• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان برگرد جبران می‌کنم | حامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Asal.k85
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 165
  • بازدیدها 7,921
  • کاربران تگ شده هیچ

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #151
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #152
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #153
صدای خواب آلود و کلافه مردانه رضا که در گوشش پیچید، بهش مهلت نداد و فریاد زد:
- مرتیکه تو اون‌جا داری چه گوهی می‌خوری؟ مگه نگفتی حالش خوبه؟
از آن طرف خط رضا با وحشتی که یک‌هو تمام وجودش را گرفت و روی تخت به حالت نشسته در آمد.
- چته؟ چی‌شده؟
- چمه به نظرت بوزینه؟ مگه نگفتی ازش خوب مراقبت می‌کنی؟ این مراقبت بود؟
نگاهی به ساعت گوشه‌ی اتاق انداخت که با نور کم از چراغ بیرون درون حیاط، روشن شده بود، انداخت.
با دیدن عقربه‌ها که پنج صبح را نشان می‌داد فحشی به فرهاد داد و غرید:
- مرتیکه ساعت رو دیدی؟ خبر مرگ رو هم این‌طوری نمیدن... چی میگی؟ زنت حالش توقع داری خوب باشه؟ با اون گندی که تو به زندگیش با دروغت زدی؟ ارزشش رو داشت؟
فرهاد با حرص فحشی نثار رضا کرد و گوشی را پایین آورد و با قطع کردنش با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #154
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #155
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم بغضی که توی گلوم گیر کرده بود رو قورت بدم.
از جام بلند شدم و به سمت خونه راه افتادم دست و صورتم رو توی حوض قشنگی که وسط حیاط بود، شستم.
ماهی‌های رنگارنگی داخل تنگ نسبتاً بزرگی کنار حوض بودند، اگه داخل حوض بودن نماش رو قشنگ‌تر می‌کرد.
گربه‌ی حنایی رنگ هم هرازگاهی دور تنگ می‌چرخید و به حرکتشان نگاه می‌کرد و عجیب بود که سعی نمی‌کرد از تنگ بیرونشون بیاره.
***
کیک شکلاتی خیسی ‌که درست کرده بودم، البته با کمک رعنا جون! رو از یخچال بیرون آوردم.
بی‌طاقت بودم برای خوردنش، یه قاچ تقریباً بزرگ ازش برش زدم و توی پیش دستی گذاشتم یه قاچ دیگه هم برش زدم و توی پیش‌دستی دیگه کنار دوتا لیوان چایی خوش عطر گذاشتم.
با وسواس سینی رو از روی میز برداشتم و به سمت حیاط رفتم.
حین نزدیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #156
دستش رو نوازش‌وار روی شکمم کشید.
- پس اون چی می‌گفت؟
- اون همش نقشه پدیده بود واسه دور کردن ما از هم منکر این نمیشم خواهرت زمانی که توی ایتالیا بودیم نامزدم بود اما فقط در حد دو سه ماه و اون بچه‌ای رو هم که دیدی واسه من نیست من حتی دستمم به اون زن نخورد... به جون خودت به جون بچمون راست میگم... من نقشه زیاد کشیدم تا پدیده رو گیر بندازم اما تنها کسی که هیچ‌وقت واسش نقشه نکشیدم تو بودی... تو رو واسه خودم بدون هیچ نقشه‌ای خواستم... تو تنها سهم من از دنیایی... تو و بچمون... اون روز مجبور بودم نقش بازی کنم مقابلت تا شک نکنه وگرنه همه چی خراب می‌شد... چی باعث شده توی مغز کوچیکت فرو کنی که اون زنیکه(...) می‌تونه زن من باشه؟
- من مردم فرهاد روزی صد بار مردم و زنده شدم بعد اون روز... تو... تو حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #157
نگاهی از پنجره آشپز به بیرون انداختم، یه جورایی پنجره‌ش سراسری بود! و بیرون رو می‌تونستی واضح ببینی... به صحبت‌های رعنا جون که درمورد دختر یکی از همسایه‌ها بود و قرار بود همین روزها ازدواج کنه و چون جهیزیه کامل نبود کل محله می‌خواستن صندوق بزارن و تا با اون پول بتونه بخشی از جهیزیه‌ش رو تهیه کنه.
***
سرمُ روی بازوش گذاشتم، خیره به نیم رخش که نگاهش سمت سقف بود شدم... این روزها حس‌ می‌کردم خیلی عجیب غریب شدم و از اون آوینی که قبلا بودم فاصله گرفتم.
رعنا جون می‌گفت واسه حاملگی و طبیعی ولی حس می‌کنم‌ این حاملگی زیاد روم اثر گذاشته.
- فردا بریم دکتر؟
فرهاد: واسه بچه؟
- اهوم، از وقتی فهمیدم حامله‌م دکتر نرفتم می‌ترسم توی این مدتی که درگیر کلی تنش بودیم یه چیزی شده باشه.
نگاهش رو به سمتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #158
***
فرهاد زیاد نموند و فردا صبحش رفت و قبل رفتنش هم هر چیزی که نمی‌دونستم و باید رو گفت و اون مرده رو که رضا اسمش بود رو هم همراه خودش برد و من و رعنا جون تنها موندیم.
هر شب صحبت می‌کردیم و هر بار می‌گفت به زودی تموم میشه ولی در جریان اتفاقات قرارم نمی‌داد و حتی یه کلمه هم بهم نمی‌گفت.
تو صحبت‌های جدیدش هم متوجه شدم آری هم مثل من توی یه شهر دور از تهرانِ تا مشکلی واسش اون هم آخرای حاملگی پیش نیاد و دلم واسش یه‌ذره و حتی اجازه صحبت با آری رو هم ندارم.
ویارهای عجیبی که به سراغم اومده بود رو درک نمی‌کردم مثل ویار به سیگار ویار به یه سری میوه که اصلا توی ایران نبود.
سر همین موضوع هم سعی می‌کردم کمتر وارد فضای مجازی بشم تا تاثیر کمتری روم بزاره.
(راوی)
نفس عمیقی کشید و حین پشت کردن به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #159
***
- پشت سرت.
فرهاد سریع چرخید و چاقو را با حالتی آماده باش روبه فرد قرار داد. فرد شوکه با چشمانی گرد شده دستاش رو بالا برد و با بهت گفت:
- سرعت عملتو عشقه... زدی رو دست منم.
فرهاد چاقو را پایین آورد و با ساق پا به زانوی فرد کوبید و گفت:
- عین جن وارد نشو.
فرد ابرو بالا انداخت و فرهاد رو به رضا و اشکان آماده باش و متعجب، گفت:
- از خودمونه، پژمان.
پژمان اما بی‌خیال حین رفتن به سمت مبل کهنه و زوار درفته با ذهنی کنجکاو گفت:
- اومدیم این‌جا چی پیدا کنیم؟
اشکان اسلحه را پشت کمرش برد و به حرص غرید:
- سوال خوبیه! فهمیدی به منم بگو... من باید جواب سرهنگ رو بدم بعد توبیخ میشم.
این‌بار روبه رضا و فرهاد ادامه داد:
- هوم؟ اومدیم این‌جا دنبال چی؟
رضا اما بی‌اعصاب جواب داد:
- کمتر زر بزنین... بگردین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #160
***
نگاه هر چهار نفر روی پوشه‌ی سبز رنگ روی میز بود، محتویات درونش آن‌چه که آنها فکر می‌کردند نبود.
درواقع هم بود و هم نبود! اطلاعات درونش تا حدی کمک می‌کرد و این تا حدی به اندازه‌ای بود که قاتل‌های ساغر را گیر بیندازد و اما مدرک از نفر اصلی درونش نبود.
تقه‌ای که به در خورد نگاهشان را بعد مکثی از پوشه گرفت و در بدون اجازه‌ای از سمت آن‌ها باز شد، درواقع فرد پشت در برای اجازه در نزد بلکه برای خبر دادن در زده بود.
فرد مسن پوشیده در کت و شلوار شیک سورمه‌ای داخل شد، اولین نفر اشکان بلند شد و پشت سرش هم آن سه نفر و بعد دست دادن فرد مسن که اشکان سرهنگ خلیلی آن را صدا زده بود، روی مبل تک نفره‌ای درون اتاقک چهارده متری خانه تیمی نشست.
سرهنگ: خب! چخبر؟
اشکان: مدارکی که به دست آوردیم حول محور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا