- ارسالیها
- 663
- پسندها
- 2,787
- امتیازها
- 14,773
- مدالها
- 12
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #51
خریدمش، یه بند کلید عروسکی هم خریدم. آری هم خم شد و با نگاهی کلی دو تا دستبند چرم برداشت که ست بودن. یکیش رو به دست دانیال بست و دیگری رو به دست خودش.
دانیال با خنده نگاهش کرده و پول رو حساب کرد.
به سمت طلا فروشی فروشگاه رو ترک کردیم.
***
(چهار روز بعد)
امروز نامزدی آریاناست. توی این مدت به فرهاد سر زدم دو روزی بود که ازش بیخبرم هرچی هم زنگ میزنم جواب نمیده. جواب پیامها رو هم با یه کلمه (خوبم...ممنون...خداحافظ) میده.
میدونم از دستم دلخوره حتماً چون این دو روز واقعاً وقت سر خاروندن هم نداشتم.
آری صبح رفت آرایشگاه با اینکه حوصله نداشتم؛ ولی چون تک خواهرم بود و گفت ناچار قبول کردم و الان من ساقدوش عروس بودم.
لباس سرمهای سنگ دوزی شدهای مجلسی که دیروز از اینترت سفارش داد. قشنگ بود و...
دانیال با خنده نگاهش کرده و پول رو حساب کرد.
به سمت طلا فروشی فروشگاه رو ترک کردیم.
***
(چهار روز بعد)
امروز نامزدی آریاناست. توی این مدت به فرهاد سر زدم دو روزی بود که ازش بیخبرم هرچی هم زنگ میزنم جواب نمیده. جواب پیامها رو هم با یه کلمه (خوبم...ممنون...خداحافظ) میده.
میدونم از دستم دلخوره حتماً چون این دو روز واقعاً وقت سر خاروندن هم نداشتم.
آری صبح رفت آرایشگاه با اینکه حوصله نداشتم؛ ولی چون تک خواهرم بود و گفت ناچار قبول کردم و الان من ساقدوش عروس بودم.
لباس سرمهای سنگ دوزی شدهای مجلسی که دیروز از اینترت سفارش داد. قشنگ بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر