نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 50.0%
  • خوب

    رای 4 33.3%
  • متوسط

    رای 1 8.3%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 3 25.0%
  • کیتو

    رای 1 8.3%
  • رانمارو

    رای 1 8.3%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • ایچیرو

    رای 0 0.0%
  • جیرو

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    12

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,027
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #281
ایچیرو حتی به رینوسکه نگاهی نینداخت:
- سیستم شاهراه‌های اصلی مجهز به دوربین مداربسته هست. فقط باید منطقه‌بندی بشه. بعد از منطقه بندی در صورت امن اعلام شدن، مجهز به سنسور مادون قرمز و دوربین مداربسته می‌کنیم تا دوباره غول‌ها به اون منطقه نفوذ پیدا نکنن. دایره جستجو به مرور کوچیک‌تر می‌شه.
رینوسکه طعنه زد:
- هنوز هزینه اون آزمایشگاه لعنتی که برای کنترل جنون خون‌آشاما ساختی، درنیومده. الان می‌خوای یه سری هزینه اضافی روی دوش دهکده بذاری برای کنترل فاضلاب؟
ایچیرو با اقتدار از جایش برخاست و از بالا به رینوسکه نگاه کرد:
- بهتر از اینه که تلفات انسانی داشته باشیم. حالا اگه جلسه بازخواستتون تموم شده باید برم و فرماندهی میدانی برای پیدا کردن غول‌ها رو داشته باشم.
ایچیرو حتی منتظر جواب سایر رؤسا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,027
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #282
سریع‌تر در هوای سرد پاییزی سمت ایچیرو پرواز کرد و سایه به سایه همراه او شد. همانطور که دستان پوشیده با آستینش را در برابر دهانش گرفته بود، پرسید:
- الان می‌خوای کجا بری؟
ایچیرو به ابتدای باغ رسیده بود. میتسوبیشی سیاهی منتظر او بود. راننده برایش در را باز کرد. ایچیرو به سرعت نشست. راننده درب دیگر را برای مومو گشود. مومو هم در کنار او نشست. ایچیرو غرق در فکر پاسخ داد:
- ساکورا بهم گفته بود که یه موضوع مهمی هست که باید بهم بگه. اول یه سر به خونه می‌زنم. بعدش با گروه‌های تعیین شده وارد فاضلاب می‌شیم.
راننده در طی ده دقیقه رانندگی در کوچه‌های خاکی روستا عاقبت در برابر خانه‌ی ایچیرو ایستاد. مومو گفت:
- تو ماشین منتظرت می‌مونم. زیاد طولش نده.
ایچیرو به سرعت از ماشین پیاده شد. درِ چوبی خانه را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,027
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #283
او نگاه کوتاهی به پسرانش انداخت، سپس از نشیمن عبور کرد و به سمت اتاق خواب خود و ساکورا رفت. ایچیرو در سکوت راهروی کوتاه را طی کرد. نور کم‌رنگ غروب پاییزی از پنجره‌ی کوچک انتهای راهرو به داخل می‌تابید و سایه‌ای گرم روی دیوارها می‌انداخت.
وقتی به در سفید اتاق رسید، لحظه‌ای مکث کرد. در نیمه‌باز بود و صدای ملایم تکان دادن لباس‌ها به گوش می‌رسید. داخل که شد، ساکورا را دید که پشت به او ایستاده و پیراهن شسته شده‌ی او را از روی تخت برمی‌داشت.
موهای بلند و مشکی‌اش مثل همیشه مرتب بود، اما نور ملایم غروب که روی آن افتاده بود، رنگی شبیه به قهوه‌ای تیره به آن داده بود. ژاکتی قلاب بافی و لیمویی رنگ با یک دامن کلوش ساده و سیاه پوشیده بود. ایچیرو به کمد قهوه‌ای سوخته تکیه زد و در را به آرامی پشت سر خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Haha
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,027
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #284
ساکورا یک دستش را روی شکمش گذاشته بود؛ حرکتی ناخودآگاه که حتی خودش هم متوجهش نبود. لب پایینش را به دندان گرفت و فشرد. با لطافت دستان ظریف و باریکش را روی بازوی کلفت و سینه‌ی ایچیرو گذاشت:
– مواظب خودت باش. می‌دونی که بچه‌ها بهت نیاز دارن... و من... .
ایچیرو چهره‌ی خسته‌اش را نرم‌تر کرد و آرام کمر ساکورا را نوازش نمود:
– همه‌چیز خوبه، ساکورا. می‌دونی که من همیشه سالم برمی‌گردم. پس نگرانی رو کنار بذار!
ساکورا لبخندی زد، اما در ذهنش هزاران فکر می‌چرخید. خبر حاملگی‌اش هنوز برای خودش هم مبهم بود. بیبی‌چک نشان داده بود که ممکن است باردار باشد، اما او نیاز داشت تا با آزمایش مطمئن شود. با این حال، نمی‌خواست ذهن ایچیرو را درگیر کند.
او می‌دانست که مأموریت‌ها همیشه خطرناک‌اند، و کوچک‌ترین تردید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,027
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #285
فاضلاب توکیو، شب هنگام

بوی نم و رطوبت زیر سطح توکیو، همه‌جا را فراگرفته بود. آب‌های سیاه و کثیف در تونل‌های زیرزمینی به آرامی جریان داشتند، همراه با سر و صدای قطرات باران که از بالای سرشان به لایه‌های قدیمی سیمان و فلز می‌چکید.
دیوارها، پوشیده از خزه و زباله‌های فاسد، رنگی کدر داشتند و به نظر می‌آمد که هر لحظه می‌توانند فرو بریزند. نورهای کدر از چراغ‌قوه‌های نصب شده بر روی زره‌های روباتیک، تنها بخش‌های محدودی از این دنیای زیرین را روشن می‌کردند. نورهای آبی و سرد، سایه‌های دراز و لرزان را روی آب‌های آلوده نقش می‌زدند.
در تاریکی فاضلاب‌های زیر توکیو، ایچیرو با نگاه سرد و حسابگر به اطراف خود می‌نگریست. گروهش پشت سر او، با سرعت و سکوتی نظام‌مند پیش می‌رفتند. هرکدام از آنها زره‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,027
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #286
تا به حال از ورودشان به فاضلاب بیش از شش ساعت گذشته بود و هنوز از غول‌ها خبری نبود. ایچیرو با خواندن گزارش تجهیزات تیم پشتیبانی زیر لب لعنتی فرستاد. هنوز بیشتر از یک چهارم سیستم فاضلاب را طی نکرده بودند که نیم بیشتر تجهیزاتشان ته کشیده بود.
با گشت یک منطقه‌ی دیگر تمام دوربین‌های حرکتیشان ته می‌کشید. ایچیرو مشتش را فشرد. رینوسکه در حال حاضر هم جلوی پای او سنگ انداخته بود. دیگر نمی‌توانست بیشتر از این از بودجه قبیله خرج کند.
ایچیرو دستور استراحت موقت را برای همه‌ی تیم‌ها فرستاد تا درباره‌ی حل مشکلش کمی فکر کند. مومو هم کم و بیش از کم آمدن تجهیزات با خبر بود. در کنار ایچیرو روی یک سکوی بتونی نشست.
ایچیرو دست کنار گردنش برد و دکمه‌ی کنار رفتن نقاب را زد. نقاب سفید، تکه تکه تا گردن جمع شد. از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,027
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #287
مومو با دقت و مهارت تمام، پیشاپیش حرکت می‌کرد. او حواسش به هر زاویه و هر حرکت کوچک در اطراف بود. انگشتانش روی قبضه‌ی چاقوهای مخفی‌اش فشرده می‌شد. هر قدم بلندی که برمی‌داشت، آرام و محکم بود. ایچیرو پشت سر او مشت‌هایش را می‌فشرد و چشمانش مثل عقابی بر هر جزئی از محیط تاریک و بتونی اطرافش متمرکز بود.
صدای گام‌های سنگین و صدای ریزش آب از انتهای تونل فاضلاب به گوش می‌رسید. نور چراغ‌های آبی و کدر از انتهای تونل کمی به داخل نفوذ می‌کرد. ایچیرو علامت داد که همه به حالت آماده باش دربیایند.
هر ده نفر به سرعت قدم‌هایشان را کاهش دادند و روی زمین نشستند. صدای ریزش آب نشان می‌داد که به بخش مخزن رسیده‌اند. ایچیرو و مومو آهسته و نشسته وارد فضای بزرگ گرد و کروی مخزن شدند. صدای خرخر بلند و پاره شدن گوشت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,027
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #288
پوست نیمه‌سفید و نرم، به راحتی از بدن پاره می‌شد و خون تازه، مانند جویبارهای سرخ، به زمین می‌چکید. صدای آرواره‌ها که با شدت به هم می‌خورد، بلندتر و بلندتر می‌شد و صدای تکه‌تکه شدن بافت‌ها و استخوان‌ها با صدای تهوع‌آوری در سراسر مخزن طنین‌انداز بود.
بوی خون تازه، چنان فضا را پر کرده بود که تقریباً نفس کشیدن در آن سخت شده بود. مومو بی‌اختیار دستش را روی دهانش گذاشت اما نقابش میان دست و صورتش مانع بود. ایچیرو از داخل بیسیم به همه هشدار آماده باش برای حمله‌ی قریب الوقوع را داد.
نگاهش را روی خون‌آشام لاغر و استخوانی بازگرداند. چشمانش از حیرت گشاد شد. آن خون‌آشام درست در برابر چشمان او دست میان قفسه‌ی سینه‌اش گذاشت. نور اندکی از محل لمسش بیرون زد. خون‌آشام یک کتاب قدیمی را از قفسه‌ی سینه‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا