F FakhTeh مدیر بازنشسته سطح 40 ارسالیها 3,957 پسندها 41,825 امتیازها 71,671 مدالها 36 10/8/23 #21 گر رفته باشم زین جهان بازآیدم رفته روان گر همچنین دامن کشان بالای خاکم بگذری امضا : FakhTeh
Tara Motlagh کاربر انجمن سطح 9 ارسالیها 305 پسندها 1,022 امتیازها 6,833 مدالها 10 10/8/23 #22 گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشم از این دوگانگی ست که بس درد میکشم سویَم میا و روح پریشان من مخوان اوراق کهنهای ز کتابی مشوشم امضا : Tara Motlagh
گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشم از این دوگانگی ست که بس درد میکشم سویَم میا و روح پریشان من مخوان اوراق کهنهای ز کتابی مشوشم
D Deleted کاربر فعال سطح 37 ارسالیها 1,488 پسندها 26,290 امتیازها 61,573 مدالها 56 14/8/23 #23 گاه باید روئید، از پسِ آن باران گاه باید خندید، بر غمی بیپایان...
m.sina کاربر خبره سطح 14 ارسالیها 3,536 پسندها 7,166 امتیازها 35,773 مدالها 16 15/8/23 #24 Ayan گفت گاه باید روئید، از پسِ آن باران گاه باید خندید، بر غمی بیپایان... کلیک کنید تا باز شود... گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود دلی از سنگ بباید به سر راه وداع تا تحمل کند آن روز که محمل برود امضا : m.sina
Ayan گفت گاه باید روئید، از پسِ آن باران گاه باید خندید، بر غمی بیپایان... کلیک کنید تا باز شود... گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود دلی از سنگ بباید به سر راه وداع تا تحمل کند آن روز که محمل برود
Tara Motlagh کاربر انجمن سطح 9 ارسالیها 305 پسندها 1,022 امتیازها 6,833 مدالها 10 15/8/23 #25 m.sina گفت گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود دلی از سنگ بباید به سر راه وداع تا تحمل کند آن روز که محمل برود کلیک کنید تا باز شود... گاهی دلم برای خودم تنگ میشود وقتی حضور آینه کمرنگ میشود وقتی میانۀ بلوا سکوت دوست در جان گوشهای کَرَم زنگ میشود امضا : Tara Motlagh
m.sina گفت گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود دلی از سنگ بباید به سر راه وداع تا تحمل کند آن روز که محمل برود کلیک کنید تا باز شود... گاهی دلم برای خودم تنگ میشود وقتی حضور آینه کمرنگ میشود وقتی میانۀ بلوا سکوت دوست در جان گوشهای کَرَم زنگ میشود
F FakhTeh مدیر بازنشسته سطح 40 ارسالیها 3,957 پسندها 41,825 امتیازها 71,671 مدالها 36 15/8/23 #26 Tara Motlagh گفت گاهی دلم برای خودم تنگ میشود وقتی حضور آینه کمرنگ میشود وقتی میانۀ بلوا سکوت دوست در جان گوشهای کَرَم زنگ میشود کلیک کنید تا باز شود... گوسفندی برد این گرگ معود هر روز گوسفندان دگر خیره درو مینگرند امضا : FakhTeh
Tara Motlagh گفت گاهی دلم برای خودم تنگ میشود وقتی حضور آینه کمرنگ میشود وقتی میانۀ بلوا سکوت دوست در جان گوشهای کَرَم زنگ میشود کلیک کنید تا باز شود... گوسفندی برد این گرگ معود هر روز گوسفندان دگر خیره درو مینگرند
D Deleted کاربر فعال سطح 37 ارسالیها 1,488 پسندها 26,290 امتیازها 61,573 مدالها 56 20/8/23 #27 FakhTeh گفت گوسفندی برد این گرگ معود هر روز گوسفندان دگر خیره درو مینگرند کلیک کنید تا باز شود... گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
FakhTeh گفت گوسفندی برد این گرگ معود هر روز گوسفندان دگر خیره درو مینگرند کلیک کنید تا باز شود... گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
D Deleted کاربر فعال سطح 37 ارسالیها 1,488 پسندها 26,290 امتیازها 61,573 مدالها 56 20/8/23 #28 Ayan گفت گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد کلیک کنید تا باز شود... گیرم که وصال دوست در خواهم یافت این عمر گذشته را کجا دریابم...
Ayan گفت گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد کلیک کنید تا باز شود... گیرم که وصال دوست در خواهم یافت این عمر گذشته را کجا دریابم...
D Deleted کاربر فعال سطح 37 ارسالیها 1,488 پسندها 26,290 امتیازها 61,573 مدالها 56 20/8/23 #29 Ayan گفت گیرم که وصال دوست در خواهم یافت این عمر گذشته را کجا دریابم... کلیک کنید تا باز شود... گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن! گاه میلغزد زبانم، بشنو و باور مکن! گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟ گفتم آری میتوانم... بشنو و باور مکن!
Ayan گفت گیرم که وصال دوست در خواهم یافت این عمر گذشته را کجا دریابم... کلیک کنید تا باز شود... گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن! گاه میلغزد زبانم، بشنو و باور مکن! گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟ گفتم آری میتوانم... بشنو و باور مکن!
m.sina کاربر خبره سطح 14 ارسالیها 3,536 پسندها 7,166 امتیازها 35,773 مدالها 16 21/8/23 #30 Ayan گفت گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن! گاه میلغزد زبانم، بشنو و باور مکن! گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟ گفتم آری میتوانم... بشنو و باور مکن! کلیک کنید تا باز شود... گر من به شوق دیدنت از خویش می روم از خویش می روم که تو با خود بیاری ام بود و نبود من همه از دست رفته است باری مگر تو دست برآری به یاری ام امضا : m.sina
Ayan گفت گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن! گاه میلغزد زبانم، بشنو و باور مکن! گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟ گفتم آری میتوانم... بشنو و باور مکن! کلیک کنید تا باز شود... گر من به شوق دیدنت از خویش می روم از خویش می روم که تو با خود بیاری ام بود و نبود من همه از دست رفته است باری مگر تو دست برآری به یاری ام