متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هاناهاکی | سیتا راد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Xypшид
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 122
  • بازدیدها 4,939
  • کاربران تگ شده هیچ

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #51
از روی صندلی بلند شد، آرتمیس عصبی بود و آرتا خوشحال. خوشحالی آرتا تنها برای مهار کردن عصبانیت آرتمیس بود، بالاخره فهمیده بود چطوری او را عصبی سازد. آراز نگاهی به آرتا انداخت، آبرویی بالا انداخت با خود می‌گفت عقلش را از دست داده است! هر سه وارد خانه‌ای که بیشتر همانند سیلو بود شدند. هوای خفه‌ای داشت، گرم بود و تاریک. آرتمیس صندلی را عقب کشید نگاهی به آرتا شلیک شد آرتا روی صندلی نشست. رئیس از اتاق خارج شد و به سمت آن دو رفت. دستی بر روی شانه‌ی آراز که پشت سر آرتمیس ایستاده بود انداخت. آراز لبخندی از روی ترس نثار رئیس کرد. صندلی را عقب کشید، نشست و آرام و با یک لحن مسخره‌ای لب زد:
- کارتون خوب بود.
آرتمیس به آرتا نگاهی انداخت و با کنایه لب زد:
- بله، البته اگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #52
آرتا رو به رئیس کرد و به اتاق آرتمیس اشاره کرد و لب زد:
- خودت می‌دونی آرتمیس بهترین فرد تو اشباح سیاه هست، چرا اون؟
آریا کلت خود را روی میز گذاشت و لب زد:
- چون من میگم!
آرتا دستی به موی خود کشید و لب زد:
- تو چرا میگی؟! آرتمیس بهترینه، به حق می‌تونم بگم این رو.
آریا دستش را روی میز کوبید و دستش را به سمتش اشاره گرفت و به تهدیدوار لب زد:
- آرتا این‌جا من تصمیم می‌گیرم.
آرتا عصبی از جایش بلند شد به سمت اتاقش قدم برداشت. تا می‌خواست به او نزدیک شود او از آرتا دوری می‌کرد. آرتا روی تخت تک نفره‌ی کنار دیوار نشست، لپ‌تاپ را روشن کرد و به لپ‌تاپ خیره شد. کمی شیطنت در وجودش موج زد، به سمت ایمیل آرتمیس رفت و به او پیامی از یک ایمیل ناشناس داد. آرتمیس بعد از گذشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #53
- گفتم که من رو مرور کن آقای آرتا، من بزرگ‌ترین هکر اشباح سیاهم، پنج سال سابقه هکری دارم.
آرتا سوتی کشید و به صندلی تکیه داد:
- اینا رو از کجا فهمیدی هکم کردی؟
آرتمیس لبخندی زد و آرام لب زد:
- نیازی نبود از ایمیل فیکی که زدی مشخصه.
آرتا در جای خود میخکوب شد. نگاهش با نگاه قبلش متفاوت بود و با یک نگاه شک برانگیز لب زد:
- یعنی.
آرتمیس به صندلی تکیه داد و جرعه‌ای از آب جلویش خورد:
- بله یعنی فهمیدم.
آرتا سرفه‌ای کرد و می‌خواست حرفی بزند که رئیس روی صندلی نشست، لب زد:
- خب بقیه کجان؟!
همه اشباح سیاه دور میز نشستند، البته آن‌هایی که عضو اصلی اشباح سیاه بودند. آریا نگاهی به زیر دستانش انداخت بعد نگاهش را به سمت آرتمیس چرخاند:
- می‌خوام از خانم آرتمیس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #54
از پله‌ها پایین رفتم، چه اشتباه بزرگی کرده بودم، اینک آراز را به چه کسی باید بسپارم؟ درست است خون خیلی‌ها را گرفته‌ام اما او فرق می‌کند، اصلا چرا باید فرق کند؟ بیخیال ذهن به هم ریخته‌ام شدم، با چشمانم دنبال آرتا می‌گشتم اما او را پیدا نکردم، چرا همش به فکر او بودم؟ چرا از فکرش بیرون نمی‌ایم؟! او همانی است که در ویلای امیرخان دیدم، باید بفهمم برای چه امده‌ است، به سمت رئیس قدم برداشتم و لب زدم:
- من آماده‌ام.
آریا به سمتم برگشت و لب زد:
- دوران حکومت، خود سری تموم شد مار افعی.
لبخندی زدم و نزدیک رئیس شدم. ریلکس به چشمانش خیره شدم و با کینه‌ای که در دل از او داشتم لب زدم:
- از کجا معلوم شاید شروع شده باشه، اون روز می‌رسه خودم یک گلوله حرومت می‌کنم. این روز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #55
مراد ابرویی بالا انداخت و نگاهی به من انداخت و لب زد:
- پس خوشحالم به جمع ما اضافه شدی.

نگاهی با لبخند به مراد انداختم بعد از آن نگاهم را به افرادی که به من خیره بودند چرخاندم، افراد زیادی به این جمع کثیف اضافه شده بود. با مراد به سمت میز رفتیم و روی صندلی نشستم، مراد به من اشاره کرد و لب زد:
- دوستان ایشون مار افعی، تازه کار نیست از سازمان اشباح سیاه اومده.
پسرکی از جایش بلند شد به سمتم قدم برداشت روبه‌رویم ایستاد و به صورت مسخره‌ای لب زد:
- تو سازمان دخترم داریم مگه؟! فکرش رو کن اسلحه رو دیدن بزنن زیر گریه، بگم برو کلت بیار بگه روی کلت سوسک هست.
همگی با این حرف او قهقهه‌ای بلند سر دادن. اسلحه را از کمری خود خارج کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #56
نگاهم را به پسرک چرخاندم و او را نگاه کردم، چقدر احمق بود در خود چه دیده بود؟ در آسانسور باز شد و از آسانسور همراه پسرک خارج شدم، مراد از جایش بلند شد و لب زد:
- به‌به، اومدی مار افعی.
لبخندی زدم و دستم را در جیب فرو کردم و لب زدم:
- منتظر من بودید؟!
پشت صندلی ایستادم و مراد در جای خود نشست، با یک اخمی لب زدم:
- چه خبره؟!
مراد سرش را برگرداند و میز اشاره کرد و لب زد:
- داریم برای عملیات جدید آماده می‌شیم.
صندلی را با پای خود کنار کشیدم و روی صندلی نشستم و لب زدم:
- عملیات؟! چی هست؟
مراد دستش را به موهای خود کشید و لب زد:
- تو این عملیات نقشی نداری فعلا تازه واردها باید پیش برن.
نگاهی به افرادی که دور یک میز نشسته بودند انداختم. در افکارم آراز را یاد کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #57
- نه بعداً.
از اتاق خارج شدم، روی مبل نشستم و نگاهی به مراد انداختم و لب زدم:
- از فردا من شروع می‌کنم به آموزش تیراندازی.
سرش را تکان داد و یک هو سرش را بلند کرد و با اخمی نگاهم کرد و لب زد:
- باشه... وایسا ببینم چی؟
دستی تکان داد و به افراد دستور رفتن داد:
- می‌تونید برید.
به سمتم برگشت و لب زد:
- تو دیوونه شدی؟ قصد داری چی‌کار کنی؟! خودت می‌دونی فقط برای مدتی این‌جایی نه همیشه.
شانه‌ای بالا انداختم و لب زدم:
- شاید همیشه بودم، بعدشم این چه ربطی به این داره؟!
دستی به موهایش کشید و بعد دستش را روی زانوی خود گذاشت و لب زد:
- نمی‌شه، نمی‌شه آرتمیس.

عصبی از جایم بلند شدم، برای اولین بار بود حرفم انجام نمی‌شد و روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #58
تشکری کردم و دیس غذا را از خدمتکار گرفتم، در اتاق را بستم و دوباره تقه‌ای به در زده شد، عصبی در را باز کردم و لب زدم:
- چ... یه، فکر کردم خدمتکارِ.
مراد در را باز کرد و وارد اتاق شد و لب زدم:
- چیزی شده؟!
سری تکان داد، پشت میز ایستاد و به لپ‌تاپ که فیلم اشباح سیاه بود را نگاه کرد. لبخندی روی لبانش نقش بست و خنده‌اش به قهقهه‌ای بلند تبدیل شد و لب زد:
- تو هنوزم همون هکری هستی که می‌خواستم.

لپ‌تاپ را خاموش کردم و روی صندلی نشستم و قاشقی به سمت دهانم بردم و آرام جویدم و لب زدم:
- خب برای چی اومدی؟! قوانین رو که می‌دونی؟!
مراد دستی به موهای خوش فرمش کشید و لب زد:
- بله یکی از اون‌ها وارد نشدن افراد به اتاق افراد هستش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #59
دستم را به موهای خود کشیدم، خب ترس داشت برای هزارمین بار به خود و سرنوشت شومی که دارم لعنت فرستادم و لب زدم:
- معلومه که می‌ترسم، انگار بهم بگن برو تو دریا وقتی شنا بلد نیستم.
دستش را روی شانه‌ام گذاشت و لب زد:
- آرتمیس این کار رو باید انجام بدی.
لبخندی زدم و لب زدم:
- پس بگو این آریا من رو برای چی فرستاده این‌جا، اون موقع‌ها که التماس می‌کردم اجازه نمی‌داد الان که نمی‌خواستم یهو گفت برو اون‌جا!
- آریا... .
اجازه ندادم دیگر ادامه دهد با صدای بلندی غریدم:
- خفه شو، برو بیرون!
مراد از اتاق خارج شد. روی صندلی نشستم و دستانم را مشت کردم به آینه کوبیدم. اعصابم از زمین و زمان خورد بود، چرا باید آریا همچین کاری را انجام دهد؟ چرا باید آریا این‌گونه، به این روش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #60
وارد اتاق شد و با یک نگاه دنبال دخترک می‌گشت که دخترک را در حال خوش و بش با یک پسرک دید این رعایت نکردن قوانین بود و آرتا از این وضعیت اصلاً خوشش نمی‌آمد. قدمی به سمت جلو برداشت، سایه آرتا که روی زمین افتاد دخترک با ترس از جایش بلند شد و به سمت آرتا برگشت. آرتا آن‌قدر عصبی شده بود که چشمانش سرخ شده بود تمامی عصبانیت خود را سر دخترک خالی کرد. بی‌گناه نبود، اما حقش نیز نبود که این‌گونه سرش داد کشیده شود. آرتمیس تنها دختری بود که حق داشت در این سازمان بماند، اما برای چه؟ چرا بعد از گذشت چند سال اینک دختری دیگر در سازمان اشباح سیاه اضافه شده است؟
آرتا دستی لب زد:
- مارسیاه این‌جا چه غلطی می‌کردی؟! تو قوانین رو نمی‌دونی؟! این‌جا خونه‌ی باباته؟!
صدایش آن‌قدر بلند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا