دکتر اورژانس گفت برای اطمینان بیشتر...
وسط حرف من پرید و تقریبا داد زد:
- تو کی هستی که تشخیص بدی چیزی هست یا نیست! تو چه میفهمی!
رفتارش جوری زد توی پرم که هر دومون برای ثانیه‌هایی سکوت کردیم و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
170
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #79
جو عجیبی بود، می‌تونستم گیجی و تعجب رو تو صورت هر دوی اونها ببینم نمی‌دونم از کجای ماجرا رو دیده بودن که اینجوری متعجب بودن، اما اونها خیلی زود رفتن سر موضوع اصلی که همون حال بد اردشیر بود، هولیا با عجله خودش رو به من رسوند و نگرانی توی صورتش موج میزد اما مارال همون عقب ایستاد و در حالیکه لب زیرین رو به دندون گرفته بود با نگاهش بهم فهموند که منتظره شنیدن خبری ازپدرشه، اما من تموم حواسم پی دلآرامی بود که با اون حال بد و روحیه داغون از اتاق زده بود بیرون، باید می‌رفتم دنبالش اما خب نمی‌تونستم ادشیر رو اینجا رها کنم، اما در عین حال می‌دونستم که حتی اگه خود اردشیر هم بد حتما وادارم می‌کرد برم دنبال دلآرامی که با پریشون ترین حالت ممکن اتاق رو ترک کرده بود.
رو به هولیا گفتم:
- چیزی نیست به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
170
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #80
نمیدونم چه مدتی بود که اینجا روبروی حوض نشسته بودم اما وقتی به خودم اومدم لب و بینیم بی حس شده بودند، سرمای هوا کم کم و موذی وار به تمام بدنم نفوذ کرده‌بود،‌ می‌دونستم که نباید زیاد اینجا بشینم اما از طرفی دلم نمی‌خواست برم بالا و نگاهای از روی کنجکاوی هولیا و سوالهای بی سرو ته مارال رو جواب بدم، همینجوریشم مارال دنبال ساختن یه سریال عشقی پر سوز و گداز از روابط منو شهریار بود چه برسه به اینکه ما رو تو اون حالت دیده بود. و از اونا بدتر دیدن دوباره شهریار بود که این یکی واقعا از توانم خارج بود، احساس می‌کردم که توانایی روبرو شدن با اون رو ندارم، حداقل برای امروز کافی بود، اون هم بعد از اون جرو بحث شدید، می‌دونم که کنترلم رو از دست دادم، میدونم که واکنشم خیلی شدید و بچه گانه بود، اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا