- ارسالیها
- 170
- پسندها
- 1,060
- امتیازها
- 6,463
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #91
با دست به پاکت شیر اشاره کردم و گفتم:
- به هر حال من دارم برات شیرو عسل درست میکنم.
اون حالا اونقدر نزدیک شده بود که تقریباً روبهروی من اون سمت کانتر آشپزخونه ایستاده بود؛ اما نگاهش روی پاکت شیر قفل شده بود. وقتی نگاه عجیبش رو دیدم گفتم:
- شیر بدون لاکتوزه آخه من به لاکتوز حساسم و شیرای معمولی.
وسط حرفم پرید و گفت:
- آره میدونم...میشناسم!
اون پاکت شیر رو توی دستش گرفت و با نگاه عجیبی بهش خیره شد و زیر لب گفت:
- این لعنتی حتی یهذره هم عوض نشده!
منظورشو زیاد نفهمیدم فقط گفتم:
- فقط این یه دونه بهم میسازه. اگه نباشه... .
اون دوباره به صورتم زل زد و با صدای بلندتری گفت:
- این کارخونه لعنتی توی تمام این سالها این پاکت کوفتی رو حتی یه ذره هم تغییر نداده، مگه نه؟!
چشمهاش سرخ...
- به هر حال من دارم برات شیرو عسل درست میکنم.
اون حالا اونقدر نزدیک شده بود که تقریباً روبهروی من اون سمت کانتر آشپزخونه ایستاده بود؛ اما نگاهش روی پاکت شیر قفل شده بود. وقتی نگاه عجیبش رو دیدم گفتم:
- شیر بدون لاکتوزه آخه من به لاکتوز حساسم و شیرای معمولی.
وسط حرفم پرید و گفت:
- آره میدونم...میشناسم!
اون پاکت شیر رو توی دستش گرفت و با نگاه عجیبی بهش خیره شد و زیر لب گفت:
- این لعنتی حتی یهذره هم عوض نشده!
منظورشو زیاد نفهمیدم فقط گفتم:
- فقط این یه دونه بهم میسازه. اگه نباشه... .
اون دوباره به صورتم زل زد و با صدای بلندتری گفت:
- این کارخونه لعنتی توی تمام این سالها این پاکت کوفتی رو حتی یه ذره هم تغییر نداده، مگه نه؟!
چشمهاش سرخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر