متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هاناهاکی | سیتا راد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Xypшид
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 122
  • بازدیدها 4,919
  • کاربران تگ شده هیچ

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #61
آریا از جایش بلند شد و لب زد:
- اومدم حق رو دادم به تو، خب که چی؟! آخرش چی میشه؟!
آرتا دستش را به موهایش کشید و پوفی کشید و لب زد:
- آخرش چی میشه نداره، ما بیشتر از هر کسی به آرتمیس نیاز داریم.
آریا دستش را در جیب شلوارش فرو کرد و لب زد:
- اون باید اون‌جا بمونه حتی اگه این‌جا بهش نیاز باشه.
آرتا از جایش بلند شد و به سمت اتاقش قدم برداشت. برایش سخت بود برای اولین بار بود حرفش هیچ به کرسی نمی‌نشست، وارد اتاقش شد. آن‌قدر عصبی بود که چهره‌اش به خون نشسته بود. روی صندلی نشست و به آینه خیره شد، عطر تلخش را که به دست گرفت محکم به آینه کوبید. شیشه ادکلن روی زمین افتاد خورد شد و آینه را به هزار تکه تبدیل کرد. عطرش در هوا پیچید همانند عطر تلخ آرتمیس بود و این آرتا را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #62
مراد لبخند ملیحی زد و گفت:
- پس بگو چرا این‌جایی، از آریا خبری آوردی؟
آرتا روی صندلی نشست و لب زد:
- بگو بیاد.
مراد پوفی کشید و لب زد:
- آرتا نیست بشین الان میاد.
اخمی کرد و لب زد:
- نیست؟! کجاست؟!
صدای آرتمیس که از در ورودی وارد می‌شد در محوطه پیچید:
- کی کجاست؟!
آرتا به سمت آرتمیس برگشت. آرتمیس با دیدن آرتا اخمی کرد و قدمی به جلو برداشت. دستانش طبق معمول در جیب‌هایش بود با لحن عصبی لب زد:
- تو این‌جا چی‌کار داری؟!
آرتا لبخندی رضایت بخش زد و گفت:
- اومدم یک خبری رو بهت برسونم!
آرتمیس متعجب لب زد:
- خبر؟! از؟!
آرتا اخمی به مراد کرد و ادامه داد:
- از رئیس آریا.
آرتمیس خیلی ریلکس به سمت میز رفت و روی صندلی نشست. دستش را از جیب‌اش بیرون کشید. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #63
کنار پنجره ایستاد و نگاهی به خیابان‌های شلوغ شهر انداخت. دستش را به دیوار تکیه داد و نفس‌هایش را تند‌تر کرد. سر در نمی‌آورد چرا این‌گونه حالش دگرگون شده، از این نیز سر در نمی‌آورد که چرا او برایش این‌گونه مهم شده است.
***
«راوی»
«سازمان خونین شب»
از اتاقش خارج شد. در حال بستن دکمه کتش بود، لباسی که در تنش او را زیباتر کرده بود؛ البته شاید او به لباس زیبایی داده بود. شلواری جین مشکی و نیم‌پوت‌های مشکی براق، کتی بگ مانند و اما زیبا! دستانش را طبق معمول در جیب‌هایش فرو کرد و پله را به آسانسور ترجیح داد. پله‌ها را یکی یکی پایین می‌رفت و برای خود می‌شمارد از بیکاری در این سازمان بی‌‌در و پیکر بهتر بود. آخرین پله را که رد کرد روبه‌روی مراد ظاهر شد. مراد با دیدن آرتمیس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #64
مراد نگاهی عصبی به پسرک انداخت. می‌دانست دارد اشتباه بزرگی را مرتکب می‌شود. آرتمیس گوشه‌ی لبش را گاز گرفت و از حالتی که گرفته بود به حالت اولش برگشت. پسرک از جایش بلند شد و به سمت آرتمیس قدمی برداشت و لب زد:
- تازه به دوران رسیده‌ای؟! یا بلد نیستی هنوز چی‌کار کنی؟
آرتمیس یک نگاهی به مراد انداخت و یک نگاه دیگری به پسرک انداخت. عصبی بود که این‌گونه با او سخن گفته بود. طوری به پسرک خیره شد که پسرک قدمی به عقب برداشت و در عوض آرتمیس آن یک قدم را پر کرد و با یک لحن عصبی لب زد:
- نه تازه به دوران رسیده‌م، نه تازه کارم؛ اما اگه خیلی دوست داری برگردی به همون بیمارستانی که وقتی به دنیا اومده بودی، می‌تونم خیلی راحت بفرستمت. قول میدم مرگت را به انتخاب خودت انجام بدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #65
مراد لپ‌تاپِ روبه‌روی خود را به سمت آرتمیس کشاند و لب زد:
- بیا با این شروع کن.
آرتمیس لبخندی زد و شروع به کار کرد. حدود نیم ساعتی بود که مشغول هک کردن سازمان بود به صندلی تکیه داد و دستانش را ماساژ داد و لب زد:
- تموم شد مابقی با خودتون.
مراد با تعجب به آرتمیس خیره شد و لب زد:
- تموم شد؟
آرتمیس پلکی تکان داد و لب زد:
- آفرین به تو دختر.
آرتمیس از جایش بلند شد و قدمی برداشت، گفت:
- چاکریم، من میرم آموزش بدم.
به سمت اتاق تیراندازی قدمی برداشت. روبه‌روی در ایستاد. مردد بود، خیلی وقت بود به آموزش فکر نمی‌کرد، با دیدن تیراندازی‌‌هایی که در حال استراحت بودند و نوشیدنی میل می‌کردند لبخندی از روی عصبانیت زد و نزدیکشان شد. پشت شیشه ایستاد و اسلحه را از روی میز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #66
آریا و آرتا با یک سلام او را به نشستن دعوت کردند. در همان جای همیشگی خود نشست و نگاهش را به آریا چرخاند، آریا به صورت مسخره‌ای گفت:
- لباست خوشگله، بهت میاد.
آرتمیس روی صندلی نشست و لب زد:
- آره منم منتظر تأیید تو بودم.
آریا اخمی کرد و دستش را روی دسته مبل گذاشت و گفت:
- چی شده برگشتی؟
آرتمیس که می‌خواست آرامش را به سلول‌های بدنش تزریق کند، می‌خواست به آزار دادن ادامه دهد از آن‌جایی که نقطه ضعف‌ آریا دستش آمده بود خوب می‌توانست با او بازی کند:
- نگران تو نشدم، اومدم آراز رو ببینم.
آرتا بلند خندید، می‌شود گفت از حرص زیاد بود اما این از نگاه آرتمیس پنهان ماند. آرتمیس با عصبانیت به او نگاه می‌کند و آرتا به تمسخر لب می‌زند:
- آراز چه آدم عزیزی بوده ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #67
آرتمیس لب زد:
- افرادی بهتر از من هستند که می‌تونند درخواستت رو انجام بدن.
دخترک به آن دو خیره شد و بعد به آرتمیس نگاهی انداخت و گفت:
- تیراندازی رو نگفتم، فرد ویژه فقط تیراندازه، تک تیرانداز نیست.
می‌خواست حرفی بزند که آریا از اتاقش یا یک باکس بیرون آمد، رو به آرتمیس گفت:
- هنوز نرفتی.
آراز حرفش را قطع کرد و این او را به شدت عصبی کرد و لب زد:
- خانم سیران، مار زخمی می‌خوان که خانم مار افعی بهشون آموزش بده.
آرتمیس دست در جیب‌هایش کرد و به آراز نگاهی انداخت و گفت:
- سیران آقای آراز بهت آموزش میده، فقط آقای آراز مواظب باش اسلحه رو اشتباهی نگیری قاتل خودت بشی. خدافظ.
از سازمان خارج شد و سوار ماشین شد. آن‌قدر با سرعت حرکت کرد لاستیک‌ها روی زمین زبانه کشیدند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #68
مراد دستش را در جیب فرو می‌کند و لب می‌زند:
- این دزدی عادی نیست.
آرتمیس دستش را زیر چانه‌اش می‌گذارد و می‌گوید:
- میشه بگی چی هست؟!
مراد به او خیره می‌شود و لب می‌زند:
- الماس، کوه نور.
آرتمیس باورش نمی‌شد روزی برسد به همچنین چیزی برسد. خوشحال نبود ولی ناراحت نیز نبود. عصبانیتش خوابیده بود و آرام شده بود. نگاهی به خیابان انداخت و لب زد:
- با کدوم سازمان؟!
- سازمان ما، اشباح سیاه، افراد سوخته.
آرتمیس متعجب لب می‌زند:
- چی؟! من با سازمان اشباح سیاه هیچ کجا نمیرم.
مراد دستش را به دیوار تکیه می‌دهد و می‌گوید:
- آرتمیس ببین بحث، بحث الماسه، کوه نور.
آرتمیس از جایش بلند می‌شود و می‌گوید:
- هرچی باشه من جایی نمیرم.
مراد از اتاق خارج شد. آرتمیس شاید برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #69
آرتمیس از جایش بلند شد و لپ‌تاپ خود را خاموش کرد و به سمت میز آرایشی رفت و موهای خود را دم اسبی بست و نگاهی به خود کرد. دستکش‌های چرمی خود را پوشید و از اتاق خارج شد از پله‌ها پایین رفت. به سمت مراد قدم برداشت و لب زد:
- من اومدم.
مراد سوییچ را روی میز گذاشت و لب زد:
- بیا این سوییچ ماشین.
آرتمیس دست خود را روی صندلی گذاشت و لب زد:
- ماشین دارم، موتور می‌خوام.
مراد سویچ دیگری را از جیب خود بیرون کشید و به سمت آرتمیس گرفت و لب زد:
- باش بیا این سوییچ، موتور سوزوکی مشکی سفید پارکینگه.
آرتمیس سویچ را از مراد گرفت و از سازمان خارج شد. به سمت پارکینگ قدم برداشت و وارد پارکینگ شد. با دیدن موتوری که چشمک میزد به سمتش قدم برداشت. پایش را روی موتور گذاشت و بند نیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #70
کامیون را وارد انبار کرد، انبار متروکه‌ای بود، چکه‌های آب قطره قطره روی زمین می‌افتادند، موش‌های کوچکی با صداهای عجیب این‌طرف و آن طرف می‌رفتند. آرتمیس از انبار خارج شد و وارد هتل شد، هتل همانند هتل‌هایی بود که تنها یک شخص‌های معینی می‌تواستند آن‌جا بمانند.
مراد بدون هیچ حرفی از سالن خارج شد. آرتمیس روی مبل تک نفره وسط سالن نشست. سالن زیبا و دنجی داشت، می‌شود گفت برخلاف مابقی سازمان‌های که آرتمیس کار کرده است فرق دارد، با دیدن پسرک عقاب تیز که لنگ‌لنگان سمتش می‌آمد لبخندی زد و لب زد.:
- پات چطوره؟!
جوابی برای پاسخ سوالش نشنید و باز لبخندی زد. شاید سردی زمانه او را اینگونه کرده باشد، اما هنوز مهربانی در دلش وجود دارد. پسرک روی صندلی نشست و به آرتمیس نگاهی انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا