ای همنفسان بودن و آسودن ما چیستمشاهده فایلپیوست 615688
هرچه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را
تو مپندار که مهر از دل محزون نرودای همنفسان بودن و آسودن ما چیست
یاران همه کردند سفر بودن ما چیست
بشتاب رفیقا که عزیزان همه رفتند
ساکن شدن و راه نپیمودن ما چیست
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیندتو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این، برود چون نرود
مسند خواری بیارایید پیش تخت نازدل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
تو مپندار که مهر از دل محزون نرودمسند خواری بیارایید پیش تخت ناز
زانکه خواهیم آمد و دیگر به سد عزت نشست
وحشی آمد بر در رد و قبولت حکم چیست
رفت اگر نبود اجازت ور بود رخصت نشست
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیستتو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیستدلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
تو مپندار که مهر از دل محزون نرودتا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست
عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست
در ماندهام به درد دل بی علاج خویشتو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این، برود چون نرود