متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان لعن | ساناز محمدی کاربر انجمن یک رمان

♕萨纳兹♕

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
323
پسندها
1,702
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #51
یک تای ابرویش را بالا داد. به احتمال زیاد مابقی دخترا را به جایی فرستادن و درستش هم همین بود، گاندیل عاشق خون تازه‌ی دخترای جوان بود. نمیدانست کی جرأت بیدار کردن او را داشت هرکی بود دل شیری داشت که دست به همچین کار وحشتناکی زده بود.
در جوابش چیزی نگفت و همراهش از اتاق خارج شد. تمام محوطه‌ی مسافرخانه آرام بنظر میرسید، حتی یک گنجشک هم پر نمیزد، بیشتر شاگردان قبیله و شکارچیان ارواح بیرون در حیاط اصلی بودن.
- سریع باش باید اینجا رو تخیله کنیم.
با رفتنش نمیتوانست کاری کند، تنها کسی بود که شکل واقعی گاندیل را میدانست و میتوانست توی تله بیندازد، او همین حالا هم زیاده روی کرده بود و تمام خط قرمز های دنیا را زیر پاگذاشته بود حتی اگر بهترین جادوگران راهم برای شکارش میفرستادن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
323
پسندها
1,702
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #52
همان موقع یک چیزی به ذهنش رسید، به جای اینکه مقاومت کند و درگیرش شود بهتر بود با یه نمایش ساختگی در ذهنشان بگنجانند که گاندیل خونش را مکیده است و به راحتی میتواند فرار کند.
همه چیز در یک صدم ثانیه اتفاق افتاد و گاندیل همچون حباب نزدیکش شد و جیغ وحشتناک بانو چوی بلند شد. خیلی غیر طبیعی ایستاده بود و به حنجره بانو چوی نگاه میکرد و از این طرف هم اجازه داده بود گاندیل خونش را بمکد، برای اینکه طبیعی رفتار کند شروع کرد به تقلا کردن.
آن لحظه بود که صدای شکارچیان که همه‌شان از پله ها بالا میامدن را شنیدن و با یه حرکت آنی با نیروی درونی‌اش خودش را همراه گاندیل از نرده های چوبی که درست به پشت حیاط راه داشت پایین انداخت. این تنها فرصتی بود که میتوانست هم فرار کند هم گاندیل را توی تله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
323
پسندها
1,702
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #53
- دیدارمون ایندفعه هم مثل موش و گربه شده، خودت میای تسلیم میشی یا خودم همون اون عذابی رو کشیدم و بهت بدم.
گاندیل که انگار از دیدنش زیادی تعجب نکرده بود و به نظر میرسید خودش را برای این آماده کرده بود گفت.
- فکر نمیکردم دیدار دوباره‌امون با این ریخت و قیافه باشه، قیافه خودت خیلی جذابتر بود.
هردو دستانش را از پشت قلاب کرد و لبخند یه وری مخصوص خودش را زد. یل باهوش تر از اون حرفا بود که از حرف های گاندیل چیزی سر در نیاورد و اهمیت ندهد، چرا که واو به واو حرف هایش را با دقت حلاجی میکرد.
- از دیدنم تعجب نکردی!
قدمی نزدیکش شد و با انگشت شستش روی لبش کشید و روبه یل کرد وگفت:
- همچین چیزی رو تصور میکردم.
تک خنده ای به حرف‌های گاندیل زد، زیادی خنگ بود و زود خودش را لو میداد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
323
پسندها
1,702
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #54
نباید تلف کشی میکرد برای همین بدون توجه به سرفه هایش و درد قفسه سینه‌اش سریع تر از جایش بلند شد و دستش را روی زمین گذاشت و وردش را خواند و منتظر فرصتی شد تا دوباره سمتس حمله کند. ثانیه ای نکشید و گاندیل موضعش را عوض کرد با حالت تونلی سمتش حمله ور شد. چرا حس میکرد تمام حرکاتش توسط کسی زیر نظر گرفته شده است، همین که به خط دایره ای شکل رسید، یل سریع با انگشتش هشت پری را کشید و سمتش هدایت کرد.
توانست با طلسم غافلگیرش کند و داخل زنگوله طلایی رنگ حبس کند. بعد از اینکار تمام نیرویش تحلیل رفت و روی زمین افتاد.
داخل زنگوله میلیه هایی وجود داشت که باعث جذب نیروی فرد میشد طوری که به استخوان های فرد فشار میاورد که از مرگ هم بدتر میشد.
گاندیل که تا الان برای کشتن یل دست و پا میزد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
323
پسندها
1,702
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #55
- نترس فقط میخوام چیزی ازت بگیرم که مال منه.
اخم هایش جمع شد ووتنش لرزید و هیجان اضطراب وجودش را در برگرفته بود. پاهایش از دیدن هیبت مرد که به‌نظرش زیادی شبیه هیولا میماند شل شد و کف قایق افتاد.
- ازم چی میخوای؟
با هر قدمی که نزدیکش میشد روح از تنش جدا میشد و بیشتر به خودش جمع میشد و همانند ماهی به خودش میلرزید. ناگهان همه چیز برهم خورد.
خون‌ ریخته شده، استخوان خورد شده، و تقلاها و جیغ های دخترک برای رهایی از آن مرد انقدر دل خراش بود که یل را از تمام خاطراتش بیرون کشاند.)
وقتی چشمانش را باز کرد در عمق آب فرو رفته بود و نفس کم میاورد. این خاطرات لعنتی حالش را انقدری خراب کرده بود که دست و پایش را بسته بود. نفس کم آورد و توان بالا رفتن از آب را نداشت. چشمانش به آرامی بسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
323
پسندها
1,702
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #56
یکی از خوشحالی دل تو دلش نبود و دیگری خشمگین تر از قبل در منتظر تلافی کردن انتقامش بود.
- آخرین کسی هستی که انتظار دیدنش رو داشتم.
میروتاش با خنده و کمی شیطانی گفت:
- تو آسمون ها دنبالت میگشتم تو آب پیدات کردم.
یل از حرص و عصبانیت لبش را به دندان گرفت و یک لحظه نیمه تاریک وجودش بیدار شد و محکم از گلویش گرفت و فشار داد و زیر لب غرید:
- به‌خاطر وجود انسان های رزلی مثل تو چه مصیبت هایی نکشیدم، الانم گیر حسم سه انسان بدبختر از خودم افتادم.
هر فشاری که به رگ گردنش میاورد چشمانش از حدقه بیرون میزد و صورتش به سرخی خون طوری که رگ های برجسته ی شاهرگش از زیر پوست کلفتش بیرون زده بود.
نفسش بند میامد و برای رهایی از دستش تقلا میکرد ولی انقدر چشمانش را خشم فرا گرفته بود که توجهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
323
پسندها
1,702
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #57
همین را گفت و صدای جاناتان دوباره در نزدیکی‌اش شنید. اینکه با او رو درورو شود اصلا موقیعت مناسبی نمیدید با اینکه میدانست با دیدنش نمیشناسدش ولی بازهم آمادگی دیدنش را نداشت.
از جایش بلند شد تا از آن مکان منحوس دور شود که کسی از آستین لباسش گرفت.
میروتاش که حالا دیگر راحت‌تر نفس میکشید هوا را بلعید و چندباری روی سینه‌اش کوباند و گفت:
- فکر نمیکردم با این بدن نحیف زورت بیشتر باشه.
آستینش را از دستش کشید و چشم غره‌ای رفت.
میخواست راه فرار را پیدا کند که دوباره میروتاش باهمان حال ناخوشش گفت:
- از در غربی برو میتونی فرار کنی!
با چشمان ریز شده نگاهش کرد. این مرد همانی بود که به‌خاطر کمک نکردنش تو عمارت فرماندار به این حال و روز افتاده بود حالا چه شده بود که داشت راه فرار به او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
323
پسندها
1,702
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #58
بدون اعتنا به چهره ی خوشحالش و بدون تشکر سریع دامنش را بلند کرد و از میان بوته ها گمشد.
چشمانش آن جثه‌ی نحیف و کوچک را در بین درختتان گم کرد. حالا یقین پیدا کرده بود که خودش هست! کسی که دنبالش میگشت و میتوانست قدرت مهر شده‌اش را باز کند. حالا توانسته بود استاد خودش را پیدا کند. با خواندن تمام صفحات کاغذ یقین پیدا کرده بود که او برگشته است و میتوانست قسم بخورد که نصف حرف های آن مرد کچل که حس خوبی هم بهش نداشت درمورد او هم بود.
- میروتاش اینجا چیکار میکنی؟
باصدای جاناتان که درست که پشت سرش ایستاده بود به خودش آمد و هینی کشید و به چشمان متعجبش نگاه کرد. نباید چیزی در مورد آن دختر لو میداد، وگرنه تمان نقشه هایش پنبه میشد!
- صدایی از اینجا شنیدم فکر کردم یکی در خطر باشه!
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
323
پسندها
1,702
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #59
یک لحظه به خودش آمد و کمی فاصله گرفت.
همان لحظه بود که قدرت زیادی را در اطرافش حس کرد. و لرزش شمشیرش را که انگار او هم متوجه قدرت شیطانی شده بود از زیر دستش دیده میشد.
شمشیر معروف جاناتان در کل هفت قلمرو زبان زده همه بود شمشمیری که تمام حواس پنجگانه‌ی صاحبش را حس میکرد!
- برادر چی شده!
دست دیگرش را روی شمشیر گذاشت و با اخم گفت:
- انگار نیروی شیطانی ای رو حس کرده که داره بی‌تابی میکنه!
یکدفعه بی اختیار ذهنش سمت آن دختر رفت. حالا که از هویتش باخبر بود و یقین داشت که کاهن اعظم یل خودش هست باید پیدایش میکرد قبل از اینکه کسی از وجودش باخبر شود. باید درجایی پنهانش میکرد.
جاناتان شمشیرش را بلند و رهایش کرد. در بین زمین و هوا معلق ماند. بعد میان دو انگشتانش نرمی به بازی گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
323
پسندها
1,702
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #60
او را میشناخت اگر همچین چیزی می‌بود تا به حال پیدایش کرده بود.
آب دهانش را قورت داد و با دو انگشت دست چپش ستاره‌ی هشت ظلعی در هوا رسم کرد و روی پیشانی‌اش را به آرامی لمس کرد و شمشیرش را سمت خودش هدایت کرد و داخل غلافش گذاشت.
- یه موجود جهنمی به اسم گاندیل هست، پیشنهاد میدم حتی نزدیکشم نشی.
- چرا اینکه زندانی شده؟
سرش را به سوال بچگانه‌ اش تکان داد و گفت:
- بهتره اون کتابای داخل آکادمی رو بخونی اون موقع متوجه حرفم میشی.
بی توجه به حرفاش گفت:
- خوندش چه فایده داره وقتی نمیتونم از قدرتام استفاده کنم، دلیل اینکه هیچی از اینا نمیدونم بخاطر ناقص بودن جسمم هست!
- عقلت که ناقص نیست، کتاب رو باید با ذهنت بخونی!
اخم هایش بخاطر حرفاهایش که چندان به مذاقش خوش نیامده درهم کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

موضوعات مشابه

عقب
بالا