کجایی ای اجل؟ افسانهای سر کن که در چشممکار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
کاش میشد رمز و راز وصل را ادراک کردکاش فصل
پنجمی در راه بود
کاش نامش فصلِ وصلِ ماه بود
کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آیدکاش میشد رمز و راز وصل را ادراک کرد
بی پر و بال از قفس پرواز در افلاک کرد
کی شود ایینه دل را زدود از هر غبار
زخم و ها و کینه های کهنه را در خاک کرد
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کندکم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید
غم عشقت بجنباند به گوش اندر جرس ما را
لبت چون چشمه نوش است و ما اندر هوس مانده
که بر وصل لبت یک روز باشد دسترس ما را
کجا خواهی ز چنگ ما پریدنکبوتر با کبوتر مانده اما از سر اجبار
در این دنیای تودرتو،تو دیگر از چه مینالی
کاش بیرون فتد از سینه دل زار مراکاش معشوق ز عاشق طلب جان می کرد
تا که هر بی سر و پایی نشود یار کسی
کاش میشد جان دهد عاشق به پای عاشقی
تا هر بی یال و کوپالی نگوید عاشقم