متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان برگرد جبران می‌کنم | حامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Asal.k85
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 153
  • بازدیدها 6,983
  • کاربران تگ شده هیچ

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #51
خریدمش، یه بند کلید عروسکی هم خریدم. آری هم خم شد و با نگاهی کلی دو تا دستبند چرم برداشت که ست بودن. یکیش رو به دست دانیال بست و دیگری رو به دست خودش.
دانیال با خنده نگاهش کرده و پول رو حساب کرد.
به سمت طلا فروشی فروشگاه رو ترک کردیم.
***
(چهار روز بعد)
امروز نامزدی آریاناست. توی این مدت به فرهاد سر زدم دو روزی بود که ازش بی‌خبرم هرچی هم زنگ می‌زنم جواب نمیده. جواب پیام‌ها رو هم با یه کلمه (خوبم...ممنون...خداحافظ) میده.
می‌دونم از دستم دلخوره حتماً چون این دو روز واقعاً وقت سر خاروندن هم نداشتم.
آری صبح رفت آرایشگاه با این‌که حوصله نداشتم؛ ولی چون تک خواهرم بود و گفت ناچار قبول کردم و الان من ساقدوش عروس بودم.
لباس سرمه‌ای سنگ دوزی شده‌ای مجلسی که دیروز از اینترت سفارش داد. قشنگ بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #52
بعد دو تا آهنگ آری با کمک ترنم به جایگاهش برگشت و دخترا و پسرا هم ریختن وسط روی صندلی نشستم و تماشایشان می‌کردم. دلم بیشتر از هر زمانی فرهاد رو می‌خواست امروز هر چی بهش پیام دادم اصلا جواب نداد. چند باری هم آنلاین شد ولی جواب نداد. بغضم رو کنترل کردم و به زور لبخند می‌زدم. نامزدی زهرم شد. چند باری اشوان مجبورم کرد باهاش برقصم و رقصیدم. تا آخر نامزدی هیچ اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه اشکان چند باری اومد که توضیح بده که نخواستم بشنوم. مجبوری تا آخرش رو تحمل کردم باورم نمی‌شد نامزدی آری انقدر بد بگذره بهم منی که کلی نقشه داشتم واسه امروز ولی الان... .
آخر شب همراه بابا برگشتم خونه دانیال هم که اجازه‌ی آریانا رو گرفت که پیش خودش باشه.
بعد پاک کردن آرایش و تعویض لباس‌ها با لباس راحتی به سمت تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #53
من رو باش عاشق کی شدم.
با پوزخند رو بهش کردم و گفتم:
- دیگه بگو نفهمی!
چیزی نگفت.
- درخواست بدم طول می‌کشه، حاضرم این درس رو که خیلی واسم مهمه بندازم؛ ولی کسی بهم نگه نمی‌فهمی...درخواست می‌دم یکی دیگه بیاد جای من، یه آقا که بتونید با کمکش خودتون رو پیدا کنید و دل هم نبندین.
واقعاً برای خودم متأسفم که دل به کی دادم اون هم توی یه هفته ندیده و نشناخته...اما آیا می‌تونم دوریش رو تحمل کنم؟ کاش بشه!
از اتاق بدون حرف دیگه‌ای خارج شدم به سمت اتاق خودم رفتم. دستگیره رو پایین کشیدم و سریع وارد شدم کلید رو توی قفل چرخوندم و هم‌زمان با رفتن به سمت تخت مقنعه‌ام رو از سرم درآوردم.
دفتر توی دستم رو روی میز گذاشتم و روی تخت نشستم نفس‌های عمیقی کشیدم تا اشکم درنیاد؛ ولی آخرش نشد و ریختن واسه خودم و احمق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #54
از روی صندلی بلند شدن و روی نوک پا ایستادم. با کمی مکث دور گردنش انداختم و چفتش رو بستم. برگشت طرفم. ابرویی بالا انداختم و دست‌هام رو چلیپایی قرار دادم و گفتم:
- اوم بهت میاد.
با لبخند نصف نیمه‌ای تشکر کرد. برای اینکه جو سنگین بینمون عوض بشه و از این حال دربیاد گفتم:
- خب پسرم در نبود من خوش گذشت؟
لبخند کمرنگی زد و گفت:
- مادربزرگ پرحرفم نبود حوصله‌م سر رفت.
با حرص نگاهش کردم که خندید.
حرصی گفتم:
- من به این کلمه آلرژی دارم نگو.
ابرویی بالا انداخت و گفت:
- چرا مادربزرگ بودن بهت میاد.
چشم غره‌ای بهش رفتم.
- پسرم رو حرف من حرف نزن.
واسه اینکه بیشتر حرصم بده گفت:
- باشه مادربزرگ...پسر عموت چی‌شد؟
روی صندلی ولو شدم.
- هیچ گفت "می‌خوام توضیح بده که چیزی بین ما نبوده و نیست". منم گفتم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #55
یک هفته‌ی دیگه درمان فرهاد به پایان می‌رسه و دیگه همه چی تموم میشه. اون میره پی زندگیش، منم همین‌طور. حالم کمی گرفته‌ست؛ ولی سعی می‌کنم شاد باشم تا چیزی نفهمه. الان هم از اون شب‌هایی که خوابم نمی‌بره.
انقدر غرق فکر بودم و توی خودم غصه می‌خوردم که با صدای در ترسیده توی جا پریدم. با درک موقعیتم نفس عمیقی کشیدم و با صدای تحلیل رفته گفتم:
- بفرمایید.
صدای باز شدن در و بعد چندی سر و کله‌ی فرهاد هم پیدا شد. همین‌طور که به تختی که روش دراز کشیده بودم و به پشتی تکیه دادم، نزدیک می‌شد گفت:
- تو هم خوابت نمیاد؟
- بگی نگی.
روی صندلی کنار تخت نشست و نگاهی به چهره‌ام انداخت.
فرهاد: امروز دمغ و کسل بودی انگار یه چیزی ناراحتت کرده بود. چیزی شده؟
لبم رو تر کردم و با لبخندی که تصنعی بودنش مشخص بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #56
بعد از نیم ساعت به کرج رسیدیم. جلوی یه مرکز خرید بزرگ توقف کرد. بعد از حساب کردن کرایه پیاده شدیم. فرهاد شماره‌ی راننده رو گرفت که بعد از اتمام کارمون بهش زنگ بزنه بیاد دنبالمون.
به سمت داخل مرکز خرید رفتیم. اول به سمت مغازه‌ای که کت و شلوار داشت، رفتیم. به سمت فروشنده که مرد جوون و دختر عملی بود راه افتادیم. با قرار گرفتن جلوی پیشخوان مرد فروشنده با گرمی گفت:
- سلام خوش اومدید! چه کمکی از من ساخته‌اس؟
فرهاد رسمی و جدی جواب داد:
- سلام مچکرم! مارک داروین و سِوین دارید؟
این‌بار دختره با عشوه گفت:
- آره داریم...چند روزی به دستمون رسیده.
ژورنالی که مال برند داروین و سِوین بودن رو جلوی فرهاد قرار داد.
در سکوت تماشاش می‌گردم و از نگاه دختره کم مونده بود سرم رو بکوبم به دیوار. آخه بگو احمق منی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #57
کمی جلوتر گام برداشتم که دیدم غزاله دستش رو دور بازوی فرهاد حلقه کرده و گفت:
- توجه نکن عزیزم بیا بریم تو دیگه نیازی به درمان نداری مگر اینکه دخترِ بخواد مثل مادرش مُخت رو بزنه.
از عصبانیت رو به موت بودم. دستم رو مشت کردم، حرص و عصبانیتی که قاطی رفتارم مشخص بود. حرکت پره‌های بینیم از فشار زیاد عصبی و مثل همیشه در این‌جور مواقع پریدن پلک!
به سمتش پا تند کردم و قبل از این‌که به خودش بیاد، دست مشت شدم رو توی صورتش کوبیدم و همون‌طور عصبی غریدم:
- این رو زدم تا یادت باشه همه رو مثل خودت ندونی.
مچ دست فرهاد رو گرفتم و همراه خودم کشیدم. آن‌قدری عصبی بودم که حس می‌کردم اگه یه ارتش جلوم قرار بگیره بدون فوت وقت همه افرادش رو نابود می‌کنم.
فرهاد هم بدون حرفی همراهم کشیده می‌شد. از مجتمع که خارج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #58
کش سبز رنگ موهام رو باز کرد.
شاکی غر زدم:
- چیکار می‌کنی؟
فرهاد: هچی.
بعد کمی مکث نفسی توی موهام کشید و گفت:
- بوی موهات رو دوست دارم.
سرم رو عقب بردم.
- نکن.
ابرویی بالا انداخت و همون‌طور که گونه‌ی چپم رو نوازش می‌کرد گفت:
- چرا؟ نامحرم که نیستم.
- من این نزدیکی رو نمی‌خوام.
فرهاد: پس چی می‌خوای؟
- داری اذیتم می‌کنی با کارات ولم کن.
محکم در آغوش خود به احاطه‌ام کشید و گفت:
- زنی اختیار دارتم.
- قرار ما این نبود.
غرید:
- من حالیم نی این حرف‌ها تو زدی زیر قولت و دل بستی.
دست خودم نبود که انقدر نازک نارنجی شده بودم. اشک‌هام جاری شد. دلخور پشت کردم و خواستم بلند شد که نذاشت.
- ولم کن.
دست دور شونه‌ام حلقه کرد و گفت:
- نمی‌خوام.
جدی شدم و رسمی گفتم:
- ولم کنید آقای عزتی.
تک خندی کرد و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #59
ساعت رو روی دستم چفت کردم. خط چشم رو کمی پررنگ‌تر کردم. به واسطه‌ی کرم پودری که زدم رنگ پریدگی صورتم کامل محو شده بود. در آخر هم با زدن برق لب صورتی. مغنه روی سرم رو مرتب کردم. یقه‌ی روپوش پزشکی رو مرتب کردم. از اتاق خارج شدم.
به سمت اتاق مدیریت رفتم. تصمیم داشتم از اینجا برم فرهاد دیگه نیازی به من نداشت.
تقه‌ای به در زدم و بعد کمی انتظار با صدای بفرمایید دکتر. دستگیره رو پایین کشیدم و در رو به سمت داخل هل دادم. وارد شدم.
دکتر با دیدنم ابرویی بالا انداخت و به خوش‌رویی گفت:
- خانوم ابراهیمی راه گم کردین؟ بشین.
تشکر کردم و نشستم.
- سلام.
دکتر روی صندلیش نشست و کمی به سمت جلو خم شد تا دست‌های درهم قفل شده‌اش رو روی میز بگذاره و گفت:
- سلام، مشکلی پیش اومده؟
- نه، راجب آقای عزتی.
دکتر سری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #60
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم.
- می‌شه بری بیرون؟
ابرویی بالا انداخت و با شگفتی گفت:
- چرا؟
موهای بیرون زده از مغنه رو داخل فرو دادم و گفتم:
- یکم حالم خوب نیست می‌خوام استراحت کنم.
نزدیک شد و گفت:
- چرا حالت خوب نیس؟
چرا حس می‌کنم نگرانِ ههه نگران کی؟ من! امکان نداره.
- یکم سرم درد می‌کنه.
دستی روی پیشونیم گذاشت و گفت:
- برم برات مسکن بیارم.
مسکنم تویی!
حرصی و پرزور با اخم گفتم:
- نمی‌خوام استراحت کنم خوب میشم.
تک خندی کرد و یه قدم عقب رفت و متعجب به حالت گارد گرفته‌ی من نگاه کرد و گفت:
- باشه حالا چرا می‌زنی؟ منم پیشت می‌مونم.
- نمی‌خواد بمونی.
با لبخندی که داشت هر لحظه روی لبش عمق می‌گرفت گفت:
- نه خدایی بیا بزن... چقدر حسود من شوخی کردم این هفته می‌خوام برم خواستگاری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا