متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم جنایی رمان سرانوفیل | نرگس شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Narges.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 139
  • بازدیدها 4,790
  • کاربران تگ شده هیچ

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
لوکان سردرگم بود؛ شاید این‌بار، جزو محدود دفعاتی بود که هیچ از سخنان خانواده‌ی مقتول نمی‌فهمید. عملاً درک نمی‌کرد که بخواهد متوجه شود.
اصلاً برای کارتر برون، چه چیزی در این عکس وجود داشت که حتی به همسرش هم درباره‌اش نگفته بود و تنها می‌خواست با دیدن لوکان آن را بازگو کند؟ اصلاً مگر امکان داشت؟
لوکان نگاه کنکاش‌گرش را در سرتاسر چهره‌ی ریتا گردش داد تا بلکه اگر سر کارش گذاشته متوجه شود. با جدیت گفت:
-‌ ولی من هیچ آشنایی قبلی با آقای برون نداشتم و حتی یک‌بار هم ایشون رو از نزدیک ندیدم! متوجه نمیشم!
ریتا با خشونت دستمال را زیر چشمانش کشید و با فریادی خفه غرید:
-‌ کافیه، دیگه گریه کافیه!
با مشت بر استخوان جناغش کوفت و دردمند پلک بست. زیر لب به طور مکرر زمزمه می‌کرد.
-‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
لوکان عکس را سمت ریتا گرفت و گفت:
-‌ من که تنها کاراگاهِ لوکان نامِ منطقه‌ی منهتن نیستم خانم برون، شاید همسرتون فکر می‌کردن که فرد دیگه‌ای قراره اینجا به دیدنتون بیاد.
ریتا دست لوکان را مؤدبانه پس زد و آنچنان که لبخند‌ی تلخ بر لب داشت، آهسته لب زد.
-‌ بمونه پیش خودتون. بالآخره موندنش پیش من که هیچی ازش نمی‌دونم هیچ سودی نداره. بمونه پیش خودتون شاید که توی حل پرونده کمکتون کنه.
از جای برخاست و دسته‌ی کوتاه کیفِ جمع و جورش را روی آرنجش مستقر کرد. حالت ایستادنش متانت را فریاد می‌کشید. باری دیگر دستمال را روی چشمان بی‌آرایشش کشید و خطاب به لوکان گفت:
-‌ خدانگهدار کاراگاه لوکان. از صمیم قلبم دعا می‌کنم که هرچه سریع‌تر بتونید قاتل رو دستگیر کنید.
لوکان نیز به احترام سن ریتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
***
«فصل سوم: مخروبه‌ها نیز، حافظه دارند.»
«ششم فوریه، ساعت نه صبح_ رستوران هتل comfort inn & suites»

با خوردن غذاهای سرشار از پروتئین برای صبحانه به شدت مخالف بود؛ درست برخلاف آنتونی که با ولع درحال جویدن املت بود.
لوکان با چنگال تکه‌ای از کیک شکلاتی‌اش جدا کرد و همراه قهوه‌اش خورد. ربع ساعت بود که در اینجا منتظر بودند و آنتونی، دومین بشقاب املت برای صبحانه‌اش را سفارش داده بود.
آنتونی با دهانی نیمه پر، با اعتراض غر زد.
-‌ خودش درخواست دیدنمون رو داده، بعد دیر هم می‌کنه!
لوکان سری به تأسف برایش جنباند و پس از کوفتن آهسته‌ی مشتش بر بازوی ورزیده‌ی آنتونی گفت:
-‌ غذات رو کامل بخور بعد حرف بزن. خفه میشی!
آنتونی لحظه‌ای خیره لوکان را نگریست و تنها با سر، سخن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
لوکان اخم کرد و با ضرب برشانه‌ی آنتونی کوفت تا این حالت غیرانسانی‌اش را کنار بگذارد. تشر زنان گفت:
-‌ خودت رو جمع کن مرد! این چه رفتاریه.
آنتونی بالافاصله لبانش را تا حد امکان کِش داد و با شیطنت گفت:
-‌ شوکه شدید نه؟ پس موفق شدم!
لوکان با خنده، زیر لب حرفی بارش کرد. با احساس نزدیک شدن فردی به میزشان، خنده‌‌اش را خورد. کسی جز لوکاس نمی‌توانست باشد؛ زیرا خودِ او بود که درخواست ملاقات با لوکان را کرده بود.
خودِ لوکان هم سؤال‌هایی از او داشت. آنکه شب قتل کارتر برون در خانه‌ی او چه می‌کرده از مهم‌ترین‌شان بود.
طبق حدس لوکان، لوکاس یکی از صندلی‌های پشت میز کرمی رنگ رستوران هتل را عقب کشید و روی آن نشست. لوکان با دیدن وضعیتش، اخمی بر ابرو نشاند.
نگاهش پی باریکه‌ی خونی که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
درِ بطری آب معدنی را گشود و چند جرعه از آن نوشید. این کارش به طور ناگهانی لوکان را یاد دکتر ویلیامز انداخت؛ او هم در بین سخنانش زیاد آب می‌نوشید.
لوکاس دستی به چهره‌ی برنزه‌اش کشید و ادامه داد.
-‌ از نحوه‌ی سفرم به اینجا جهش می‌کنم چون واقعاً هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد و من با سلامت کامل به خونه‌ی جناب برون رسیدم. وقتی که به اونجا رسیدم، جناب برون...چطور بگم براتون، اون...اون به طوری انگار افسرده شده بود؛ نمی‌دونم، ولی انقدر چهره‌ش گرفته بود که ریتا خانم هم مدام نگرانش بود. اون من رو به اتاق کارش برد و مطمئن شد که در رو قفل کنه. بعد به طور خیلی ناگهانی من رو در آغوش کشید.
لوکاس با دو دستش بر روی گونه‌های خود کوفت؛ گویا که مرور اتفاقات آن روز برایش زجرآور بود، انگار که با تیغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #46
ذهن لوکان، ناخودآگاه سمت عکسی که از ریتا گرفته بود پر کشید. احساس می‌کرد اطلاعات به طور بی‌رحمانه‌ای خودشان را وارد ذهنش کرده بودند. کاسه‌ی سرش اندکی گرم شده بود؛ ولی همچنان منتظر به لوکاس چشم دوخته بود.
لوکاس عملاً مرزی تا گریستن نداشت. گونه‌هایش آنقدر که بر آن‌ها کوفته بود، سرخ و گلگون شده بودند. نیش اشک در چشمانش برق میزد و گلویش می‌سوخت. به آهستگی ادامه داد.
-‌ من هیچی از حرفاش نمی‌فهمیدم. اون یهو جلو اومد و بازوهام رو گرفت. تکونم می‌داد و بهم می‌گفت نفس بکش...ولی من حالم خوب بود فقط نمی‌تونستم واکنشی نشون بدم. چند بار محکم تکونم داد و بهم گفت که حتی اگر قاتلم بالای سرم بیاد، نباید از این حرفا چیزی بهش بگم، اون بهم گفت که همه‌ی این‌ها رو فقط و فقط به کاراگاه لوکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #47
لوکان این‌بار دستانش را روی شانه‌های لوکاس نهاد و او را به آرامش دعوت نمود. بر پیکرش فشار وارد کرد و او را روی صندلی نشاند. بطری آب را دست داد و به زور وادارش کرد چند جرعه بنوشد.
اگر به این منوال پیش می‌رفت، لوکاس مورد حمله‌ی چند شوک عصبی قرار می‌گرفت. در این موقعیت‌ها حفظ آرامش در اولویت قرار داشت.
نفس‌های لوکاس با درد از اعماق ریه‌هایش برمی‌خاستند. وحشت میان بازدم‌هایش در رفت و آمد بود. نگاهش هیچ درخششی نداشت، همانند نگاه مردگان بود.
لوکان از روی صندلیِ قهوه‌ای-قرمز رستوران هتل برخاسته و با محافظ کاری بالای سر لوکاس ایستاده بود.
آنتونی جعبه جیبی شکرش را از جیب خارج کرد و تمام آن‌ها را درون بطری لوکاس خالی کرد. لوکان با هم زدن آن، باز هم لوکاس را وادار به نوشیدن چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #48
لوکان بیش‌تر به ذهنش فشار آورد. مرتب‌تر همه‌ی اتفاقات را کنار یکدیگر چید. هر پنج دکتر توسط شخصی به نام سرانوفیل کشته شده بودند.
سرانوفیل چهار سال قبل با هنری و دوستش ادوارد ملاقات داشته و با استفاده از تکنیک هیپنوتیزم، که یکی از شاخه‌های پر ریسک روانشناسی بود، به طرز ظالمانه‌ای نقطه ضعف‌های آن‌ها را پرورش داده و تبدیل به حالتی توهم‌گونه کرده؛ به طوری که هنری را در بیمارستان روانی زندانی کرد و ادوارد نیز به زندگی خود خاتمه داد.
کارتر برون قبل از مرگ خود به لوکاس درباره‌ی مدرسه‌ای جی‌اِم نام گفته بود و تأکید کرده بود با هیچ شخصی جز خودِ لوکان این امر را درمیان نگذارد.
کارتر برون اعتقاد داشت که سرانوفیل همواره به دنبال آن عکس از دانش‌آموزانِ مدرسه‌ی جی‌اِم بوده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #49
همین هم غیر عادی‌شان می‌کرد.
لوکان زیر نگاه سنگین لوکاس، دوباره عکس را درون جیب پالتویش بازگرداند. در نظرش منطقی‌تر آمد تا همه‌ی اطلاعات را از لوکاس بگیرد، سپس این عکس را نشانش دهد.
لوکاس دستی در قهوه‌سانِ موهایش کشید. چندین خط کج و معوج از سردرگمی و وحشت در قاب مربعی شکل رخش پدید آمده بود و گویا که برای گفتن حرفی دیگر بی‌قراری می‌کرد.
نفسی عمیق تازه کرد و آن‌چنان که دستش را روی شلوار مشکیِ کتانش مشت می‌کرد، گفت:
-‌ جناب کارتر یه چیز دیگه هم گفتن.
لوکان سریعاً از فکر بیرون جهید. شاید این اتفاقات اطرافش و رؤیت چهره‌ی اضطراب‌زده‌ی لوکاس سبب شده بود برخلاف همیشه به سرعت از فکر خارج شود.
مانند همیشه اخم بر پیشانی داشت، چهره‌اش منقبض بود و گویا که در موقعیت عادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #50
لوکان سری در قبال سخن لوکاس جنباند. اگر می‌پرسید، می‌توانست سرنخی هم برایشان باشد؛ شاید که فراموشیِ لوکاس، اتفاقی نبوده و از قبل برنامه ریزی شده بوده! خطاب به لوکاس گفت:
-‌ مشکلی نیست که بخاطرش شرمنده باشی...
-‌ به نظر من اول باید بفهمی فراموشیت دقیقاً در اثر چه اتفاقی برات پیش اومده!
لوکان چنان با سرعت سرش را سمت صدا گرداند که نوای شکستن قلنج‌هایش را در گوش‌هایش به حس کشید. احتمالاً چند ساعتی می‌بایست با گردن درد دست و پنجه نرم می‌کرد.
دستش را به گردنش گرفت. گاهی آنقدر در حالت آماده باشش فرو می‌رفت که چنین حرکات ناگهانی از پیکرش سر میزد. غرزنان خطاب به فرد گفت:
-‌ جناب آلن، این کار شما، که گوش ایستادید و به حرف‌های ما گوش دادید به هیچ عنوان جالب نیست.
لیام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Narges.sh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا