در معرکه عشق دلیرانه متازید
بر صفحه دریا نتوان مشق شناکرد
اقرار نکردن به گنه عین گناه است
قایل نشد آن کس که به تقصیر خطا کرد
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه میکردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه میکردم
چه می شد آه ای موسی من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه میکردم