• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم فانتزی رمان آشوب شعله‌ها | روناهی بازگیر کاربر انجمن یک رمان

سطح رمان رو چطور میبینید؟

  • خیلی خوب

  • خوب

  • متوسط

  • ضعیف


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,450
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
گشتم یا یه موزیک بی کلام هم برای این صحفه پیدا کنم اما هیچ چیز جای این رو برام نگرفت:rolleyes:

بله خفه‌ای که تحویلش دادم کمی موهای سیاهش را درهم کرد و چشم‌های درشتش را به به دور و بر انداخت.
- ها! یادم نمیاد برای چی بوده آشور. حالا تو برو یادم اومد میگم یکی بیاد دنبالت، شاید همون چارا رو فرستادم.
فرمانده قبل با آن استواری و نظم عجیبش چه در این یکی دیده بود که چهارسال پیش، به جای خود نشانده بود؟
متوجه شدم ناخودآگاه به جویدن لب‌هایم پناه آورده‌ام. برگشتم و تا در چوبین کلبه رفتم که فریادش مانع چکمه‌هایم شد.
- ها! فهمیدم. بیا بیا بیا.
با اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,450
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
توجهم را که دید سررشته کلام را به دست گرفت.
- من هنوز هم نمی‌دونم چرا تو این همه سال زیر ظلم پدربزرگت موندی و دم نزدی. چرا بهش نگفتی که توهم توانایی داری؟
واژه پدربزرگ در سرم پژواک داشت، اما هرچه بیشتر در ذهنم می‌ماند بی‌معنی و دورتر میشد. هرگز او را اینطور صدا نکرده بودم. پدربزرگ گیو!
صدایم، گرفته بود. خاطرات کودکی، وجودم را شکننده می‌کردند و همانطور که هومت گفته بود، آشوب هنوز دربندشان بود.
- وقتی والدینم به قتل رسیدند من پنج شیش ساله بودم. کمتر چیزی از زندگی قبل از اون تو خاطراتم مونده اما می‌دونم سخت و فقیرانه بود و بعد...حادثه بدی رخ داد. من موقع اون اتفاق وحشیانه اونجا نبودم، به جنگل بلوط رفته بودم. وقتی برگشتم...تمام تصاویر مبهم تو ذهنم از اون صحنه فقط خون و جسده با یه نوشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,450
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
با شنیدن آوای لطیف و ملایم جانان، سرم را از کنار گردن اسب بیرون کشیدم و به پوشش سبز جانان و ندیمه‌اش چشم دوختم. نفسی که در سینه حبس کرده بودم را رهایی بخشیدم. با دلی آسوده، سرم را به نشانه تعظیم خم کردم.
- سلام بانو جانان.
اخم‌های ظریف جانان، چاشنی همان نگرانی همیشگی چهره‌اش درهم شدند.
- باز ارباب مجبورت کرده یا آفرینش فرستادت اصطبل؟
لب‌هایم کش آمدند و سرم را به دو سمت تکان دادم. گاه احساس می‌کردم جانان و همسرش نیک‌مهر، مرا به فرزندخواندگی گرفته‌اند. همانطور که سال‌ها پیش، وقتی تنها شدم به کاخ آمدم و آنها باعث شدند تا ارباب به جای به رود انداختنم، جایی در کاخ به من بسپارد. گرچه تنها هشت‌ بهار بیشتر از من را به چشم نشسته بودند.
- نه مسئله‌ای نیست. همین‌جوری خواستم کمی از کارهای روزمره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,450
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
جنگل چشم‌هایش مشکوک شد.
- آره خب، منم وسط شلم شوربای کاخ، توی شب بزنم بیرون و بگم مایای بیچاره که کلی کار سرت ریخته بیا جای من وایسا جای خاصی نمی‌رفتم. احتمالا برای دیدن آسمون تاریک زمستونی و قدم زدن تو بیشه دور کاخ میزدم بیرون. البته ممکن هم بود با نگهبان کاخ پیش بلوط‌ها قرار عاشقانه بذارم.
به هر ضرب و زوری بود یقه‌ام را از چنگالش نجات دادم. گرچه از دست مشتی که به بازویم زد نشد فرار کنم. جلویش ایستادم تا بهانه قابل‌تری به خوردش بدهم اما تنها لب‌هایم کش آمدند و همین لبخند، او را جری‌تر کرد. لا به لای خنده به او قول دادم که با نگهبان به خوش‌گذرانی نرفته‌ام.
انگشت‌ تپل گندم‌فامش را تهدیدوار تکان داد و گفت:
- اگه دیگه جورت رو کشیدم. آره! مایا بیا امروز می‌خوام برم بیرون فلان چیز رو بخرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,450
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
دستش را انگار پرتاب کرد.
- تو کی درگیر نبودی که حالا بخواد فرق کنه؟ حرف که نمی‌زنی، وقتی هم که من باهات صحبت می‌کنم ذهنت درگیره.
با اینکه تپل بود اما خیلی فرض و چابک پرچم‌های سهم ما را تحویل گرفت و برگشت. پرچم‌هایی که در جای جای کاخ باید آویخته می‌شدند. نصب کردن آنها به من میدان می‌داد پی هر مورد مشکوکی هم بگردم. نیمی از آنها در آغوش من و نیم دیگر در دستان فربه گندم رنگ او بود. مایا چند قدم از من جلوتر بود. خودم را که به گام‌های رعدوارش رساندم پرسیدم:
- کجا میریم؟
انگشتش را به سمت غربی‌ترین بنای کاخ کشاند.
- باید از کتابخونه شروع کنیم. بعد به سمت مطبخ بریم و اسلحه خانه. ضمنا اگه خیال کردی اجازه میدم اونجوری پرچم‌ها رو مچاله کنی تو بغلت کور خوندی. به نفعته مواظبشون باشی.
کلمات مایا به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,450
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
چهره مشاور چنان پیر بود که نمی‌توانستی از میان آن همه چروک، احساساتش را بیرون بکشی. گویی گرد زمان، تمام روح او را بلعیده و کالبدی تهی باقی گذاشته بود. آوای زنانه و نازکش اما همیشه مایه بحث و تمسخر بود.
- می‌خواد به کتابخونه فرستاده بشه. برای کتابدار شدن.
خنده ارباب، ترس را در وجود هرکسی بیدار می‌کرد. این را همه افراد کاخ تایید می‌کردند که آن تن صدای زمخت، خنده هولناکی داشت.
- فکر می‌کردم بیرون انداختن موجود حقیری مثل تو باعث میشه جایگاهت رو بفهمی. به نظر میاد احمق‌تر از همیشه برگشتی.
من حقیر نبودم. ضعیف هم نبودم‌ و روزی می‌رسید که ارباب، این را به چشم می‌دید. لب‌هایم را تر کردم و سعی کردم چون همیشه صبور و آرام باشم.
- اگر به من فرصت بدید می‌تونم ثابت کنم از پسش بر میام.
خنده بر چهره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,450
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
از دل خاطرات که خودم را رها کردم، جلوی دیوار کهنه کتابخانه بودیم. بایستی پرچم‌های سرخ را در دوسوی ورودی آویز می‌کردیم.
- اون‌طوری نه! می‌خوای مسئول سر و ته آویزونمون کنه. این یه روز که رفتی بیرون چرا انگار وجودت رو درو کرده یکی دیگه سر برآورده؟
دیوارهای کهنه و مرمرین کتابخانه مدام مرا به حفره گذشته می‌بلعیدند. برای همین هم کمی پرچم‌های سه‌گوش را کج زده بودم. چشم بستم تا تمرکزم را پس بگیرم.
- باشه مایا. الان صافه؟
از دو سه پله کم ارتفاع جلوی بنا، کمی عقب‌تر رفت و نگاهی انداخت.
- آره آره. ولی می‌دونی چیه آشوب؟ اینقدر دلم می‌خواست اینا همه رنگی بودند. به نظرت خوب نمی‌شد؟ این همه قرمز قرمز انگار کاخ خونی شده. تازه برای کسی هم اهمیت نداره. خدمه فقط می‌ترسند فرمانروا دستور عجیب دیگه‌ای بده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,450
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
- مایا؟
چشم‌‌های سبزش را که به من داد دنباله حرفم را گرفتم.
- میشه هماهنگ کنی جز خدمه پذیرایی باشم؟
با نگاه مشکوکی پذیرایم شد اما نهایتا قبول کرد. شب، غلغله کاخ نشان از آمدن مهمانان تازه داشت. دیوارها را به آتشدان‌های کوچک بیشتری از آتش جاوید مزین کرده بودند. آتشدان‌هایی که این روزها به واسطه دزدی و نبود آتشدان بزرگ کمتر و کمتر می‌شدند.
باید پیش بند مخصوصی را بر لباسم می‌پوشیدم که سپید بود و حاشیه‌ای مواج داشت‌. موهای مشکی موج‌دارم را که رگه‌هایی سرخ رنگ داشتند، جمع کردم و با مقعر سرمه‌ای رنگ آنها را چون همیشه به بند کشیدم. به فضای مطبخ که رفتم گرمای دل‌نشین آن فضا و بوی خوش‌طعم خوراکی‌ها دلم را مالش داد. کوتاهی ارتفاع مطبخ بوی آن را شدیدتر می‌کرد. زنی کوتاه قد و لاغر باید کار را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,450
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
با نگاه تیز مشاور بر خودم متوجه شدم خشمم را از رفتار وقیحانه آنها به چهره آورده‌ام. لبخندی کش‌دار زدم و جام تک تکشان را پر کردم. وقتی فاصله گرفتم متوجه شدم یکی با دیگران متفاوت است. مردی جدی و زره‌پوش بود که رفتارش تصنعی می‌نمود. آرام با خدمتکار کناری‌ام نجوا کردم:
- اون کیه؟
- کدوم؟
- اونی که لب نمی‌زنه.
دختری همسن و سال خودم به نظر می‌آمد که با حرف من به مردک توجه کرد. اخم درهم برد اما سریع به حال اولش برگشت. زمزمه‌اش در تونل گوشم پیچید.
- اون رو میگی؟ من وقتی داشتم می‌اومدم شنیدم به نگهبان‌ها که ازش جویا شده بودند گفت فرمانده محلی شرق بعد از جشن آتش اون رو جانشین خودش کرده.
چهره‌ام در کسری از ثانیه برافروخته شد. فرمانده‌ای در کار نبود وقتی جنازه افراد در جشن به درون سالن مرمر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,450
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
خواستم با فریاد به سویش بروم اما تعجب وادارم کرد، همان‌جا پشت دیوار خشک شوم. نگاهم به تک تک حرکاتشان بود.
هیکل تپلش هراسان بود. مرد هم با دیدن او دور و بر را می‌پایید. نزدیک‌ یکدیگر که شدند دست‌های مرد مامن دست‌های مایا شد. لب‌هایش که می‌جنبید معلوم بود چون همیشه وراجی را از سر گرفته است. لبخند ملایم مرد تمام حدسیاتم را لرزاند.
جنبش موجودی در سمت دیگر توجهم را ربود. صحنه قبل، تمام وجودم را می‌طلبید تا کوهی از سوال بر روی مایا آوار کنم، اما نباید وقایع شب را از دست می‌دادم.
- بهتره دستم بهت نرسه مایا!
مرد و مایا را رها کردم و به سمت سیاهی جنبانی رفتم که دیده بودم. هیکل کوچکی بود در لباسی یکدست سیاه. اگر خطوط قرمز بر مچ داشت می‌توانستم بگویم یکی از گروه مخفی است، اما تنها یک جاسوس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا