• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #651
رضا که ماشین را نگه داشت سریع پیاده شدم چادر و جانمازم را داخل کوله قرار داده بودم فقط کوله را از ماشین برداشته و به اطراف نگاه کردم تا «وضوخانه» و «نمازخانه» را پیدا کردم. وارد وضوخانه زنانه شدم، احدی پر نمی‌زد. یک اتاقک بسیار کوچک که کف و دیوارهایش با سرامیک کرم‌رنگ پوشیده شده و ردیفی از شش شیرآب در دیوار روبه‌رو، بالای یک حوضچه ردیفی از جنس سرامیک‌های دیوار قرار داشت. بالای شیرها یک آینه سراسری و کنار در یک چوب‌لباسی بود. کوله‌ام را آویزان کردم آستین‌هایم را بالا زده و وضو گرفتم. بعد از آن‌که وضو گرفتم، شالم را که برای کشیدن مسح پشت گردن انداخته بودم روی سرم مرتب کرده و آستین‌هایم را پایین کشیدم. با سرعت کوله را برداشته، خارج شده و وارد نمازخانه کناری شدم.
جز من کسی آن‌جا نبود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #652
وقتی به کنار ماشین که در حاشیه خروجی پارک شده بود، برگشتم رضا را تکیه داده به ماشین دیدم که با دیدن من دستانش را از بغل باز کرد و راست ایستاد.
- آبجی! حتماً غروب حواسم بهت هست.
- ممنون داداش!
به طرف در رفته و باز کردم تا بنشینم با پاکتی پر از تنقلات روی صندلی مواجه شدم. رضا که در راننده را باز کرده بود در حال نشستن گفت:
- خرده ریز گرفتم برای خوردن.
پاکت را برداشته و سوار شدم.
- خوبه تأکید کردی برای خوردن.
رضا درحالی‌که کمربندش را می‌بست نگاهی کرد، لبخندی زد و‌ بعد ماشین را روشن کرد. تازه وارد جاده اصلی شده بودیم که گفت:
- از علی به‌خاطر یک چیز کمال تشکر رو دارم.
به طرفش برگشتم.
- چی؟
- این‌که باعث شد تو نماز بخونی.
کمی لبم به لبخند کش آمد، اما چیزی نگفتم.
- از کی می‌خونی؟ ندیده بودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #653
رضا خندید.
- چقدر هم روی من تأثیر داشت، بیشتر به حالت تأسف می‌خوردم.
یک دفعه خنده کوتاهی کردم.
- خیلی بدجنسی رضا!
- پس خودت رو ناراحت این شوخی‌ها نکن.
با ناراحتی گفتم:
- نمیشه... عذاب وجدان رفتاری که منو بابا با شما دونفر خصوصاً مادر کردیم روی دل من سنگینی می‌کنه.
- چرا این‌قدر بزرگش می‌کنی؟
- بابا هیچ‌وقت نذاشت ایران یه مسجد، هیئت یا احیا و عزاداری بره محرم و ماه رمضون رو توی خونه گرفت، منِ بی‌خیال هم هیچ‌وقت برام مهم نبود، تو باز از نوجوونی از ما مستقل شدی، هرجا دلت خواست رفتی ولی مامان نه... بابا شاید مستقیم نگفته نکن، اما همین که همیشه می‌گفت ایران چقدر خودت رو مشغول این چیزهای بی‌خود می‌کنی کافی بود تا مادر اذیت بشه.
- علاقه به خودخوری پیدا کردی، بالاخره اختلاف عقیده همه جا هست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #654
خندیدم و ابرویی بالا انداختم.
- دیگه‌دیگه، نمی‌خواستم تو بفهمی، مادر سحری‌هام رو‌ لقمه می‌کرد شب می‌بردم تو اتاقم، تا سحر پایین نیام.
- نامرد! مادرم رو کامل قبضه کردی ها.
قیافه حق به جانبی گرفتم.
- ما اینیم دیگه.
- اَه، اَه دختر! بدجور اعصابم رو ریختی بهم یکی از اون پفک‌ها رو باز کن غصه بی‌مادری فراموشم بشه.
خندیدم.
- کاری بود که از دستم برمی‌اومد، ولی ما دربست مخلص خان‌داداشمون هستیم.
- نه خوشم اومد، خان‌داداش خوبه، بالاخره داری به جایگاه من پی می‌بری.
با خنده بسته پفکی را باز کردم و بین هر دویمان گذاشتم.
- من هم خوشم میاد پلیس به‌خاطر خوردن در هنگام رانندگی جریمه‌ت کنه، بخندم.
پفکی برداشت و قبل از این‌که در دهان بگذارد، گفت:
- چرا بخندی؟
من هم برداشتم.
- آخه قشنگ‌ معلومه خسته شدی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #655
به طرفش برگشتم.
- برنامه چی؟
- تا قبل سفر درگیر این بودی که علی چرا رفت، حالا که فهمیدی، برای بعد از این چه برنامه‌ای داری؟
- منظورت چه برنامه‌ایه؟
- منظورم واضحه، برمی‌گردی دانشگاه یا میری شرکت؟ یکی رو‌ باید انتخاب کنی.
- نمی‌دونم... برای برگشتن به دانشگاه باید برم دفاع، برای اون پایان‌نامه علی هم باید باشه، باید فعلاً صبر کنم.
- پس برو پیش آقا شرکت.
- نه، اگه پامو بذارم توی شرکت بابا دیگه نمی‌ذاره بیام بیرون
- ایرادش چیه؟
- نمی‌ذارم بابا شیمی رو‌ هم ازم بگیره، من به هیچ‌وجه برای کار نمیرم شرکت.
- فراموش نکن اون شرکت مال توئه.
- من مال شرکت نیستم، بابا خودش می‌دونه و‌ کسب و‌ کارش، به من ربطی نداره.
- بالاخره که چی؟ آینده‌ی تو به اون شرکت گره خورده.
- نه آینده‌ی من به شیمی گره خورده،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #656
صدای اذان مسجد به انتها رسیده بود که پیاده شدیم. وقتی که بعد از وضو گرفتن وارد مسجد شدم جماعت به نماز عشاء رسیده بود. به تنهایی به نماز ایستادم و بعد از نماز در همان‌جا نشستم تا کمی به حرف‌های امام جماعت مسجد که یکی از آیات قرآن را تفسیر می‌کرد، گوش دهم؛ اما تمام حواسم به سمت علی پرواز کرد.
***
- آقای درویشیان! من میگم حتی اگه قبول کنم این جهان رو از ابتد یه خدایی ساخته باشه، ولی الان دیگه کاری به کارش نداره، جهان داره خودش بدون نیاز به خدا پیش میره.
- خب اثبات کنید جهان داره خودش پیش میره.
دو دستم را روی میز گذاشتم و کمی به طرف او خم شدم.
- من نیازی نمی‌بینم نظرم رو اثبات کنم، شما که خلافش رو میگی باید حرفت رو اثبات کنی.
نگاه از من گرفت و به باغچه داد. به وضوح کلافه شدنش از دستانی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #657
***
صدای زنگ گوشی مرا از فکر بیرون آورد. رضا بود.
- کاری داری؟
- نمیای مگه؟ دیر شد.
- وای، ببخشید، الان میام.
گوشی را قطع و‌ سریع در جیب انداختم. چادرم را هم با سرعت جمع کرده، داخل کوله چپاندم و از مسجد بیرون زدم. رضا با لبخند کلافه‌ای به ماشین تکیه داده بود. من نیز لبخندی زده و گفتم:
- ببخشید، خیلی منتظر موندی نه؟
تکیه از ماشین گرفت و به طرف در رفت.
- مامان زنگ زد که کجا موندید؟
قبل از این‌که در را باز کند، نگاهی به من که خودم را به در ماشین رسانده بودم انداخت.
- لطفاً سوار شید خانم ماندگار!
همزمان با رضا سوار شدم. رضا دستش را به سمت سوییچ برد و نگاهی به من کرد.
- اجازه می‌فرمایید راه بیفتیم؟
- بله خان‌داداش! لطف می‌فرمایید.
رضا ماشین را روشن کرده و به حرکت درآورد.
- خواهش‌ می‌کنم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #658
خنده بلندی کردم.
- شتر؟... باحال بود... اصلاً توجه نکرده بودم، حالا اگه خوشت نمیاد بگم خارمریم چطوره؟
- نه دیگه تو خار منی نه خار مریم همون خارشتر رو قبول می‌کنم، چطوری خانم خارشتر؟
- احوال شترخان! ارادتمندیم.
لحظه‌ای مکث کردم و‌ گفتم:
- رضا! نری یه وقت این‌ها رو‌ به مریم‌ بگی؟
- اتفاقاً باید مریم رو با لقب جدیدت آشنا کنم، خانم خارشتر!
- بدجنس! می‌خوای با مریم بشینی مسخره‌ام کنی؟
- ای خوارشوهر حسود! دلت نمی‌خواد ما خوش باشیم.
- به من نخندید به هر کی دلتون خواست بخندید، فقط کافیه بشنوم با مریم مسخره‌ام کردی اون‌وقت من می‌دونم و تو.
- بیچاره مریم با این خواهرشوهری که نصیبش شده.
- بیچاره من که مریم نیومده از همین حالا داداشم رو کشیده طرف خودش.
رضا خندید و گفت:
- باور کن مریم دوستت داره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #659
رضا دست‌بردار نبود.
- نیاز داری دختر! باید رفت و آمد کنی، بری بیایی با آدم‌های جدید آشنا بشی، بتونی یه نگاه جدید به زندگی پیدا کنی.
- زندگی من هیچ ایرادی نداره که بخوام روتینش رو بریزم بهم.
- برگشتنی یه بهانه جور می‌کنم، به مادر میگم تدارک یه مهمونی رو ببینه، یه مهمونی جوانانه با آدم‌های هم‌سن خودت از اقوام و رفقا و هرکی، این‌طوری می‌تونی با آدم‌های تازه آشنا بشی.
زنگ خطر برایم به صدا درآمد. رضا هم می‌خواست مثل پدر مرا مشغول افراد دیگری کند تا از فکر علی بیرون بیایم.
- ول کن رضا! من سرم شلوغه حوصله این چیزها رو‌ ندارم.
- کجا سرت شلوغه؟ بهونه نیار.
- می‌دونی چیه؟ من تا علی رو پیدا نکنم هیچ کاری نمی‌کنم.
رضا یک‌دفعه عصبی شد و با دو دست روی فرمان زد.
- علی علی علی، همه زندگیت رو تعطیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #660
رضا سری تکان داد و ادامه داد:
- هیچ می‌فهمی تا مچ دستت رو با روسری بستم و رسوندمت بیمارستان مردم و زنده شدم؟ تا دکتر گفت خطر رفع شده می‌دونی چی به ما گذشت؟
رضا مکث کرد.
- سارینا! چیزی سخت‌تر از این نیست که ببینی عزیزت جلوی چشمت داره از دست میره... هرکی هرچی می‌خواد بگه، بذار بقیه بگن من و تو باهم نسبتی نداریم،... ولی سارینا! تو خواهر عزیز منی، نمی‌خوام دوباره توی اون شرایط مرگ و زندگی قرار بگیری.
رضا دوباره وقفه‌ای به کلامش داد.
- سارینا! تنها مشکل من با علی اینه که اون آدم باعث اون اتفاق بود، علی با هر دلیل و منطقی حق نداشت کاری کنه که تو دست به اون کار بزنی، نمی‌خوام‌ وجودش دوباره باعث اشتباه تو بشه، خواهش می‌کنم همین‌جا پرونده علی رو تموم کن بذار کنار.
رضا که آرام شد گفتم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا