- تاریخ ثبتنام
- 28/3/22
- ارسالیها
- 182
- پسندها
- 1,154
- امتیازها
- 6,963
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #1
دامن ز کفم میکشی و میروی امروز
دست من و دامان تو فردای قیامت
دست من و دامان تو فردای قیامت
تا به دامانش رسد دستم به امداد نسیمدامن ز کفم میکشی و میروی امروز
دست من و دامان تو فردای قیامت
یار بیپرده از در و دیوارتا به دامانش رسد دستم به امداد نسیم
جسم من در رهگذارش خاک بودی کاشکی
راه وصل تو، راه پرآسیبیار بیپرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولیالابصار
شمع جویی و آفتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
ناصح که رخش دیده کف خویش بریده استراه وصل تو، راه پرآسیب
درد عشق تو، درد بیدرمان
بندگانیم جان و دل بر کف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
ناصح که رخش دیده کف خویش بریده است
هاتف به چه رو میکندم باز ملامت
ای فدای تو هم دل و هم جانتو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدنها
من و این دشت بیپایان و بیحاصل دویدنها
تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش
من و شبها و درد انتظار و دل طپیدنها
نه با من دوست آن گفت و نه آن کردای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن!
در پیش بیدلان جان، قدری چنان نداردنه با من دوست آن گفت و نه آن کرد
که با دشمن توان گفت و توان کرد
گرفت از من دل و زد راه دینم
ز دین و دل گذشتم قصد جان کرد
دل فدای تو، چون تویی دلبردر پیش بیدلان جان، قدری چنان ندارد
کدام عهد نکویان عهد ما بستند!