• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 5 55.6%
  • خوب

    رای 1 11.1%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 1 11.1%
  • ریجس

    رای 2 22.2%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 1 11.1%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    9

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #201
هوا بوی سنگ خیس، خون کهنه و جادویی فراموش‌شده می‌داد. از نیمه‌شب گذشته بود و پایتخت خون، همچنان در تاریکی آرام و مرموز خود می‌درخشید. سقف غار وسیع که شهر را در خود جای داده بود، با جادویی کهن همانند آسمان واقعی به نظر می‌رسید؛ ماه مصنوعی کم‌نور در دل سیاهی شب می‌تابید، ابرهای جادویی به‌آرامی حرکت می‌کردند و ستاره‌های وهم‌آلودی، انعکاس کم‌نوری بر خیابان‌های سنگفرش‌شده می‌انداختند.
دوک گاجوتل شنل بلندش را روی شانه مرتب کرد و از دروازه‌ی عظیم قصر عبور کرد. خیابان‌های منظم و سنگفرش‌شده‌ی اطراف قصر، پوشیده از ساختمان‌هایی گوتیک و باشکوه بودند که با طاق‌های بلند و پنجره‌های باریکشان، سایه‌هایی کشیده در امتداد راه می‌افکندند. نور مشعل‌های جادویی بر روی دیوارهای تیره‌ی عمارت‌های اشرافی لرزان بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #202
در انتهای سالن، بخاری سفالی بزرگی بود که از قوری روی آن بخار چای مطبوعی برمی‌خاست. پیرمردی بلندقد با هان‌فوی تیره، روی یک صندلی چوبی نشسته بود. موهای جوگندمی‌اش را با سنجاقی نقره‌گون بسته بود. دستان استخوانی‌اش با وقار بادبزن نقاشی شده را تکان می‌داد. در طرف دیگر میز دوک ایلانوس روی صندلی نشسته بود و از یک فنجان چای سنتی لذت می‌برد. گاجوتل قدمی به جلو برداشت. کفش‌هایش روی سطح چوبی صدا کرد.
سربازان گارد سلطنتی با دقت اطراف را زیر نظر داشتند. بعضی کنار ستون‌های چوبی حکاکی‌شده ایستاده بودند، برخی در سکوت، نگاه‌هایشان را به سوی خدمتکاران و سربازان خود تجارتخانه دوخته بودند. خدمتکاران و سربازان تجارتخانه همه در کنار تالار جمع شده بودند تا یکی یکی بازجویی شوند. ایلانوس نگاهش را از روی فنجان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #203
گاجوتل شمشیرش را با یک حرکت تیز و محکم از غلاف آزاد کرد. تیغه‌ی بلند آن در میان نور ضعیف مشعل‌های جادویی درخشید. سربازان قصر که لحظاتی پیش با اطمینان در برابر تاریکی ایستاده بودند، اکنون در سکوتی سنگین و وهم‌آلود فرو رفته بودند. حتی خدمتکاران و سربازان تجارتخانه که به کنجی پناه برده بودند، نفس‌هایشان را در سینه حبس کردند، گویی که حتی یک حرکت اضافی می‌توانست جرقه‌ای برای مرگ باشد.
ایلانوس، با آرامشی که تنها ناشی از تجربه‌ی سال‌ها نبرد بود، شمشیر باریکش را آهسته از غلاف بیرون کشید و نگاهی به تاریکی عمیقی که اطرافشان را فرا گرفته بود انداخت:
- انگاری طرف اومده دنبال چاقوش.
چشمان خاکستری گاجوتل لحظه‌ای درخشان شد و به رنگ بنفش تغییر کرد. چشمانی که نشان از قدرت خالص یک ولف‌پایر داشت. او کسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #204
هاله‌ی بنفش اطراف گاجوتل چنان قدرتمند شد که حتی هوا را هم به ارتعاش درآورد. استخوان‌های سفید، تیز و نفوذناپذیر، همچون طوفانی از تیغه‌ها در اطرافش چرخیدند. زمین زیر پایش ترک برداشت، موجی از انرژی جادویی آزاد شد و سقف تجارتخانه را به لرزه انداخت:
- قفس استخوان.
همین دو واژه کافی بود تا دیواره‌هایی از استخوان‌های سخت و به هم پیچیده، از زمین برخیزند و همچون قفسی مرگبار، اژدهای ارواح را درون خود به دام اندازند. خارهای تیز از هر طرف به سمت بدن مارگونه‌ی هیولا نشانه رفته بودند، اما…
اژدها با قدرت به جلو جهید. قفس استخوانی، که باید زندانش می‌شد، در کسری از ثانیه از هم فروپاشید. تیغه‌های استخوان، همچون تکه‌های خشک چوب، در تماس با آن مه سیاه دور بدن اژدها متلاشی شدند، انگار که هرگز وجود نداشتند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #205
قصر دارک رز، سیاهچال مرکزی

سیاهچال قصر، جایی بود که نور حتی جرأت نفوذ به آن را نداشت. دیوارهای سنگی، سیاه و مرطوب، از رطوبتی کهنه و خون خشک‌شده پوشیده شده بودند. سقف طاق‌دار آن، پوشیده از تارهای عنکبوت و شکاف‌هایی بود که از آن‌ها قطره‌های آب با ریتمی آرام و مرگبار روی زمین می‌چکید. بوی کپک، زنگ‌زدگی و پوسیدگی در هوا شناور بود، انگار که خود زمان نیز در این دخمه‌ی تاریک اسیر شده بود.
مشعل‌های کم‌نور که روی دیوارها می‌سوختند، تنها روشنایی لرزانی در تاریکی ایجاد می‌کردند. نورشان بر زنجیرهای ضخیمی که از دیوارها آویزان بود، می‌لرزید و سایه‌هایی وهم‌آلود و بلند روی زمین سنگی می‌افکند. صدای ناله‌های دوردست از اعماق سیاهچال به گوش می‌رسید، آمیخته با صدای ضعیف موش‌هایی که از میان استخوان‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #206
جابه‌جایی هوا موجی سنگین از بوی زنگ‌زدگی، پوسیدگی، خون، عفونت و عرق را بلند کرد. مشعل‌های کم‌نور، در دست سربازان لرزیدند و سایه‌ها را روی دیوارهای کهنه‌ی سلول رقصاندند. دوک ایلانوس، با شنلی خاک‌آلود و چهره‌ای آشفته، از میان سربازان قدم به درون گذاشت. چشمان عسلی رنگش، که هنوز از شدت دویدن و فشار اتفاقات اخیر می‌درخشید، به محض ورودش، روی مردی که در تاریکی سلول نشسته بود، ثابت ماند.
فافنیر، آخرین اوراکل خون‌آشامان، پسرخوانده‌ی پادشاه و متهم اصلی قتل ولیعهد.
او سرش را آهسته بلند کرد، نگاه سبز یشمی‌اش در زیر نور لرزان مشعل‌ها برق زد. هیچ نشانی از تعجب یا نگرانی در چهره‌اش نبود. تنها سکوت، سنگین‌تر از زنجیرهایی که دستانش را در بر گرفته بودند. ایلانوس قدمی جلو گذاشت، چشمانش از خشم و اضطراب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #207
فافنیر، که تا آن لحظه خمیده به دیوار تکیه داده بود، کمی کمرش را صاف کرد. زنجیرهای زنگ‌زده‌ی بسته بر مچ و پاهای استخوانی‌اش، با جلنگ‌جلنگی خفه در سکوت طنین انداختند. فافنیر روی سؤالش تأکید کرد:
- کسی رو با خودش از اون دهکده‌ی کوفتی آورده یا نه؟
تأخیر چند ثانیه‌ای ایلانوس، حقیقت را لو داد. چشمان گربه‌ای فافنیر باریک شد:
- جواب منو بده، ایلانوس.
دوک آهی از سر خشم کشید. نگاهش روی زمین لغزید، انگار که خودش هم نمی‌خواست کلماتی که بر زبان می‌آورد، حقیقت داشته باشند:
- آره. یه دختر مدیومه.
حسی غیرقابل‌توصیف در چشمان فافنیر پدیدار شد. ایلانوس ادامه داد:
- از یه منبع معتبر هم شنیدم که دختره، برادر مرده‌ی پادشاه رو دیده و برای نقاش سلطنتی توصیف کرده.
زمزمه فافنیر به زحمت در آن سلول شنیده شد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #208
ایلانوس با کلافگی دستش را روی صورتش کشید. خستگی، خشم و تحقیر همزمان در وجودش شعله می‌کشیدند. نفسش را محکم بیرون داد و گفت:
- توی تجارتخونه… یه اژدها از توی سایه بهمون حمله کرد.
چین‌های اخم روی پیشانی هکتور عمیق‌تر شد:
- یه اژدها؟!
ایلانوس سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان داد:
- آره. گاجوتل همونجا فهمید که منظور سایه توی پیشگویی همون اژدها هست. اژدهایی که از توی تاریکی بیرون میاد و اون رو تحت اختیار خودش داره. گاجوتل همونجا پیشگویی رو گفت و اون اژدها هم فهمید که ما یه اوراکل داریم و می‌خواست که فافنیر رو بکشه و ... .
- اون اژدها نمیاد.
صدای بم و آرام فافنیر، مانند تیغی سرد، در میان حرف‌های ایلانوس فرو رفت. دوک ایلانوس چندین بار سریع پلک زد:
- چی گفتی؟
فافنیر با بی‌حالی دستی به ریش بلند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #209
در هر صورت هکتور نقشه‌های زیادی را با همراهی آکامه در ذهن می‌پروراند. اگر آکامه نمی‌بود نقشه‌اش برای ملکه کردن دخترش به فنا می‌رفت. رویش را از آن جمع برگرداند:
- من می‌رم دنبال گاجوتل. احتمالاً هنوز تو تجارتخونه هان باشه. در ضمن اگه با یه اژدها طرفیم... یه اژدها هم طرف خودمون داریم.
ایلانوس ابروانش را بالا داد. به طور کامل سایفای اژدها را از یاد برده بود.هیچ‌کس نمی‌دانست که رابطه‌ی آن اژدها با پادشاه چیست اما هر چند سال یکبار آن اژدها میهمان پادشاهشان بود. ایلانوس پوزخندی عصبی زد:
- آره. یادم رفته بود. فقط یه اژدها می‌تونه حریف هم‌نوع خودش بشه. اگه داره با ما بازی می‌کنه حریف بدی رو انتخاب کرده.
فافنیر صدایش را بالا برد:
- عاره! حداقل از خودت مایه بذار!
ایلانوس، که دیگر صبرش لبریز شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #210
فصل نمی‌دونم چندم

زمزمه‌های ممنوعه

دو روز بعد
در نزدیکی دژ گرژیت


ابروی بزک کرده‌ی میکایلا با تیکی عصبی تکان خورد. دندان‌هایش را روی هم فشرد و دم بر نیاورد. او به عنوان همسر سر رانمارو همراه او روی یک اسب نشسته بود. مجبور بود که نقش یک دلداده‌ی عاشق صورتی‌پوش را برای رانماروی ملعون ایفا کند تا بتوانند به سلامتی از دروازه‌های لعنتی دژ گرژیت رد شوند.
بارها و بارها در ذهنش رانمارو را با انواع و اقسام روش‌های قتل کشت اما باز هم رانمارو در پشت سرش نشسته بود و زیرلبی به او می‌خندید. سر رانمارو پیشتاز همه اسبش را همراه همسر دلبندش می‌راند. شوالیه‌های زره‌پوش دیگر در پشت سر او در دو ردیف اسب‌های زره‌پوششان را می‌راندند. درست در آخر کاروان، سه گاری پر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا