- تاریخ ثبتنام
- 6/8/22
- ارسالیها
- 1,958
- پسندها
- 4,706
- امتیازها
- 28,973
- مدالها
- 17
من تنها سقف مطمئنم رادر شناختن شانه خود، که همین پرندگان هوا
بر آن فرود میآیند،
و در شناختنِ دستهای خود، دستهای بریده خود،
که همین پرندگان هوا هستند.
در روزی بزرگ، به تو میرسم، به شانه تو
دست میزنم، که به پسنگری و ببینی
که نمیخندم.:/
تنها یکبار میتوانستمن تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیجهام را
همچنان که فرو نشستن فوارهها
از ارتفاع گیج پیشانیام میکاهد
در حریق باز میکند
اما بر خورشید هم برف نشست
در شناختن شانه خود که همین پرندگان هواتنها یکبار میتوانست
در آغوشاش کِشَد
و میدانست آنگاه چون بهمنی فرو میریزد
و میخواست به آغوشام پناه آورد؛
در روزی بزرگ، راهسپاریم، اما از فروغدر شناختن شانه خود که همین پرندگان هوا
بر آن فرود میآیند
و در شناختنِ دستهای خود دستهای بریده خود
که همین پرندگان هوا هستند
دهانت برای من خندههای گرمتر داشت.در روزی بزرگ، راهسپاریم، اما از فروغ
سوزنی به ما نشسته، تنها
یک سوزن!
روزی بزرگ – آرام آرام – در اصالت ما، دست میبرد
تا شانه – رفته رفته به پس رود
دو مو را بر بدن راست کرده بود؛دهانت برای من خندههای گرمتر داشت.
و خروسان پیش از صدای خود دوباره به خواب شدند
از این که پذیرفتند روزها دیگر با ماست
و این پایانی که ما نیز با آن خواهیم بود.
تنها یک بار می توانستدو مو را بر بدن راست کرده بود؛
دو رود شور بر شانههای لخت تو
که سرت میان ستارگان گیج میرود.
ستارگان به سوی قلبت جاریست
تا قلبت را از بسیاری فلس بکشد.
یگنسرگ کبوتران در آخرین بندرت
در روزی بزرگ، راهسپاریم، اما از فروغتنها یک بار می توانست
درآغوش اش کشد
ومی دانست آن گاه چون بهمنی فرو میریزد
ومی خواست به آغوش ام پناه ببرد
در روزی بزرگ، راهسپاریم، اما از فروغ
سوزنی به ما نشسته، تنها
یک سوزن!
روزی بزرگ – آرام آرام – در اصالت ما، دست میبرد
تا شانه – رفته رفته به پس رود