- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 853
- پسندها
- 5,516
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #651
رضا که ماشین را نگه داشت سریع پیاده شدم چادر و جانمازم را داخل کوله قرار داده بودم فقط کوله را از ماشین برداشته و به اطراف نگاه کردم تا «وضوخانه» و «نمازخانه» را پیدا کردم. وارد وضوخانه زنانه شدم، احدی پر نمیزد. یک اتاقک بسیار کوچک که کف و دیوارهایش با سرامیک کرمرنگ پوشیده شده و ردیفی از شش شیرآب در دیوار روبهرو، بالای یک حوضچه ردیفی از جنس سرامیکهای دیوار قرار داشت. بالای شیرها یک آینه سراسری و کنار در یک چوبلباسی بود. کولهام را آویزان کردم آستینهایم را بالا زده و وضو گرفتم. بعد از آنکه وضو گرفتم، شالم را که برای کشیدن مسح پشت گردن انداخته بودم روی سرم مرتب کرده و آستینهایم را پایین کشیدم. با سرعت کوله را برداشته، خارج شده و وارد نمازخانه کناری شدم.
جز من کسی آنجا نبود...
جز من کسی آنجا نبود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر