متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پایان ناپذیر | دارک نایت کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Dark night
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 1,212
  • کاربران تگ شده هیچ

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
زمینی که بر رویش دراز کشیده بود، حالت نم گرفته و سردی داشت. در زیر انگشتان یخ زده‌اش دانه‌های ریز شن را به خوبی حس میکرد. صدای آرام گذر آب، در نزدیکی به گوش میخورد؛ آنقدر نزدیک که میشد گفت تنها چندقدم با آن فاصله داشت. باریکه نوری که از ناکجا به صورتش برخورد میکرد به شدت آزارش میداد انقدر که، باعث شده بود که به آرامی سعی در باز کردن چشمانش داشته باشد. بالاخره پس از اندکی تلاش پلک‌هایی که گویی، وزنه‌های ده‌تنی را به آنها آویزان کرده بودند را از یکدیگر فاصله داد و با سطح خاکستری بالای سرش مواجه شد. به دلیل تاری چشمانش، نمیتوانست به درستی فضای بالای سرش را تشخیص دهد. پس از چندین بار پلک زدن، موفق به دیدن سقفی که حال، متوجه شده بود که فضای زیرین یک پل سنگی‌ست، شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #12
پسرک، با ناامیدی سرش را از میان زانو‌هایش بیرون آورد و با چشمان نیمه‌بازش اندکی فضای اطراف را کاوش کرد. جزء صدای گذر آب و نور چراغ‌هایی که فاصله زیادی با پل‌ داشتند؛ هیچ‌چیز دیگر به چشم نمیخورد. سوزش معده‌اش به او یادآوری میکرد که مدت زمان بسیاری‌ست غذا نخورده اما آدریک کوچک‌ترین اهمیتی به تیر کشیدن معده‌اش نمیداد. سرانجام از یک‌جا نشستن خسته شد و با گذاشتن کف دستانش بر روی زمین، به سختی بدن خشک‌شده‌اش را حرکت داد و بلند شد. عدم تعادل و بدنی که به شدت درد میکرد، این معنی را میداد که خیلی‌وقت است که بی‌حرکت مانده و به سختی خود را روی پاهایش نگه داشت و از سقوط‌ش جلوگیری کرد.
اولین قدم را همچون کودکی که برای اولین بار شروع به راه رفتن کرده با احتیاط برداشت و پشت سرش، قدم‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #13
بدون اتلاف وقت خود را به ورودی کوچه رساند و چندثانیه‌ای به سیاهی وحشتناک آن خیره شد. ته‌دلش نمیخواست که پا در تاریکی گویی بخش جدا نشدی کوچه‌های این شهر بود بگذارد اما میدانست که این، بهترین جایی‌ست که میتواند پیدا کند و در غیر این صورت باید در میان پیاده رو شب را سر کند. همان لحظه‌ با صدای بلندی عطسه کرد و در دل به شانس خوشش لعنت فرستاد که در چنین موقعیتی افتضاحی سرماخوردگی نیز به مشکلاتش اضافه شده بود. سرش را به چپ و راست تکان داد و تکه موهای مزاحم را که براثر باران به پوستش چسبیده بودند را کنار راند؛ دستانش را از روی بازوانش برداشت و آنها را جلوی دهانش گرفت و نفسش را به درونشان به امید گرم شدن بیرون فرستاد. بخار بازدم بی‌جانش کوچک‌ترین تغییری در وضع انگشتانش ایجاد نکرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #14
نفس کشیدن؟ درواقع مغزش به محض دیدن فضای جلویش آن را به طور کامل از یاد برده بود. سفیدی، تنها چیزی که دیده میشد سفیدی خالص بود. بدون هیچ بارانی، بدون هیچ عابر بی‌حوصله و ماشینی، بدون هیچ ساختمان پر از پوستر و بدون هیچ‌گونه سرما یا گرمایی! با نفس عمیقی، گویی که از آب بیرون پریده باشد شروع به نفس نفس زدن کرد و به سرعت هوا را به درون ریه‌هایش میفرستاد. قلبش بی‌مهابا خود را به سینه‌اش می‌کوفت و اگر همان لحظه سینه‌اش را سوراخ و به کف زمین می‌افتاد آدریک هیچ تعجبی نمی‌کرد.
با وحشت سرش را به چپ و راست میچرخاند و به دنبال همان محیط قبلی اطرافش را جست و جو میکرد اما آنجا، چیزی جزء خلاء بی‌انتها نبود.
دست لرزانش را بالا آورد و با تمام زوری که می‌توانست به گونه‌اش کوفت به این امید که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #15
آدریک، با نفس عمیقی که کشید دستانش را از میان انگشتان پسر بیرون و خود را عقب کشید. آب دهانش را با هر سختی بود فرو داد و مردمک‌هایش را در چهره بی‌گناه فرد روبه‌رویش به گردش درآورد. زمانی که هیچ تفاوتی بین خودش و او ندید، لب‌هایش را با زبان خیس کرد و درحین اینکه سعی در کنترل لرزش صدایش داشت با صدایی که به زور شنیده میشد زمزمه کرد:
- تو... من... اینجا... من نباید الان اینجا باشم!
قسمت اخر جمله‌اش را پر شتاب ادا کرد. پسر سرش را اندکی خم کرده و با چشمان درشت‌ش که برق کنجکاوی درونشان مشهود بود به عرق روی پیشانی آدریک زل زد و مانند خودش زمزمه‌وار جواب داد:
- تو... ما... شما... مگه اینجا چشه!؟
رگه‌های شیطنت در صدایش به خوبی دیده میشد؛ درواقع با همین مدت کوتاه دیدارشان که حتی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #16
مدتی همان‌طور در سکوت گذشت و دو پسر بدون اینکه چیزی بگوید همانجا بی‌هدف ایستاده بودند تا در نهایت، سول سکوت را شکست و با صدایی که به فریاد می‌مانست، گفت:
- خدایا تو چی هستی آدریک، یه هیولا!؟
پسر، شوکه از فریاد ناگهانی اندکی به هوا پرید و به لطف بی‌تعادلی که پس از آن دچارش شد، نتوانست خود را سر پا نگه‌دارد و از پشت به زمین افتاد.
اخ کوچکی از بین لبانش خارج شد و به لطف دردی که در کمرش جریان یافت، چشمانش را به هم فشرد و با تکیه به ارنج‌هایش اندکی خود را بالا کشید. پس از چند ثانیه پلک‌هایش را از یک‌دیگر فاصله داد و بی‌حرف به مردمک‌های سول که برخلاف دفعات قبل به جای شیطنت، یک نگاه ملتمس‌آمیز بود زل زد. پسر، کف دستش را روی سرش قرار داد و با حالت زاری به لب‌های آدریک، که گویی آنها را به یک‌دیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #17
با وجود اینکه چیزی نشان نمیداد، اما تمام وجودش از پیروزی که به دست آورده بود غرق در شادی بوده و درحالی که سعی می‌کرد لبخندی که با لجالت خواستار پدیدار شدن بود را کنترل کند، بلند شد و به دنبال پسر راه افتاد.
مدتی هر دو بی‌حرف در خلاء راه رفتند و هرکدام در افکار خود سرگردان بودند. ذهن آدریک بالاخره شروع به کار کرده و با سرعت مشغول به پردازش‌ اطلاعات بود. گه‌گذاری نیز مغزش تئوری‌هایی از اینکه کجاست و چگونه به آنجا رسیده، ارائه میداد که هر کدام ثانیه‌ای بعد با هزاران دلیل و مدرک رد می‌شدند و جایشان را به تئوری‌های جدید می‌دادند.
ابروان به هم پیوسته پسرک، نشان از هیاهوی درون ذهنش و نگاه عصبی‌اش، به خوبی از وخامت اوضاع درونش خبر میداد. مهم‌ترین سوال‌ها برای پسرک که اهمیت بیشتری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #18
M Merry برای دختری که مثل خودم از زجر دادن شخصیتا خوشش میاد
خانوم سین❀ خانومِ سـین❀ برای کسی که قراره با گرزش راهی بیمارستانم کنه
Seta~ sturmfrei - برای همزادی که همینجوری حس کردم تگش کنم!

سرما، درون رگ‌های پسر جریان یافت و حتی دیگر نفس‌ هم نمی‌کشید؛ نه اینکه نخواهد، بلکه گویی نیروی نامرئی جلوی راه تنفسش را بسته وَ کنترل بدنش را به دست گرفته بود و به او، اجازه هیچ‌کاری را نمیداد.
سول، با ندیدن واکنشی از آدریک لبخندش را وسعت داد و به آرامی و با قدم‌های شمرده، راه رفته‌اش را برگشت و بدون‌ هیچ فاصله‌ای جلوی پسر قرار گرفت. سرش را کج کرد و پس از اندکی خیره شدن، دستش را بلند کرد و آن روی گونه آدریک قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #19
خانوم سین❀ خانومِ سـین❀ نوشتنش دو ماه طول کشید، دقیق از روز اول مدرسه شروع شد و تا الان ادامه پیدا کرد، خوشحالم که تونستم اونقدری که میخواستم خوب باشه که تمام احساسات پاکت رو بیدار کنه
نمیدونم چی بگم دیگه، اهلش نیستم، فقط میگم تولدت مبارک خواهر بزرگه!
آبی پَرَست؛ .AYLIN. با تشکر از سرکار خانم ایلین بابت تمام ایراد گیری ها و کمک‌هایی که برای نوشتنش بهم کرده، هرچند نصف‌ بیشترشون رو انجام نمیدادم!

از اشک‌هایی که آن گونه از چشمانش گریزان و از لرزش بی اختیار بدنش متنفر بود. لبان سفید شده‌اش را محکم روی یکدیگر فشرد و با چشمان ملتمس به نگاه تاریک سول خیره شد. تمام درد و وحشتش را درون مردمک های سرخ شده‌اش ریخت و با نگاهش، گویی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #20
خانوم سین❀ خانومِ سـین❀ شخصیت خودمه زورم مریرسهههههه!

سری که در تمام طول مسیر پایین انداخته بود را بلند کرد و به امید دیدن چیزی که حواسش را از گزگز پاهایش پرت کند، مردمک‌های فیروزه‌ای رنگش را درون حدقه چرخاند و شروع به کاوش اطرافش کرد اما، هیچ چیز جزء همان منظره هردفعه نمیدید! درختان تنومند کاج، به طور کامل راه عبور نور را بسته و اندک پرتو‌های طلایی خورشید که خود را از میان برگ‌های به هم پیوسته عبور داده بودند؛ قبل از رسیدن به کف زمین توسط تاریکی فضا بلعیده میشدند. صدای به هم خوردن شاخه‌ها، همراه با زمزمه های اهسته سول تنها صدایی بود که شنیده میشد.
نگاهش را از فضای دلگیر اطرافش گرفت و به قامت سول زل زد. پسرک با حالت سرخوشی زیر لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dark night

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا