- ارسالیها
- 1,890
- پسندها
- 4,410
- امتیازها
- 22,673
- مدالها
- 23
- نویسنده موضوع
- #51
از روی صندلی بلند شد، آرتمیس عصبی بود و آرتا خوشحال. خوشحالی آرتا تنها برای مهار کردن عصبانیت آرتمیس بود، بالاخره فهمیده بود چطوری او را عصبی سازد. آراز نگاهی به آرتا انداخت، آبرویی بالا انداخت با خود میگفت عقلش را از دست داده است! هر سه وارد خانهای که بیشتر همانند سیلو بود شدند. هوای خفهای داشت، گرم بود و تاریک. آرتمیس صندلی را عقب کشید نگاهی به آرتا شلیک شد آرتا روی صندلی نشست. رئیس از اتاق خارج شد و به سمت آن دو رفت. دستی بر روی شانهی آراز که پشت سر آرتمیس ایستاده بود انداخت. آراز لبخندی از روی ترس نثار رئیس کرد. صندلی را عقب کشید، نشست و آرام و با یک لحن مسخرهای لب زد:
- کارتون خوب بود.
آرتمیس به آرتا نگاهی انداخت و با کنایه لب زد:
- بله، البته اگه...
- کارتون خوب بود.
آرتمیس به آرتا نگاهی انداخت و با کنایه لب زد:
- بله، البته اگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش