• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان برگرد جبران می‌کنم | عسل کورکور کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Asal.k85
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 153
  • بازدیدها 6,688
  • کاربران تگ شده هیچ

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
2,768
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #121
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
2,768
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #122
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
2,768
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #123
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
2,768
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #124
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
2,768
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #125
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
2,768
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #126
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
2,768
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #127
با سر تایید کرد، مشغول خوردن شدیم، یه قاشق پر از برنج توی دهنم گذاشتم و با لذت جوییدم، غذاش واقعاً خوشمزه‌س یه میکس فوقالعاده خوشمزه.
ساقی که از بطری کوچک دوغ می‌خورد، کنار لبش که سفید شده بود رو با دستمال پاک کرد و گفت:
- باید دو روزی این‌جا بمونیم، خانواده‌ی پدربزرگم رفتن ویلا و چند روز دیگه میان تا اون‌موقع این‌جا می‌مونیم.
شرمنده گفتم:
- ببخشید تو رو هم توی زحمت انداختم.
دستم رو گرفت و فشرد، لبخند واقعی زد و گفت:
- وقتی پیشت هیچ‌وقت نشده حس کنم خواهر واقعیم نیستی! این حرف رو نزن من هر کاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم.
مهربونیش رو با لبخند جواب داد که با سر اشاره به غذا کرد، بقیه‌ش رو با اشتهای بیشتر خوردم، ان‌قدر گشنم بود که نصف غذای ساقی رو هم من خوردم.
بعد از میکس خوشمزه‌ای که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
2,768
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #128
یکم نگرانش بودم تاکید کرده بود بیرون نرم تا خودش بیاد و بعد باهم بریم آزمایش، گفته بود یه کار کوچیک بانکی داره که ممکن طول بکشه ولی بعد از ظهر حتماً باهم می‌ریم واسه آزمایش و اینکه ببینیم بچه‌ای هست یا نه؟
هنوز تصمیمی نداشتم که وسایلم رو توی کمد بچینم، البته منکر کثیف بودنش هم نمیشم، با صدای زنگ گوشیم به سمتش که روی میز کنار تخت بود، رفتم.
ساقی بود!
با مکث جواب دادم:
- جانم؟
صدای مضطرب و لرزون ساقی ترس توی دلم انداخت.
- آوین... آوین بیا بیرون از مسافرخونه بیا بیرون پشت مسافرخونه‌ یک ماشین آلبالویی پژو هست، بیا سوار اون شو بیا به آدرسی که بهت میگم آوین عجله کن، قبل این‌که برسن زود باش.
حتی نذاشت حرفی بزنم، بگم کی برسه؟ ترس و اضطراب کل وجودم رو گرفت، به سمت چمدون دوتامون رفتم و دسته‌هاشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
2,768
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #129
با قرار گرفتنم توی یه ماشین هول زده‌ به خودم اومدم و لگدی به فرد روبه‌رو پروندم، با دیدنش خون توی رگ‌هام یخ بست. دست روی بینی گذاشت و با صدای خشن و بمش گفت:
- هیش! صدات در نیاد.
حس می‌کردم یه خوابه! سریع اومد و قبل این‌که من از فرصت استفاده کنم توی ماشین نشست و قفل مرکزی رو زد، همزمان با سرعت از اون منطقه دور شد.
زدم زیره گریه و هق‌هق‌م رو توی گلوم خفه کردم، ان‌قدر گریه کرده بودم که چشم‌هام درد می‌کرد و شک نداشتم بینیم رو از بس بس دستمالی کاغذی پاک کردم زخم شده.
اون هم بدون این‌که حرفی بزنه فقط جعبه‌ی دستمال کاغذی رو سمتم گرفت، هقی زدم و با صدای گرفته و تو دماغی ناشی از گریه گفتم:
- منو کجا می‌بری؟ تو کی هستی لعنتی؟ چرا دیگه ولم‌ نمی‌کنین؟ لعنتی‌ها من که هر کاری که گفتین انجام دادم دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
2,768
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #130
در رو باز کردم و با برداشتن کیفم که روی چمدون بود، سریع خارج شدم و با سرعت دویدم به سمت خیابون اصلی، داخل یه کوچه بودیم! صدای پاهاش باعث شد قدم‌هام رو سریع‌تر بردارم.
همین که به خیابون رسیدم و خواستم واسه ماشینی دست بلند کنم، دستم به راست کشیده شد و افتادم بغل یکی، ترسیده سر بلند کردم اما با دیدن چشم‌های آبیش کل ترسم ریخت و قوت قلب گرفتم.
- واو این‌جا رو؟ زوج عاشق! یا بهتره بگم متظاهر!
با شنیدن صدای همون پسره بدون این‌که از فرهاد جدا بشم، بیشتر به تنش چسبیدم که اون هم تنگ‌تر دربرم گرفت و به پشت سرش هدایتم کرد.
لحظه‌ای سر کج‌ کردم که با دیدن چشم‌های به خون نشسته‌ی پسره، ترسی توی تنم باعث شد لرزی از بدنم بگذره جوری که شک دارم فرهاد نفهمیدش.
دست مشت شده‌ی فرهاد رو توی دستم گرفتم و با ترس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا