- تاریخ ثبتنام
- 3/7/21
- ارسالیها
- 1,487
- پسندها
- 26,176
- امتیازها
- 61,573
- مدالها
- 56
دادهام دل به دلت تا که دلت را ببرمدر اول آسایشمان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود خزان شد
خوردهام خون جگر تا که غمت را بخرم
دادهام دل به دلت تا که دلت را ببرمدر اول آسایشمان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود خزان شد
در معرکه عشق دلیرانه متازیددادهام دل به دلت تا که دلت را ببرم
خوردهام خون جگر تا که غمت را بخرم
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه میکردمدر معرکه عشق دلیرانه متازید
بر صفحه دریا نتوان مشق شناکرد
اقرار نکردن به گنه عین گناه است
قایل نشد آن کس که به تقصیر خطا کرد
در قنوت خود دعا کردم فراموشت کنمدلم را چون اناری کاش یک شب دانه میکردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه میکردم
چه می شد آه ای موسی من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه میکردم
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایمدر قنوت خود دعا کردم فراموشت کنم
حاجتم در سجده اما دیدن روی تو شد
دور از تو رودی کوچکمدنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور ازتاریکی های سپری شده…
کیستی ای مهربان ترین؟
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکردور از تو رودی کوچکم
قفل اسکله را می بوسم
توقع دریایی ندارم
دور از تو فواره ی بی قرارم
پرپر می زنم که از آسمان تهی
به خانه ی اولم برگردم
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفتدر فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیدهام ای غم به گمانم
دهانت را میبوینددرگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد گرفت و سر زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت
در کعبه ی چشمان تو شعرم به منا رفتدهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم
دلت را میبویند
مبادا شعلهای در آن نهان باشد
روزگارِ غریبیست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه میزنند