چو عشق بر دوجهان حرف اتحاد نوشت
چه فرق از حرم کعبه تا حریم کنشت
بر این صحیفه مکش خط اعتراض که نیست
بجز نگاشته یک قلم چه خوب و چه زشت
چه می شد هستی ام گل بود تا از شاخه بردارم
که محض لحظه ای لبخند، در دست تو بگذارم!
جوانی ام، غـرورم، آبـرویم، آرزوهایـم...
تمام آنچه را که از خودم هم دوست تر دارم
هر از گاهی در آیینه لبم را سیر می بوسم
تو را در خویش می بینم! چنین بی مرز بیمارم!
اگر از من بپرسی، عشق "رازمطلق" است، اما
تماماً عـشق تو پـیداست در اجزای رفتارم!
هر از گاهی که بادی می گشاید پنجره ها را
به فال نیک می گیرم که می آیی به دیدارم
خیالت مایۀ سرسبزی این عمر بن بست است
شبیه پیچکی هستی که گل کردی به دیوارم
فقط در لحظه هایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.