- ارسالیها
- 323
- پسندها
- 1,702
- امتیازها
- 10,133
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #41
آنچه را که با چشمانش میدید حتی در مخیلش هم نمیگنجید که همچین چیزی هم وجود داشته باشد. ستارهها همچون فانوس دور کهکشان ها میچرخیدند.
میروتاش که محو آنها شده بود با کشیده شدن دستش توسط جان از حس و حال عجیبش بیرون آمد.
-اونجا چه خبره؟
-دنبالم بیا خودت میفهمی !
با چشمان گرد شده دنبالش راه افتاد.
محض دیدن مردی با ردای بلند لجنی سمت آنها میآمد وممکن بود آنها را ببیند سریع یقهی میروتاش را کشید و پشت میز بزرگی کشید. و با چشمانش آن مرد را که نزدیک استاد یو و جناب فیلیپ میشد را نشان داد. میروتاش که مشغول درست کردن یقهاش بود ضربهای به بازوی لاغر جان زد و از حرص دندانهایش را روی هم سابید.
-مشتاق دیدار جناب یو و همین طور شما جناب فیلیپ !
صدای بم و گیرای مرد در فضای وهم انگیز...
میروتاش که محو آنها شده بود با کشیده شدن دستش توسط جان از حس و حال عجیبش بیرون آمد.
-اونجا چه خبره؟
-دنبالم بیا خودت میفهمی !
با چشمان گرد شده دنبالش راه افتاد.
محض دیدن مردی با ردای بلند لجنی سمت آنها میآمد وممکن بود آنها را ببیند سریع یقهی میروتاش را کشید و پشت میز بزرگی کشید. و با چشمانش آن مرد را که نزدیک استاد یو و جناب فیلیپ میشد را نشان داد. میروتاش که مشغول درست کردن یقهاش بود ضربهای به بازوی لاغر جان زد و از حرص دندانهایش را روی هم سابید.
-مشتاق دیدار جناب یو و همین طور شما جناب فیلیپ !
صدای بم و گیرای مرد در فضای وهم انگیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.