متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تو پایان من بودی | ستاره شباهنگ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ستاره شباهنگ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 127
  • بازدیدها 6,730
  • کاربران تگ شده هیچ

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #101
وقتی شهریار در رو به روی من باز کرد واقعاً از دیدنم جا خورد. می‌دونم توقع دیدن من رو جلوی در خونش نداشت، حداقل نه بعد از تمام اتفاقاتی که دیشب افتاده بود. ما حسابی از خجالت هم در اومده بودیم و حرف‌هایی رو بهم زده بود که من هیچ‌وقت توقع شنیدنش رو از دهن اون نداشتم. منی که همیشه از سمت اون عشق دیده بودم و محبت و گذشت، وقتی من و از خونه‌ش بیرون کرده بود از این‌که انقدر احساس دل‌شکستگی کرده بودم واقعاً جا خوردم، فکرش و نمی‌کردم شنیدن این حرف از طرف شهریار اینقدر برام دل آزار باشه.
این درست بود که حق رو بهش می‌دادم؛ اما بازم از اینکه انقدر بخوام احساس ناراحتی بکنم برام عجیب بود. حقیقت این بود که اون حق داشت ازم متنفر بشه؛ چون اول اینکه اون از هیچی خبر نداشت و دوم اینکه من واقعاً خودم بهتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #102
همون‌طور که انتظار داشتم وقتی دستم رو گذاشتم روی قفسه‌ی سینه‌ش و هلش دادم عقب تا در باز شه هیچ مقاومتی از خودش نشون نداد، وارد شدم و در رو پشت سرم بستم. هوای بیرون خیلی سرد بود و گرمای خونه واقعاً دلچسب بود. دست به سینه شد و چند ثانیه زل زد بهم، خودشم می‌دونست که می‌دونم جلوی من ضعیفه و می‌تونستم این رو توی چهره‌ش بخونم که از دست خودش عصبانیه.
نفسشو از بینیش بیرون داد، بعد چرخید و رفت و منم دنبالش رفتم. بجز یه شلوار اسلش مشکی چیزی تنش نبود، مشخص بود که از تو تخت خواب کشیدمش بیرون. بالا تنه‌ش منو یاد چیزهایی می‌انداخت که سال‌ها سعی در فراموش کردنش داشتم، هرچند در طی سال‌ها استخون ترکونده بود و دیگه یه مرد کامل بود با عضلات قوی و مردانه.
هیچ کفشی پاش نبود، راه رفتنش روی کف پارکت خونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #103
دستام شروع کرده بودن به لرزیدن و من برای کنترلشون انگشت‌هامو توی هم قلاب کردم. نفسم تنگ شده بود و می‌دونستم دارم به یه حمله عصبی نزدیک می‌شم؛ اما الان وقتش نبود. با اینکه تمام دیشب و امروز صبح رو به این فکر کرده بودم که از کجا باید شروع کنم؛ اما الان واقعاً نمی‌دونستم چی باید بگم.
یاد حرف‌های تراپیستم افتادم و اول شروع کردم این رو تو مغزم تکرار کردم که اون بی‌گناهه، شهریار بی‌گناهه، اون هوشیار نبود! چندتا نفس عمیق جلوی چشم‌های متعجب شهریار کشیدم و گفتم:
- تو هوشیار نبودی!
می‌دونم شروع افتضاحی بود؛ اما بالاخره شروعش کردم! تعجب توی نگاهش بیشتر شد و گفت:
- من؟ کِی؟!
با صدای لرزون ادامه دادم:
- تو خیلی نوشیده بودی وقتی بهم دست درازی کردی.
چشم‌هاش گشاد شدن، سرخ شدنش رو به وضوح دیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #104
با تپق ادامه دادم:
- تو بغلم کردی و کلی بهم حرفای عاشقونه گفتی، به یه دختر شونزده ساله که روت کراش داشت. گفتی که عاشقشی، به یه نوجوون که عشق اولش بودی و بعد اون اتفاق افتاد و تو همه‌چیزم رو ازم گرفتی. نمی‌خوام بگم ‌نمی‌دونستم چی به چیه؛ اما... .
نفس عمیقی کشیدم، انگار توی ریه‌هام پر از آب بود. به سختی نفسم رو بیرون دادم و با صدای بغض‌آلودی نالیدم:
- اما لعنت بهت، من یه دختر بچه‌ی چشم و گوش بسته بودم، تو همه‌چیز منو گرفتی و بعدش خوابت برد. من وحشت کرده بودم؛ کسی خونه نبود، بابا و هولیا نبودن، خدمه رفته بودن و باقی هم خواب بودن. من تنهای تنها بودم.
جملات مثل چاقو هم‌زمان که از گلوم خارج می‌شدن وجودم و پاره‌پاره می‌کردن. حالا دیگه همه‌چیز رو گفته بودم و جرأت کردم بهش نگاه کنم؛ با دهن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #105
بدون اینکه حتی یه لحظه رو بخوام از دست بدم لباس پوشیدم، سوار ماشینم شدم و به سمت خونه به راه افتادم. قلبم جوری می‌کوبید که اگه سکته نمی‌کردم جای شکر داشت.
مهمت که در رو برام باز کرد سریع از ماشین بیرون پریدم، حتی بهش نگفتم ماشین و بیاره تو؛ حتی وقتی پشت سرم پرسید هم برنگشتم جوابشو بدم. پله‌ها رو چندتا یکی رد کردم، از کنار نرمین و هولیا بدون اینکه حتی یه ثانیه مکث کنم گذشتم و پشت در اتاق دلآرام ایستادم. نفسم بالا نمی‌اومد، آروم ضربه‌ای به در زدم؛ اما خبری نبود، یه لحظه با خودم فکر کردم شاید اصلاً دلآرام برنگشته باشه خونه؛ اما نه، اون امشب پرواز داشت، حتماً داشت چمدونش رو جمع می‌کرد!
دستمو بلند کردم که دوباره در بزنم که در باز شد و صورت دلآرام از لای در نمایان شد. از دیدنم جا نخورد؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #106
صورتش رو پشت دست‌هاش قایم کرد و هق زد. روی زانوهام ‌افتادم و همون‌جوری که داشتم اشک می‌ریختم گفتم:
- ببخش دلآرام، منو ببخش.
نفسی گرفت و با صدایی خفه گفت:
- نمی‌تونم. تو نمی‌دونی چه به بلایی سرم ‌آوردی، تو جیگرم رو خون کردی. کاش فقط قضیه اون شب بود، کاش فقط اون بود!
حرف‌هاش عجیب بودن، من نمی‌دونم با این دختر چی‌کار کرده بودم که که قابل بخشش نبود، چی‌کار کرده بودم که از دست درازی بدتر بود؟ من که فرار نکرده بودم، حاضر بودم برای جبران هر کاری بکنم تا فقط دلآرام منو ببخشه و بیاد سمتم؛ اما انگار قضیه چیزهای دیگه هم بود.
با بغض و خشم نگاهم کرد و لب زیرینش رو به دندن گرفته بود، بعد از ثانیه‌هایی مکث گفت:
- من، تو.
اما انگار حرف‌هاش تو دهانش گیر کرده بودن، رنگ صورتش کاملاً پریده بود. بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #107
برای یه لحظه قلبم ایستاد، گوش‌هام داشتن درست می‌شنیدن؟ الان دلآرام چی گفت؟ ا
احساس می‌کردم زبونم توی دهنم انقدر سنگین شده که حتی نمی‌تونم تکونش بدم و بپرسم:
- چی گفتی؟
وقتی دستش محکم کوبیده شد به صورتم یادم افتاد که نفس بکشم، ریه‌م رو از هوا پر کردم و انگار از خواب پریده باشم و سیلی که به صورتم ‌زده بود باعث شد به خودم بیام، اون با زانوهاش نزدیک‌تر اومد و دقیقاً روبه‌روم قرار گرفت، با نگاهی پر از خشم و نفرت گفت:
- تو منو حامله کردی، و خود بی‌همه‌ چیزت یادت نمیاد.
و باز سیلی محکم‌تری بهم زد، من مثل مجسمه ماتم برده بود و حتی با اون ضربه‌هایی که به صورتم میزد هم توان تکون خوردن نداشتم. وقتی سکوت و بهتم رو دید با بغض لب زد:
- تو باعث شدی تمام ‌زندگیم پر از غم ‌باشه، این زندگی غم‌انگیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #108
انگار یکی داشت از کیلومترها دورتر صدام میزد. دور و ورم رو همهمه‌ی نامفهمومی پر کرده بود. با سوزش آزاردهنده‌ای توی پیشونی و بعد دستم به خودم اومدم. برای ثانیه‌هایی ذهنم خالی‌خالی بود و هیچ ایده‌ای درباره‌ی اینکه چه اتفاقاتی افتاده بود نداشتم؛ اما ناگهان تمام اون حقایق وحشتناک مثل یه سیل سهمگین به طرفم سرازیر شدند‌.
با حالت خفقان از جا پریدم و هم‌زمان چیزی که فریاد زدم اسم دلآرام بود. هنوزم مکان و زمان رو درست درک نکرده بودم؛ اما کمی که به خودم اومدم متوجه شدم روی تخت یک نفره، تو اتاق دلآرام دراز کشیدم. اطرافم تسایف و نرمین و هولیا به علاوه‌ی دو نفر که مشخص بود مأمور اورژانس هستن ایستاده بودن.
اون‌ها سعی کردن من رو دوباره وادار به دراز کشیدن کنن؛ اما من فقط یه چیز رو می‌خواستم، اونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #109
با چند قدم رفتم و روبه‌روی شهریار ایستادم. حالا روی تخت نشسته بود پاهاش رو روی زمین گذاشته بود. چشمم به دستش افتاد، جای سرم بود که کبود و خون آلود بود. اون سرش رو بلند کرد و با دیدن نگاهش وجودم لرزید. نگاهش پر از خشم بود؛ انگار از من طلب‌کار بود. اون با صدایی گرفته گفت:
- آیدا دختر من بود؟
من تو سکوت نگاهش کردم و اون ادامه داد:
- پنج سال دختری رو که از وجودم بود بزرگ کردی بدون اینکه بهم بگی؟
سرم رو به سمت پنجره چرخوندم و به آسمون ابری و دلگیر خیره شدم و گفتم:
- آره، در واقع فرصت نشد بهت بگم.
صداشو شنیدم که گفت:
- یعنی پنج سال دیدی من عاشقتم، پرپر زدنم رو دیدی؛ اما باز بهم نگفتی؟
اون لحظه‌ای سکوت کرد و بعد نفسی گرفت و ادامه داد:
- تو هرگز قرار نبود بگی!
بهش نگاه کردم، هنوز داشت با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #110
چشم‌هاش سرخ شدن و مشخص بود با اشک ریختن داره می‌جنگه. لب زیرینش رو به دندون گرفت و کمی سکوت کرد و بعد با صدایی گرفته گفت:
- داشتی ازم انتقام می‌گرفتی؟!
حرفی که زد برای یک لحظه منو لال کرد، چیزی تو نگاهش بود که زبونم رو بند آورد. سرمو تکون دادم و سعی کردم انکار کنم؛ اما اون انگشتشو بالا آورد و دعوت به سکوتم کرد و ادامه داد:
- تو داشتی ازم انتقام می‌گرفتی، نگو که من دارم اشتباه می‌کنم چون شاید باورت نشه؛ اما خوب می‌شناسمت. تو هرگز به من نمی‌گفتی چون متأسفانه تو توانایی بخشیدن آدم‌ها رو نداری دلآرام. تو توانایی گذشت کردن رو نداری. نمی‌تونی حتی برای یک لحظه خودت رو جای کسی بذاری، وگرنه می‌تونستی درک کنی که من بی‌گناه بودم. می‌تونستی بفهمی که پنهان کاری تو چطور می‌تونه منو نابود کنه. اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا