متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان متهم ردیف چهارم | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

کدوم یکی از راوی‌های داستان براتون تا حالا جذاب‌تر بوده و بیانش بیشتر به دلتون نشسته؟

  • سعید

  • شادی

  • فرقی نمی‌کردن با هم؛ انگار هر دو قسمت رو یه نفر گفته

  • متفاوت بودن ولی جفتش دلنشین بود

  • بیان سعید رو دوست دارم ولی از خودش بدم میاد

  • شخصیت شادی رو کلاً دوست دارم

  • سوال دوم

  • بچه‌ها! نظرتون در مورد پیچیدگی و پیرنگ داستان تا اینجا چیه؟

  • خیلی پیچیده‌ست، آدم گیج می‌شه

  • خوب و جذابه

  • ساده‌ست و آدم رو برای ادامه دادن مشتاق نمی‌کنه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #221
من نابود شدم سر این دوتا پارت:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894::610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894::610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:
تو رو خدا نظر بدید:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:
:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894::610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:
بچه‌ها! حکمت رِیل قطار رو جلد رو فهمیدین؟:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:

احساس کردم دست و پایم یخ کرده. از دیوار جدا شدم و لِخ‌لِخ‌کنان پایم را روی آسفالت درب و داغان پیوسته به سنگریزه‌های کنار راه‌آهن کشیدم. نا مطمئن لب زدم:
- چی داری می‌گی؟ کی بهت اینا رو گفت؟ من... من... .
دهانم از فکرهایی که در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #222
***
مثل یک مجسمه‌ی خشک‌شده نشسته بودم. ماشین نعش‌کش گوشه‌ای ایستاده بود و دوتا مرد خاکستری‌پوش با شلوارهای مشکی پارچه‌ای، سر تخته‌ای سفید و لعنتی‌ را گرفته بودند و به پیکری آش و لاش نزدیک می‌شدند. دست لرزانم را روی آسفالت بی‌رنگ و رو گذاشتم و به سختی بلند شدم؛ تلوتلویی خوردم و بی‌اختیار چند قدم عقب رفتم و دستم را به دیوار گرفتم. یک ریل بود و یک قطار. خروار خروار مردمی که سر از پنجره‌ی واگن‌ها درآورده بودند و عکس و فیلم می‌گرفتند و ماشین پلیس و نعش‌کش. چند نفری که پیاده شده بودند و یک جنازه‌ی تکه و پاره. آب دهانم را با هر بدبختی که بود قورت دادم و بی‌تعادل به سمت‌شان رفتم. هرکه سرِ راهم بود را کنار زدم و حتی از آن نوار زرد مزخرفی که دور تا دورش کشیده بودند هم گذشتم. یکی پشت سر هم مثل یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #223
به سمتش برگشتم؛ سعید بود. مردی هیکلی با ریش سپید سمت همان مرد اخمالو که ظاهراً بازپرس بود، رفت و کارتی نشانش داد؛ گمانم سرهنگ بود. همان که در به درِ آرزو و حلقه‌ی مسخره‌اش بود. از لای پای جمعیت ایستاده در ایستگاه، دوباره چشمان باز جسد ناشناس را دیدم و صدای سرهنگ را که نام امیر محبی را زمزمه می‌کرد، شنیدم. نه، نه؛ اشتباه می‌کرد. امیر که آن مرد آش و لاشِ غرق خون نبود. امیر ِ من الآن حتماً خانه بود و منتظر بود بهش زنگ بزنم. سمتِ سعید پا تند کردم؛ دستم را بند پیراهن زیتونی‌رنگش کردم و نالیدم:
- سعید! امیر منتظرمه. باید بهش زنگ بزنم وگرنه باز بهونه می‌گیره. فکر می‌کنه الویتم نیست.
محکم پیراهنش را کشیدم:
- گوشیت رو بده تو رو خدا. الآن فکر می‌کنه باز با کتایونم، اون‌وقت مثل بچه‌ها بهونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #224
سلام بچه‌ها!
خوبید؟
چه خبرا؟ قرار بود که یه روز در میون پارت بدم:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
بیشتر هم به خاطر مسابقه‌ی BNY که تا آخر اسفند تمدید شد و نباید تا اون موقع رمان تموم بشه:sugarwarez-001:
پس چرا اومدم؟ آهان! نکته همین‌جاست:128:
نویسنده‌ی خل و چل‌تون فردا قدم رنجه می‌کنه به دنیا:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586: و به همین مناسبت هم پارت گذاشتم تا شیرینی تولدم رو بهتون بدم که البته پیشنهاد noongaf noongaf عزیزم بود.

حالا یه چیز دیگه! رمان کم‌کم داره تموم می‌شه و من دوتا رمان جنایی دبش بهتون پیشنهاد می‌کنم. مطمئنم از خوندن‌شون پشیمون نمی‌شید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #225
سلام بچه‌ها! خوبید؟ شروع ماه بندگی و بهار قرآن رو بهتون تبریک می‌گم. امیدوارم تو این ماه کلی فرصت برای خوشحال کردن آدما نصیب‌تون بشه.
این دوتا پارت تقدیم نگاه قشنگ‌تون. نظر هم بدید خوشحال می‌شم.
حواستون هست که دیگه جدی‌جدی چیزی تا آخر رمان نمونده؟:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894::610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:
قراره یه رمان جدید شروع کنم:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:

اسمش هم قانون شفاء هستش؛ اگه گفتید ژانرش چیه؟:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586::128:

***
باران شدیدی می‌بارید؛ انگار که آسمان پاره شده بود. وسط جاده بی‌چتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #226
آهی کشید:
- فاطمه‌ی من.
سرم را کجکی بهش تکیه دادم:
- خیلی دوسش داشتی، نه؟
خیلی زیرلبش را شنیدم و آرام ازش جدا شدم. در خودم جمع شدم و به دیوار پشت سرم تکیه دادم:
- منم همین حس رو به امیر داشتم سعید. شاید به نظرت خیلی احمق و سنگدل برسم که بعد از فهمیدن حقیقت ماجرای مرگ کتایون، هنوز هم مثل سابق دوسش دارم.
سرم را روی زانوانم گذاشتم و آهسته نالیدم:
- چه طور تونستی با مرگش کنار بیای؟
بلند شد و زیر پنجره روی زمین نشست و به شوفاژ پشت سرش تکیه داد:
- داغش هیچ‌وقت سرد نمی‌شه شادی. شنیدی می‌گن اگه ازت جدا شم، می‌میرم؟
پوزخند صداداری زد:
- خیلی بی‌رحمانه‌ستا ولی چشمت هم کور، مجبوری بمونی و زندگی کنی.
سرش را به دیوار گچی و سفید پشت سرش تکیه داد:
- روزی صدبار خودم رو لعنت می‌کنم که هنوز زنده‌ام.
انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #227
سلام بچه‌ها!
خوبید؟ چهار_پنج تا پارت دیگه بیشتر نمونده:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:
از اونجایی که خیلی بامحبتید و جواب سوالام رو می‌دید، یه سوال دیگه دارم ازتون:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
اگه بعدها یه چیزی شما رو یاد متهم بندازه، اولین جمله‌ای که به ذهن‌تون میاد چیه؟

مثلاً جواب من اینه: هر حرف و هر کاری، هرچند کوچیک، می‌تونه نه‌تنها زندگی یه نفر که سرنوشت یه کشور و یه عالم رو تغییر بده؛ حالا چه مثبت، چه منفی.

بلند شدم و دنبال آرمیتا راه افتادم. همه پشت همان میز دراز و بزرگ وسط سالن نشسته بودند؛ حتی سعید. چشمش که بهم افتاد، لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #228
سرگرد غفاری به سمتش چرخید و با ابروهای بالا رفته گفت:
- چیزی گفتی پسرم؟
سرش را بلند کرد و خیره به چشمان سبز سرگرد، پوزخندی زد:
- گفتم اشتباه به عرض‌تون رسوندن سرگرد. مقتولین هشت نفر بودن.
حتی تشر سرهنگ هم متوقفش نکرد؛ بلند شد و عکس کوچکی از جیب پیراهن زیتونی‌رنگش درآورد، این عکس را حتی یک دقیقه هم از خودش جدا نمی‌کرد. همیشه می‌گذاشتش در جیب سمت چپ پیراهنش، همان‌جایی که قلب شکسته‌اش می‌زد. عکس فاطمه را که روسری زیتونی‌رنگی با طرح برگ پاییزی به سر داشت را سمت‌شان گرفت:
- دکتر فاطمه اسدی؛ همین قاتل به اصطلاح طلایی‌تون از اون عطرای کوفتی حلقه‌ی عرفان‌شون بهش می‌داد. نمی‌دونم چه زهرماری توشه و اصلاً چه‌جوری عمل می‌کنه ولی متوهمش کرده بود، مدام خیال می‌کرد کسی قراره بهش حمله کنه.
قطره‌ی اشکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #229
ناخودآگاه بلند شدم:
- چی می‌گی؟ خُل شدی؟ تو کی منو فریب دادی؟
لبخند مهربانی زد:
- تو که چیزی یادت نمیاد دخترِ خوب. از کجا معلوم؟ شاید واقعاً فریبت داده باشم.
ابروهای نازک و تتو کرده‌ام که به تازگی ابروهای خودم لابه‌لایش سیخ‌سیخ درآمده بود و قیافه‌ی مضحکی ازم ساخته بود را در هم کشیدم:
- امکان نداره.
بلند شد و مقابلم ایستاد؛ قدم تا سرشانه‌هایش می‌رسید:
- از کجا معلوم؟
آب دهانم را به سختی قورت دادم. چیزی که در قلب و مغزم می‌گذشت عذاب می‌شد و تا ته حلقم را می‌سوزاند. احساس بدی داشتم؛ حس یک خیانتکار. احمقانه بود که هنوز به کسی که کتایون را بی‌رحمانه زنده به گور کرده بود، وفادار بودم. بالاخره افکار مزخرفم را دور انداختم و لب زدم:
- سعیدِ من همچین آدمی نیست.
سرم را در یقه فرو برده بودم و جرات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #230
سلام علیکم:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
دوباره چرا یهویی اومدم؟
چون اون آزمونی که دهم داده بودم و به خاطرش یه مدتی پارت‌گذاری نکرده بودم رو قبول شدم:party:
الآن هم تو مود خجسته باد این پیروزی‌ام و این سه‌تا پارت هم شیرینیه اینترن شدنمه:barefoot::barefoot:
بچه‌ها! فردا سه‌تا پارت پایانی رو می‌ذارم و دیگه با متهم خداحافظی می‌کنیم:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894::610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:

راستی! چه‌قدر گلید که اومدید جواب سوال قبلیم رو دادید، انقدر ذوق کردم که نگو. یه دنیا ممنونم:
delnia delnia Azadeh✿ Azadeh✿...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا