فلورا. کاربر حرفهای سطح 14 ارسالیها 1,963 پسندها 4,710 امتیازها 28,973 مدالها 17 28/3/24 #31 در آغوشاش کِشَد و میدانست آنگاه چون بهمنی فرو میریزد و میخواست به آغوشام پناه آورد؛ ناماش برف بود امضا : فلورا.
در آغوشاش کِشَد و میدانست آنگاه چون بهمنی فرو میریزد و میخواست به آغوشام پناه آورد؛ ناماش برف بود
ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ کاربر حرفهای سطح 31 ارسالیها 2,534 پسندها 20,123 امتیازها 48,373 مدالها 34 2/6/24 #32 فلورا. گفت در آغوشاش کِشَد و میدانست آنگاه چون بهمنی فرو میریزد و میخواست به آغوشام پناه آورد؛ ناماش برف بود کلیک کنید تا باز شود... در روزی بزرگ، به تو میرسم، به شانه تو دست میزنم، که به پسنگری و ببینی که نمیخندم!
فلورا. گفت در آغوشاش کِشَد و میدانست آنگاه چون بهمنی فرو میریزد و میخواست به آغوشام پناه آورد؛ ناماش برف بود کلیک کنید تا باز شود... در روزی بزرگ، به تو میرسم، به شانه تو دست میزنم، که به پسنگری و ببینی که نمیخندم!
Tahmine Arjmand خبرنگار سطح 14 ارسالیها 3,138 پسندها 4,618 امتیازها 33,273 مدالها 18 5/6/24 #33 Delaram*☆♡ گفت در روزی بزرگ، به تو میرسم، به شانه تو دست میزنم، که به پسنگری و ببینی که نمیخندم! کلیک کنید تا باز شود... میخواستم کجا رسید کنار این همه هرزابها که سفر میکنند و برق میزنند که برق میزنند در قلبِ علفها ناپدید… امضا : Tahmine Arjmand
Delaram*☆♡ گفت در روزی بزرگ، به تو میرسم، به شانه تو دست میزنم، که به پسنگری و ببینی که نمیخندم! کلیک کنید تا باز شود... میخواستم کجا رسید کنار این همه هرزابها که سفر میکنند و برق میزنند که برق میزنند در قلبِ علفها ناپدید…
ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ کاربر حرفهای سطح 31 ارسالیها 2,534 پسندها 20,123 امتیازها 48,373 مدالها 34 7/6/24 #34 Arjmand گفت میخواستم کجا رسید کنار این همه هرزابها که سفر میکنند و برق میزنند که برق میزنند در قلبِ علفها ناپدید… کلیک کنید تا باز شود... دودِ دل تا برآوَرَد شبنم، از نظر رفت و یادِ غنچه نماند. شُکْرُلله که از صفای اِرَم سَمَری ماند و لیلهُالقَمَری.
Arjmand گفت میخواستم کجا رسید کنار این همه هرزابها که سفر میکنند و برق میزنند که برق میزنند در قلبِ علفها ناپدید… کلیک کنید تا باز شود... دودِ دل تا برآوَرَد شبنم، از نظر رفت و یادِ غنچه نماند. شُکْرُلله که از صفای اِرَم سَمَری ماند و لیلهُالقَمَری.
m.sina کاربر خبره سطح 14 ارسالیها 3,536 پسندها 7,163 امتیازها 35,773 مدالها 16 24/6/24 #35 Delaram*☆♡ گفت دودِ دل تا برآوَرَد شبنم، از نظر رفت و یادِ غنچه نماند. شُکْرُلله که از صفای اِرَم سَمَری ماند و لیلهُالقَمَری. کلیک کنید تا باز شود... یکی انتحار کرد و یکی گریست در بامداد فلج که حرکت صندلی چرخدار صدای خروس بود، و ماهیان حوض از فرط اندوه به روی آب آمدند امضا : m.sina
Delaram*☆♡ گفت دودِ دل تا برآوَرَد شبنم، از نظر رفت و یادِ غنچه نماند. شُکْرُلله که از صفای اِرَم سَمَری ماند و لیلهُالقَمَری. کلیک کنید تا باز شود... یکی انتحار کرد و یکی گریست در بامداد فلج که حرکت صندلی چرخدار صدای خروس بود، و ماهیان حوض از فرط اندوه به روی آب آمدند
ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ کاربر حرفهای سطح 31 ارسالیها 2,534 پسندها 20,123 امتیازها 48,373 مدالها 34 7/7/24 #36 m.sina گفت یکی انتحار کرد و یکی گریست در بامداد فلج که حرکت صندلی چرخدار صدای خروس بود، و ماهیان حوض از فرط اندوه به روی آب آمدند کلیک کنید تا باز شود... شهرِ مجازی در مهِ عَنّابیی صبحی زمستانی. روی پلِ خواجو روانْ جمعیّتی بی همهمه: باور نمیکردم اَجَلْ ناکار کردهست این همه.
m.sina گفت یکی انتحار کرد و یکی گریست در بامداد فلج که حرکت صندلی چرخدار صدای خروس بود، و ماهیان حوض از فرط اندوه به روی آب آمدند کلیک کنید تا باز شود... شهرِ مجازی در مهِ عَنّابیی صبحی زمستانی. روی پلِ خواجو روانْ جمعیّتی بی همهمه: باور نمیکردم اَجَلْ ناکار کردهست این همه.
m.sina کاربر خبره سطح 14 ارسالیها 3,536 پسندها 7,163 امتیازها 35,773 مدالها 16 11/7/24 #37 Delaram*☆♡ گفت شهرِ مجازی در مهِ عَنّابیی صبحی زمستانی. روی پلِ خواجو روانْ جمعیّتی بی همهمه: باور نمیکردم اَجَلْ ناکار کردهست این همه. کلیک کنید تا باز شود... همهی آسمانِ روز با فقری زیبا همچون کف یک دست مرا تاجگزاری کرده ست؛ چرا که بر دردی شاهی کردم که از آن جز پارهای خرد نمیشناختم. امضا : m.sina
Delaram*☆♡ گفت شهرِ مجازی در مهِ عَنّابیی صبحی زمستانی. روی پلِ خواجو روانْ جمعیّتی بی همهمه: باور نمیکردم اَجَلْ ناکار کردهست این همه. کلیک کنید تا باز شود... همهی آسمانِ روز با فقری زیبا همچون کف یک دست مرا تاجگزاری کرده ست؛ چرا که بر دردی شاهی کردم که از آن جز پارهای خرد نمیشناختم.
ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ کاربر حرفهای سطح 31 ارسالیها 2,534 پسندها 20,123 امتیازها 48,373 مدالها 34 7/11/24 #38 m.sina گفت همهی آسمانِ روز با فقری زیبا همچون کف یک دست مرا تاجگزاری کرده ست؛ چرا که بر دردی شاهی کردم که از آن جز پارهای خرد نمیشناختم. کلیک کنید تا باز شود... من تنها سقف مطمئنم را پنداشته بودم خورشید است که چتر سرگیجهام را همچنان که فرو نشستن فوارهها از ارتفاع گیج پیشانیام میکاهد
m.sina گفت همهی آسمانِ روز با فقری زیبا همچون کف یک دست مرا تاجگزاری کرده ست؛ چرا که بر دردی شاهی کردم که از آن جز پارهای خرد نمیشناختم. کلیک کنید تا باز شود... من تنها سقف مطمئنم را پنداشته بودم خورشید است که چتر سرگیجهام را همچنان که فرو نشستن فوارهها از ارتفاع گیج پیشانیام میکاهد