• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #661
رضا نفس عمیقی کشید.
- هر چی پشت در اتاقت می‌اومدم، در رو باز نمی‌کردی و نمی‌ذاشتی کاری بکنیم، می‌گفتم حتماً توی درس‌هات مشکل پیدا کردی، می‌گفتم بالاخره خود سارینا حلش می‌کنه اگه غیر از این بود می‌اومد حرف میزد، اما نیومدی من هم کاری نکردم.
به خاطر حماقتم جوابی نداشتم بدهم. آن زمان با خودخواهی عزیزانم را نمی‌دیدم و خودم را تنها و بی‌یاور می‌دانستم که کسی را برای یاری ندارد درحالی که رضا بیرون از اتاق برای همدلی وجود داشت، اما من اجازه نزدیکی نمی‌دادم.
- سارینا! دیگه نمی‌ذارم اتفاقی بیفته که چنین تصمیمی بگیری، نمی‌ذارم کم بیاری، باید قول بدی هر وقت هر مشکلی داشتی بیایی پیش خودم، شاید نتونم حل کنم اما لااقل پای حرف‌هات که میشینم.
- می‌دونم داداش! می‌دونم، تو اثبات شده‌ای برام، من از اولش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #662
سکوت که کردم رضا گفت:
- من نگفتم تو بنده مال و منالی، منظورم اینه تو نمی‌دونی نداری چیه؟ زندگی با جیب خالی رو بلد نیستی.
- بله، حق با توئه، من زندگی در نداشتن رو بلد نیستم، اما آدم نازک‌نارنجی هم نیستم که از بی‌پولی بترسم، من به خودم اعتماد دارم، می‌دونم که از پس خودم در هر شرایطی برمیام.
رضا لحظه‌ای نگاهم کرد، کاملاً مشخص بود قانع نشده.
- رضا! از چی نگرانی بهم بگو.
- می‌دونی سارینا؟ من قبلاً این حرف‌ها رو بهت نمی‌زدم چون فکر‌ می‌کردم حمایت‌های آقا پشت سر زندگی تو و علی هست، می‌گفتم درسته علی یه پسر دانشجوئه که جز پیرهن تنش چیزی نداره، اما آقا هست نمی‌ذاره تو زندگی مشترک آب توی دلت تکون بخوره، اما الان... .
رضا کمی مکث کرد.
- وقتی میگی آقا باعث رفتن علی شده پس دیگه حمایت اونو نخواهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #663
سرم‌ را پایین و‌ بالا کردم.
- چرا اتفاقاً، من خوب می‌دونم حسرت چیه؟ برای من نداشتن پول حسرت نمی‌شه، نداشتن علی حسرت میشه، این‌که کنارش نفس نکشم حسرتم میشه، این‌که ببینم همه‌چی رو‌ دارم، اما علی رو‌ ندارم برام حسرته، تو‌ فکر‌ می‌کنی من و‌ علی اندازه گذراندن زندگی دونفریمون عرضه نداریم؟
- من نگفتم عرضه نداری، من میگم شعار ندی و واقعی فکر کنی، تو داری خودت رو از وسط پر قو‌ می‌ندازی توی زندگی که لنگ صنار سه شاهی بمونی، تو آدم اون زندگی نیستی، فقط باعث عذاب خودت میشی.
- رضا! تو هنوز منو نشناختی، من وابسته رفاهی که توی زندگی داشتم نیستم، آرامش من بودن با علیِ، شاید بلد نباشم با نداری زندگی کنم، اما یاد می‌گیرم.
- به چه قیمتی؟
- به هر قیمتی... من علی رو‌ انتخاب کردم، پای همه عواقبش هم هستم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #664
رضا یک نگاه متعجب به من انداخت.
- آقا که همیشه علایق تو رو‌ توی اولویت داشته.
- بله، ولی تا زمانی که خواسته‌های خودش به خطر نیفته، مگه همین بابا نبود که با یه اشتباه تو رو از خونه انداخت بیرون؟ هیچ هم به حرف من یا دل ایران فکر نکرد، چون فقط خواسته خودش مهمه.
- مسئله من با مسئله تو فرق می‌کنه، تو دخترشی ولی من که پسرش نیستم.
- یعنی چی‌ پسرش نیستی؟ مگه من دختر مامانم که این همه به من محبت کرده، مادر در برخورد با من هیچ‌وقت خودخواهی نذاشته اما پدر در برابر تو‌ همیشه خودخواه بوده.
- هر کس یه اخلاقی داره سارینا!
تند شدم.
- توجیه نکن رضا! فریدون ماندگار پدر منه من باید توجیه‌ش کنم نه تو.
رضا سعی‌ کرد با لحن آرام مرا هم‌ آرام کند.
- ساریناجان! مرد و زن باهم متفاوتند یه زن می‌تونه به راحتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #665
رضا هم با شنیدن این حرف تند شد و با عصبانیت گفت:
- می‌فهمی چی میگی دختر؟ یعنی چی بی رضایت آقا ازدواج کنی؟
- یعنی همین که گفتم، من برای زندگیم دیگه معطل رضایت بابا نمیشم.
عصبانیت رضا بیشتر شد.
- کاری نکن پشیمون بشی.
سعی کردم با صدای بلندتری رضا را قانع کنم.
- نمی‌شم، من از زندگی با علی پشیمون نمی‌شم، تو هم دست از سر من بردار.
رضا با لحن دلخورانه‌ای گفت:
- خیلی خب، باشه، صدات رو بیار پایین.
و بعد از کمی مکث ادامه داد:
- دیگه هیچ کاری بهت ندارم، هر کاری دلت می‌خواد بکن.
کاملاً از عصبانیت و رفتار ناشایستم شرمنده شده بودم، سرم را زیر انداختم و بعد از چند دقیقه سکوت آرام گفتم:
- رضا؟ داداشی؟ منو ببخش، یه لحظه نتونستم خودمو کنترل کنم می‌شناسی منو که، ازم ناراحت نشو.
رضا هم آرام جواب داد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #666
همین که رضا ماشین را زیر سایبان پارک کرد. در را باز کرده و پیاده شدم. هنوز پایم کامل به زمین نرسیده بود که در بغل ایران که با ذوق پله‌ها را پایین آمده بود، فرو رفتم.
- سارینا! عزیزم! می‌دونی چقدر دلتنگت شدم؟
- سلام مامان‌جون! من هم دلم تنگ شده بودم.
- سلام دخترم! دیگه سفر طولانی نرو.
- فدات شم، چشم، اگر هم رفتم تو رو با خودم می‌برم.
صدای پدر ما دو نفر را به خود آورد.
- به‌به! سارینای بابا! خوش اومدی.
پدر در حال پایین آمدن از پله‌های ایوان بود. به طرف پله‌ها رفته و سلام سردی دادم. پدر از پله‌ها پایین آمده بود و با لبخند دستانش را برای در آغوش گرفتن من که به او‌ رسیده بودم، باز کرد.
- سلام دخترم! چطوری بابا؟
نگاهم را به چشمان قهوه‌ای بابا دوختم. می‌خواستم دلگیریم را فریاد بزنم، اما الان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #667
وقتی حاضر و آماده به طبقه پایین برگشتم اثری از پدر ندیدم، حتماً به اتاقش رفته بود. رضا چمدان و کوله‌ام را پایین راه‌پله گذاشته بود و خودش در حال کمک به ایران برای چیدن میز شام بود و تا مرا دید گفت:
- بفرما ساریناخانم! ببین مادرت چه تدارکی برات دیده، کاش مامان منم این‌طوری به فکرم بود.
درحالی‌که پشت میز می‌نشستم گفتم:
- بترکه چشم حسود!
رضا هم روی صندلی مقابلم نشست.
- بیا! این هم از خواهر‌ ما... واقعاً که!
ایران که آخرین وسیله میز که ظرف سالاد بود را همراه خود از آشپزخانه می‌آورد، گفت:
- دعوا نکنین! این شام برای هر دوی شماست.
تا ایران ظرف سالاد را روی میز گذاشت، رضا به عادت همیشه غنچه کاهویی که ایران روی آن گذاشته بود را برداشت و با اشاره‌ای به میز گفت:
- قشنگ معلومه... .
صدای باز شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #668
صبح با تنی یخ کرده، گردنی دردناک و مفاصلی گرفته بیدار شدم. چیزی از خواب آشفته‌ام به یاد نداشتم. فقط چهره علی را به یاد می‌آوردم که در نور کم‌جان لامپ زردرنگ زیر پنجره‌ی دخمه به دیوار تکیه داده بود. نگاهی به ساعت اتاق کردم. نه و پنجاه و سه دقیقه بود. خوشحال شدم این ساعت دیگر پدر خانه نبود که با او‌ روبه‌رو شوم. هنوز اقدامی برای بلند شدن نکرده بودم که صدای گوشی‌ام بلند شد. دستی به گردن دردناکم کشیده، نیم‌خیز شده، دستم را به گوشی روی میز کنار تخت رسانده، آن را چنگ زدم و همین‌طور که به تخت تکیه می‌دادم، جواب دادم.
- بله، بفرمایید.
- سلام ساریناجان! زینبم نشناختی؟
- سلام زینب‌جان! چه‌خبر؟
- سلامتی عزیزم! آسِید بالاخره تونست صاحبکار اون خونواده افغانی رو‌ راضی کنه بره دیدنشون، چون گفته بودی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Emmett

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #669
از پله‌ها پایین آمده و تا پشت اپن آشپزخانه رفتم. خبری از ایران نبود. برگشتم و از لای در نیمه باز اتاقشان متوجه او شدم که در حال مرتب کردن روی تخت بود. به طرف اتاق رفتم، در را باز کردم و یک طرفه به چارچوب تکیه دادم.
- صبح بخیر مامان!
ایران همان‌طور که روتختی زرشکی ساتن را با دست کشیدن صاف می‌کرد نگاهی به من کرد.
- به‌به خانم سحرخیز! فکر کنم دیگه باید بگم ظهر بخیر!
- ببخشید، خیلی خوابیدم.
- چون خسته سفر بودی بیدارت نکردم، ولی مطمئن باش روزهای دیگه نمی‌ذارم تا ساعت ده بخوابی.
- پس بیچاره سارینا! کارش دراومده.
ایران بالش‌های روی تخت را مرتب کرد و گفت:
- شیرعسلت رو درست می‌کنی یا درست کنم؟
- دیگه برای شیرعسل خوردن دیره، می‌مونم ناهار می‌خورم.
- پس یه چیزی بخور ضعف نکنی.
ایران دستی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #670
نزدیک ساعت چهار بود که ماشینم را روبه‌روی خانه‌ی مرضیه‌خانم پارک کرده و به زینب پیام دادم که رسیده‌ام. از ماشین پیاده شده، به درش تکیه داده و منتظر ماندم. نگاهم به در خانه مرضیه‌خانم بود. دلم می‌خواست به آن سمت پرواز کنم و دلتنگی‌ام را با دیدن مرضیه‌خانم رفع کرده و به او خبر از علی بدهم، اما از آن‌جایی که مطمئن بودم که حرف‌های ما به درازا می‌کشد و در نتیجه از رفتن به همراه سید باز می‌مانم تصمیم گرفتم وقتی برگشتم به مادر علی سر بزنم. زینب که از در آپارتمانشان بیرون آمد، حواسم به او جلب شد.
- سلام‌ ساریناجان! چرا نیومدی بالا؟
نگاهم به چادر عربی سرش افتاد. باید می‌فهمیدم سید تنها همراه من جایی نمی‌رود. او هم‌ رفیق علی بود دیگر.
- ممنون عزیزم! امروز کار داریم، یه روز دیگه میام.
- الان سید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا