چشم من روشن روي تو سپيدچه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم
خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم
چون صبا در مزرع سبز فلکچرا جویی وفا از بیوفایی
چه کوبی بیهُده سرد آهنی را
چشمهایت عطری دارند گیج کنندهچو چشم م**س.ت تو آغاز کبر ونازکند
بسا که بردلم از غمزه ترکتاز کند
چون تو کردی حدیث عشق آغاز
پس چرا قصه شد دگرگون باز؟
چه غم ار گردش گردون نکند یاری ماچشمهایت عطری دارند گیج کننده
از همانها که پلک میزنی
و یکباره جهان
به بوی مردمکهای خوش رنگت
عطری دلچسب میگیرد
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستیچه کنم که جانان تو شدهام جانا
بیتو این دنیا ارزشی ندارد جانا