متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خفته در باد | سیده پریا حسینی نویسنده برتر انجمن یک رمان

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
خفته در باد
نام نویسنده:
سیده پریا حسینی
ژانر رمان:
#تاریخی #فانتزی #عاشقانه
کد رمان: 5193
ناظر: Hope Dreamer Soul


خفته در باد.jpg
زاویه دید: دانای کل

خلاصه:
لوسی زن جوان و زیبایی‌ ست که از خانواده‌ی متملک خود طرد شده و در پی حمایت گسترده از نابینایان شهر، بانوی بینوایان و بی پناهان شده است. با تصمیم بر ازدواج اجباری او با کافری ثروتمند و امتناع لوسی، روزگار او و اطرافیانش تیره و تار میشود.

* اقتباسی از داستان سنت لوسی یکی از قدیسان مسیحی که حامی نابینایان بود. بر اساس گفته ها، دشمنان مسیحیت او را گرفته و آتش زدند اما او به اذن خدا نسوخت. قبل از آنکه او را بکشند، چشمانش را از حدقه در آوردند.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,553
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
تقه‌ای به در زده شد. لوسی به آرامی از سر جای خود برخاست و به طرف در ورودی رفت. مکثی کرد و پرسید:
- کی پشت دره؟
صدای زنی مسن که بسیار ترسان و لرزان به نظر می رسید به او پاسخ داد:
- از طرف استیو اومدیم.
لوسی نفس عمیقی کشید و در رو باز کرد‌. پیرزن به همراه دختر جوانی که نابینا بود، وارد شد‌. لوسی لبخندی به او زد و با لطافت خطاب به دختر جوان گفت:
- خیلی خوش اومدی عزیز دلم.
دختر جوان که با حالتی ترسان و خموده داخل شده بود، به طرف صدا چرخید و ذوق زده گفت:
- شما‌... شما بانو لوسی هستین؟ واقعا خودتون هستین؟
لوسی با محبت دست او را فشرد و پاسخ داد:
- همراه من بیا. راه زیادی رو اومدین، باید استراحت کنین.
سپس میان او و پیرزن قرار گرفت تا هردویشان را در راه رفتن یاری کند.
پیرزن با شادمانی گفت:
- شما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
دخترک ذوق زده خندید و سر تکان داد.
لوسی رو به پیرزن کرد و گفت:
- چطور شد که پیش من اومدین؟
پیرزن کمی در خود جمع شد و جوری که موضوعی دردناک را به خاطر آورده باشد اخم کرد.
- من زن تنهاییم اول دخترم و بعد دامادم رو در تصادفی دلخراش از دست دادم، دار و ندارم این دختره... نوه‌ی عزیزم!
چشمانش پر از اشک شد لوسی دست پیرزن رو با محبت و همدردی فشرد و پیرزن ادامه داد:
- قصد جونمون رو کرده بودن چون کوریم لیاقت زندگی نداریم نفس کشیدن راه رفتن و غذا خوردن... حق ما نیس!
لوسی سری به نشانه تاسف تکان داد و با غم و اندوه گفت:
- این طور نگین شما عزیز کرده‌های پرودگار مون هستین
دخترک که تا بدان لحظه ساکت بود حیرت زده گفت:
- خانم! این دیگه یعنی چی؟
لوسی با محبت موهای او را نوازش کرد و گفت:
- اگر چیزی از شما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
پیرزن دستی به کمر خود گرفت و با حالتی عاجزانه کش و قوسی به آن داد سپس لب‌هایش را برهم فشرد و با شرمندگی گفت:
- زحمت دادیم دخترم.
لوسی شانه‌ی او را نوازش کرد و پاسخ داد:
- این چه حرفیه چه زحمتی؟ من خوشحالم که اینحا هستید.
سپس نفسی گرفت و پرسید:
- راسی... شما از کجا اومدین؟
لی لی به سوی او چرخید و هیجان زده گفت:
- باربارو ... می‌دونین یه بیمارستان خوشگل و یه مدرسه خاکستری داره.
لوسی ابروانش را در هم کشید و پرسید:
- مدرسه خاکستری؟
لی لی مکثی کرد و سرش را خاراند گویی چیزی را از او پرسیده بودند که تا به حال به گوشش نخورده بود لبانش را جمع کرد و پاسخ داد:
- بیناها که اینطور می‌گن.
لوسی آهی کشید و گفت:
- خاکستری که نیست؛ دیواره‌های آجری و در مشکی رنگی داره.
لی لی غم خود از شنیدن این اطلاعات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
پس از قرار دادن غذا به همراه نان و آب آشامیدنی، لوسی لبخندی محبت آمیز به آلینا زد و رو به پیرزن و لی لی کرد و گفت:
- بفرمایید ... غذا سرد می‌شه.
پیرزن و لی لی به آرامی از سر جایشان برخاستند و به کمک لوسی و آلینا سر میز نشستند.
لوسی از آلینا و شوهرش هم دعوت به نشستن کرد اما آلینا لبخندی به او زد و پاسخ داد:
- نوش جونتون خانم، ما هنوز کارای زیادی برای انجام دادن داریم.
لوسی آهی کشید و سر تکان داد سپس با متانت منتظر ماند تا لی لی و پیر زن اولین لقمه‌هایشان را از گلو به پایین بفرستند و پس از آن، شروع به خوردن غذایش کرد.
لی لی که متوجه این موضوع شده بود صمیمانه گفت:
- شما عجیب قلب مهربونی دارین!
لوسی خندید و با شوخ طبعی گفت:
- اینقدر ازم تعریف نکنید لوس میشما !
پیرزن لب گزید و با انزجار گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
قطره‌ای اشک از گوشه‌ی چشم پیرزن جاری شد‌ دستش را دراز کرد و دست ظریف لوسی را میان دستانش گرفت نفس عمیقی کشید و گفت:
- خیر ببینی دخترم الهی هر چی از خدا می‌خوای همون بشه
لوسی بوسه‌ای بر دست پیرزن زد و با محبت آن را فشرد پس از آن غذایشان را در سکوت میل کردند اما ذهن لوسی همچنان درگیر چیزی بود که لی لی برایشان تعریف کرده بود‌
چطور می‌توانستند تا بدین اندازه بی‌رحم و سنگدل باشند؟ خودش را ملامت می‌کرد از اینکه نتوانسته بود آن دو اعدامی را شناسایی کند و زیر پر و بال‌شان را بگیرد گوشه‌ی لبش را به دندان گرفت و پلک‌هایش را محکم بر هم فشرد
ای کاش می‌توانست تمام قد مقابل تمام کسانی که این چنین ظالمانه می‌زیستند، بایستند.
***
با قدم‌هایی آهسته خودش را به شومینه رساند و کنار آن نشست سوز سرما تن لاغر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
لوسی نفس عمیقی کشید و پاکت نامه را باز کرد کاغذ چک به همراه نامه ای که ضمیمه‌ی آن بود را از پاکت بیرون کشیده و چک را کنار خود قرار داد.
نامه را باز کرده و شروع به خوندن کرد مادربزرگش مبلغی را جهت تهیه‌ی مایحتاج زندگی و خریداری وسایل جدیدی برای خانه خود و کمک به نابینایان در غالب چک به او پرداخت کرده و از او خواسته بود با توجه به زیاد شدن مخالفان و دشمنانش نگهبانان بیشتری را برای خانه استخدام کند کمتر از خانه به بیرون برود و در فعالیت های خود محتاط باشد.
او همچنین به این نکته اشاره کرده بود که کمک هایش به لوسی به هیچ عنوان نباید علنی شود چرا که والدین لوسی به شدت با هردوی آن ها برخورد میکنند.
پدر لوسی مردی خشن توتالیتر و فاقد ارزش های انسانی بود، مردی ثروتمند که ثروت خود را از تلکه کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
مک دوان دوان وارد شد و چک را از او گرفت. زمانی که لوسی باری دیگر به منظره‌ی بیرون خیره شد، مک مکثی کرد و پرسید:
- حالتون خوبه خانم؟
لوسی پلک‌هایش را برهم فشرد و تکه‌ای از ناخن‌های انگشت دستش را با دست دیگرش جدا کرد.
- هنوز هم خانواده‌های زیادی هستن.
مک آهی کشید و پاسخ داد:
- اما شما که نمی‌تونید به داد همگی اونا برسید!
قطره‌ای اشک بر روی گونه‌های لوسی جاری شد مک لحن کلام خود را ملایم‌تر کرد و گفت:
- شما همین الانشم دعای خیر تعداد کثیری از نابینایان سردرگم رو پشت سرتون دارین. بدون شما، امید از این سرزمین پر می‌کشید.
لوسی به طرف مک چرخید و گفت:
- ازت ممنونم... این چک رو هم مثل دفعه‌ی قبل نقد کن و فقط بخش کمی که بهش احتیاج پیدا می‌کنیم نگه دار.
مک چشمی گفت و از سالن خارج شد لوسی اما علی‌رغم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
لوسی لب زیرین خود را به دندان گرفت و زیر بغل زن را گرفت تا او را از روی زمین بلند کند وقتی به اتاق خواب رسیدند، زن را محتاطانه خواباند سپس از اتاق بیرون رفت و مقداری داروی گیاهی آورد تا التهاب و تنش زن غریبه را کمتر کند اما او هر چه می‌خورد را بالا می آورد.
لوسی نمی‌دانست که باید چه کند در نهایت پزشکی را خبر کرد و خودش تا رسیدن طبیب کنار زن نشست و تلاش کرد با کلامش علاوه بر ماساژ دست ها و پاهای زن، او را آرام کند.
زمانی که پزشک از راه رسید، با دیدن وضعیت زن غریبه حیرت زده شد به هر زحمتی که بود او را معاینه کرد اما به نظر نمی‌رسید که زن بیمار شده باشد؛ مشکل او یک عارضه‌ی جسمانی نبود.
با این حال خونریزی چشمانش بند نمی‌آمد طولی نکشید که زن شروع کرد به لگد پرانی و چنگ انداختن. همینطور از شدت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

موضوعات مشابه

عقب
بالا