- ارسالیها
- 419
- پسندها
- 1,121
- امتیازها
- 7,283
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #11
پرهام در حالی که از درد، به دور خود میپیچید به طرف پرهان روانه میشود و آرام میگوید:
- خوشبهحالت، قربون صدقهت میره، ولی تهته ابراز علاقهش به من، یه نیشگون ریز اما پر از درده! میگم ریزه ها، ولی هیچ چیزی درشتتر از نیشگونش روی این کرهی خاکی پیدا نمیکنی!
پرهام گام برمیدارد و میگوید:
- پرهان، باز این پرهام چی تو گوشت خوند؟ آ بذار حدس بزنم! نکنه حسودیش شد یا گِله و گِلایه کرد؟
پرهان نگاهی به پرهام که چشم و ابرو برایش میآید میاندازد و دلش به حالش میسوزد و روبه اسی میگوید:
- بیا تو گوشت بگم!
پرهان در حالی که به سوی اسی گام برمیدارد پرهام نگاهی به او میاندازد و لبخونی میکند:
- نگو، نه نگو... .
پرهام روی پاهایش میزند و در حالی که راه میرود زمزمهوار میگوید:
- آخ، بدبخت شدم،...
- خوشبهحالت، قربون صدقهت میره، ولی تهته ابراز علاقهش به من، یه نیشگون ریز اما پر از درده! میگم ریزه ها، ولی هیچ چیزی درشتتر از نیشگونش روی این کرهی خاکی پیدا نمیکنی!
پرهام گام برمیدارد و میگوید:
- پرهان، باز این پرهام چی تو گوشت خوند؟ آ بذار حدس بزنم! نکنه حسودیش شد یا گِله و گِلایه کرد؟
پرهان نگاهی به پرهام که چشم و ابرو برایش میآید میاندازد و دلش به حالش میسوزد و روبه اسی میگوید:
- بیا تو گوشت بگم!
پرهان در حالی که به سوی اسی گام برمیدارد پرهام نگاهی به او میاندازد و لبخونی میکند:
- نگو، نه نگو... .
پرهام روی پاهایش میزند و در حالی که راه میرود زمزمهوار میگوید:
- آخ، بدبخت شدم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش