- ارسالیها
- 323
- پسندها
- 1,702
- امتیازها
- 10,133
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #31
چند لحظه بعد به راهروی طویل طبقهی سوم رسیدند. ولی دری که در سمت چپ قرار داشت نیمه باز بود.
میروتاش کمی نزدیکش شد و آهسته پرسید:
-چرا این در بازه؟
جان با هیجان دستانش را قلاب کرد وگفت:
-یعنی ممکنه یکی از ارشدها رفته باشه داخل!
حرفهایش کمی هم منطقی بنظر میرسید، و هم ذرهای باهم تداخل داشت.
اگر کسی میخواست داخل کتابخانهی ممنوعه شود باید از در اصلی میرفت نه از در فرعی که به ندرت از اینجا باز میشد، و فقط استادیون میتوانست از این در استفاده کند.
یعنی ممکن بود استاد باز گذاشته باشد؟ درحالی که با شنیدههایش اسناد و چیزهای گرانبهایی آنجا وجود داشت.
باز بودن در باعث شد هردو با جدیت و دقت بیشتری به انجام کاری که میخواستند انجام دهند بیندیشند.
میروتاش ابرویی بالا انداخت...
میروتاش کمی نزدیکش شد و آهسته پرسید:
-چرا این در بازه؟
جان با هیجان دستانش را قلاب کرد وگفت:
-یعنی ممکنه یکی از ارشدها رفته باشه داخل!
حرفهایش کمی هم منطقی بنظر میرسید، و هم ذرهای باهم تداخل داشت.
اگر کسی میخواست داخل کتابخانهی ممنوعه شود باید از در اصلی میرفت نه از در فرعی که به ندرت از اینجا باز میشد، و فقط استادیون میتوانست از این در استفاده کند.
یعنی ممکن بود استاد باز گذاشته باشد؟ درحالی که با شنیدههایش اسناد و چیزهای گرانبهایی آنجا وجود داشت.
باز بودن در باعث شد هردو با جدیت و دقت بیشتری به انجام کاری که میخواستند انجام دهند بیندیشند.
میروتاش ابرویی بالا انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.