- ارسالیها
- 2,738
- پسندها
- 19,067
- امتیازها
- 48,373
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #31
خانومِ سـین❀
M
Merry برای شب یلداتون
دم عمیقی از هوای مسموم اطرافش گرفت و به سختی سعی میکرد جلوی ریزش اشکهایش را بگیرد. سنگینی نگاه سول به شکل مزخرفی آزارش میداد اما جرعت سر بلند کردن نداشت.
با چندبار پلک زدن، سعی کرد خشکی عضلات صورتش را از بین ببرد و با لذت به پسر رنجور روبهرویش زل زد. نگاهش میخ سرخی خون بود و قلبش از شنیدن صدای نالههای و نفسهای پر درد پسر سرشار از خوشی میشد. دستش را به آرامی بلند کرد و با کشیدن بر روی چهره استخوانی و سفتش، چندتار موی مزاحمش را کنار راند و از بین انگشتانش، به موهای سفید و نه چندان بلند ادریک زل زد. تکه موی سیاهش، بار دیگر خود را از دیگر دسته موها رها کرد و با قرار گرفتن روی چشمش،...
دم عمیقی از هوای مسموم اطرافش گرفت و به سختی سعی میکرد جلوی ریزش اشکهایش را بگیرد. سنگینی نگاه سول به شکل مزخرفی آزارش میداد اما جرعت سر بلند کردن نداشت.
با چندبار پلک زدن، سعی کرد خشکی عضلات صورتش را از بین ببرد و با لذت به پسر رنجور روبهرویش زل زد. نگاهش میخ سرخی خون بود و قلبش از شنیدن صدای نالههای و نفسهای پر درد پسر سرشار از خوشی میشد. دستش را به آرامی بلند کرد و با کشیدن بر روی چهره استخوانی و سفتش، چندتار موی مزاحمش را کنار راند و از بین انگشتانش، به موهای سفید و نه چندان بلند ادریک زل زد. تکه موی سیاهش، بار دیگر خود را از دیگر دسته موها رها کرد و با قرار گرفتن روی چشمش،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش