- تاریخ ثبتنام
- 31/10/20
- ارسالیها
- 551
- پسندها
- 4,361
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #21
اوایل که زهر کلام خاتون آزرده خاطرم میکرد، احترام سن و سالش رو نگه میداشتم و زبون به کام میگرفتم. یه مدت بعد، به این نتیجه رسیدم که سن و سال رو باید گذاشت دم کوزه. به جاش زدی ضربتی، ضربتی نوش کن! گاهی که آقاجون و خاتون به ما سر میزدن و صلهی رحم رو به جا میآوردن، پیرزنکِ بدرگ و سیاهقلب از دستپخت بینظیر مادرم میخورد و میلمبوند و هیچ کار مفیدی که نمیکرد هیچ، بس که به مادرم سرکوفت میزد و من رو به نشون دادن اون روی سگم تشویق میکرد که مطمئن بودم اگه به مرگ طبیعی نمیمرد، یه روز بالأخره خودم ریق رحمت رو تو دهنش میریختم! برخلاف رابطهام با آقاجون، هیچ حرمتی بین من و به اصطلاح مادربزرگم وجود نداشت. حبیب خان بالعکس همسر سنگدلش مرد خوبی بود. اخلاقهای خاص خودش رو داشت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش