- ارسالیها
- 2,738
- پسندها
- 19,067
- امتیازها
- 48,373
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #11
***
زمینی که بر رویش دراز کشیده بود، حالت نم گرفته و سردی داشت. در زیر انگشتان یخ زدهاش دانههای ریز شن را به خوبی حس میکرد. صدای آرام گذر آب، در نزدیکی به گوش میخورد؛ آنقدر نزدیک که میشد گفت تنها چندقدم با آن فاصله داشت. باریکه نوری که از ناکجا به صورتش برخورد میکرد به شدت آزارش میداد انقدر که، باعث شده بود که به آرامی سعی در باز کردن چشمانش داشته باشد. بالاخره پس از اندکی تلاش پلکهایی که گویی، وزنههای دهتنی را به آنها آویزان کرده بودند را از یکدیگر فاصله داد و با سطح خاکستری بالای سرش مواجه شد. به دلیل تاری چشمانش، نمیتوانست به درستی فضای بالای سرش را تشخیص دهد. پس از چندین بار پلک زدن، موفق به دیدن سقفی که حال، متوجه شده بود که فضای زیرین یک پل سنگیست، شد...
زمینی که بر رویش دراز کشیده بود، حالت نم گرفته و سردی داشت. در زیر انگشتان یخ زدهاش دانههای ریز شن را به خوبی حس میکرد. صدای آرام گذر آب، در نزدیکی به گوش میخورد؛ آنقدر نزدیک که میشد گفت تنها چندقدم با آن فاصله داشت. باریکه نوری که از ناکجا به صورتش برخورد میکرد به شدت آزارش میداد انقدر که، باعث شده بود که به آرامی سعی در باز کردن چشمانش داشته باشد. بالاخره پس از اندکی تلاش پلکهایی که گویی، وزنههای دهتنی را به آنها آویزان کرده بودند را از یکدیگر فاصله داد و با سطح خاکستری بالای سرش مواجه شد. به دلیل تاری چشمانش، نمیتوانست به درستی فضای بالای سرش را تشخیص دهد. پس از چندین بار پلک زدن، موفق به دیدن سقفی که حال، متوجه شده بود که فضای زیرین یک پل سنگیست، شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.