متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مشاعره مشاعره با اشعار بیژن الهی

  • نویسنده موضوع SETAYESH.MO
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 37
  • بازدیدها 1,565
  • کاربران تگ شده هیچ

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • #11
من در بیراهه ها می‌رفتم
از میان گروهان پرنده که بال‌های شان را

بر درختان عَرعَر کوبیده بودند
در بازوانم
موجی سرخ می‌رویید
و لرزش کلیدی را در اشک‌هایم حس می‌کردم
من خزان و برف را پیاده پیموده‌ام
پیشانی بر پای بهار سوده‌ام!
 
امضا : فلورا.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,163
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #12
من خزان و برف را پیاده پیموده‌ام
پیشانی بر پای بهار سوده‌ام!
من کنار کره یی که سراسر آن دریاست
به خواب رفته ام
در خطوط سرگردان دست تو
این گله هایی که از چرا باز میگردد
 
امضا : m.sina

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • #13
من کنار کره یی که سراسر آن دریاست
به خواب رفته ام
در خطوط سرگردان دست تو
این گله هایی که از چرا باز میگردد
در چشمانی که انباشته از جمله های بی نقطه

و از آسمان خدا آبی تر است.

آزادی : ماهیان نیمه شب آتش گرفته اند

تا همچنان که هفته

در قلب تو!!
 
امضا : فلورا.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,163
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #14
در چشمانی که انباشته از جمله های بی نقطه

و از آسمان خدا آبی تر است.

آزادی : ماهیان نیمه شب آتش گرفته اند

تا همچنان که هفته

در قلب تو!!
و می‌دانست آن‌گاه چون بهمنی فرو می‌ریزد
و می‌خواست به آغوش‌ام پناه آورد
نام‌اش برف بود تن‌اش برفی
قلب‌اش از برف
 
امضا : m.sina

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • #15
و می‌دانست آن‌گاه چون بهمنی فرو می‌ریزد
و می‌خواست به آغوش‌ام پناه آورد
نام‌اش برف بود تن‌اش برفی
قلب‌اش از برف
فرار شن را از روی نان توجیه می کند.

روز چندان طولانی بود

که همسایه ام چراغ را دوباره افروخت

تا شاپرکان را بدان فریب دهد.!!
 
امضا : فلورا.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,163
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #16
فرار شن را از روی نان توجیه می کند.

روز چندان طولانی بود

که همسایه ام چراغ را دوباره افروخت

تا شاپرکان را بدان فریب دهد.!!
دهانت برای من خنده‌های گرمتر داشت.
و خروسان پیش از صدای خود دوباره به خواب شدند
از این که پذیرفتند روزها دیگر با ماست
و این پایانی که ما نیز با آن خواهیم بود.
 
امضا : m.sina

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • #17
دهانت برای من خنده‌های گرمتر داشت.
و خروسان پیش از صدای خود دوباره به خواب شدند
از این که پذیرفتند روزها دیگر با ماست
و این پایانی که ما نیز با آن خواهیم بود.
در شناختن شانه خود، که همین پرندگان هوا
بر آن فرود می‌آیند،
و در شناختنِ دست‌های خود، دست‌های بریده خود،
که همین پرندگان هوا هستند.!
 
امضا : فلورا.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,163
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #18
در شناختن شانه خود، که همین پرندگان هوا
بر آن فرود می‌آیند،
و در شناختنِ دست‌های خود، دست‌های بریده خود،
که همین پرندگان هوا هستند.!
دهانت برای من خنده‌های گرمتر داشت.
و خروسان پیش از صدای خود دوباره به خواب شدند
از این که پذیرفتند روزها دیگر با ماست
و این پایانی که ما نیز با آن خواهیم بود
 
امضا : m.sina

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • #19
دهانت برای من خنده‌های گرمتر داشت.
و خروسان پیش از صدای خود دوباره به خواب شدند
از این که پذیرفتند روزها دیگر با ماست
و این پایانی که ما نیز با آن خواهیم بود
در روزی بزرگ، راهسپاریم، اما از فروغ
سوزنی به ما نشسته، تنها
یک سوزن!
روزی بزرگ – آرام آرام – در اصالت ما، دست می‌برد
تا شانه – رفته رفته به پس رود
که تنها از دور، از دور توانائیم
در شناختن شانه خود، که همین پرندگان هوا
بر آن فرود می‌آیند،
و در شناختنِ دست‌های خود، دست‌های بریده خود،
که همین پرندگان هوا هستند.
در روزی بزرگ، به تو می‌رسم، به شانه تو
دست می‌زنم، که به پس‌نگری و ببینی
که نمی‌خندم.!
 
امضا : فلورا.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,163
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #20
در روزی بزرگ، راهسپاریم، اما از فروغ
سوزنی به ما نشسته، تنها
یک سوزن!
روزی بزرگ – آرام آرام – در اصالت ما، دست می‌برد
تا شانه – رفته رفته به پس رود
که تنها از دور، از دور توانائیم
در شناختن شانه خود، که همین پرندگان هوا
بر آن فرود می‌آیند،
و در شناختنِ دست‌های خود، دست‌های بریده خود،
که همین پرندگان هوا هستند.
در روزی بزرگ، به تو می‌رسم، به شانه تو
دست می‌زنم، که به پس‌نگری و ببینی
که نمی‌خندم.!
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیج‌هام را
همچنان که فرو نشستن فواره‌ها
از ارتفاع گیج پیشانی‌ام می‌کاهد
 
امضا : m.sina

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا