متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان متهم ردیف چهارم | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

کدوم یکی از راوی‌های داستان براتون تا حالا جذاب‌تر بوده و بیانش بیشتر به دلتون نشسته؟

  • سعید

  • شادی

  • فرقی نمی‌کردن با هم؛ انگار هر دو قسمت رو یه نفر گفته

  • متفاوت بودن ولی جفتش دلنشین بود

  • بیان سعید رو دوست دارم ولی از خودش بدم میاد

  • شخصیت شادی رو کلاً دوست دارم

  • سوال دوم

  • بچه‌ها! نظرتون در مورد پیچیدگی و پیرنگ داستان تا اینجا چیه؟

  • خیلی پیچیده‌ست، آدم گیج می‌شه

  • خوب و جذابه

  • ساده‌ست و آدم رو برای ادامه دادن مشتاق نمی‌کنه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #211
به جز جیم جونز و حادثه‌ی جونز تاون، بقیه همه ساخته‌ی ذهن مریض منه بچه‌ها. دنبال موریسون نگردید:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:

اسم موریسون در سرم چرخ خورد و چرخ خورد. ناتوان لب زدم:
- موریسون چه ربطی به خواهر تو داره؟
نگاه سبزرنگ نفرت‌انگیزش را بهم دوخت:
- می‌شناسی موریسون رو؟
بلند بودن صدایم دست خودم نبود:
- جواب منو بده کثافت. موریسون چه دَخلی به خواهر پست‌فطرت تو داره.
لا‌اله‌الا‌اللهی زیر لب گفت که پوزخند صدادارم را به همراه داشت:
- اسم خدا رو به اون زبون کثیفت نیار لَجَن.
دندان به هم سابید و پلک بست. بعد از چند لحظه بالاخره رضایت داد و سکوتش را شکست:
- آرزو نوه‌ی موریسونه. اسم واقعیش آندریائه.
بی‌اختیار بلند شدم. باورم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #212
کش را گرفت، موهایش را بالا سرش گوجه‌ای بست و گفت:
- بابام همه‌ی اینا رو به آرزو نگفت. به جاش گفت پدر و مادرش بدهی داشتن و سر همونم بهشون حمله کردن و جفت‌شون رو کشتن. آرزو رو هم سپردن به اونا و اونا هم از ترس اینکه سر اونم بلایی بیارن، جمع کردن اومدن ایران و قبلش هم یه شناسنامه‌ی جعلی برای آرزو دست و پا کردن.
دستانش را مشت کرد و از لای دندان‌های چفت‌شده‌اش گفت:
- وقتی این چیزا رو شنیدم دقیقاً همزمان بود با دیدن کتایون. آرزو مدام مسخره‌ام می‌کرد و چرت و پرت می‌گفت. من اسم موریسون و بعضی چیزای دیگه رو از امیر شنیده بودم. انقدر اصرار کرده بودم که یه چیزایی رو بهم گفته بود. منم تو یه بحث مسخره با آرزو گفتم باید هم انقدر حسود و عوضی باشه، هر چی نباشه نوه‌ی یه آدم آشغاله.
اشکی که از گوشه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #213
سلام بچه‌ها! خوبید؟:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
دیگه آخر بخش دومیم:128:
فصل هفت فصل کوتاهیه و اینکه یه فصل جداگانه کردمش، علت داره که می‌فهمید:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:

یه پارت دیگه هم داریم امشب:barefoot:

فصل هفتم

باید خوشحال می‌بودم ولی نبودم. ظاهراً همه چیز همان‌طور که می‌خواستم پیش رفته بود؛ آرش به جای شادی پشت میله‌ها افتاده بود و عجیب این بود که دهانش را بسته بود و حتی به قتل آن موطلایی‌ها هم اعتراف کرده بود. شادی چند وقت بعد از آزادی دوباره آن امیر پست فطرت را دید و باز به هم ریخت. دلم می‌خواست بکشمش بلکه از دستش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #214
اینم پارتی که قولش رو داده بودم. سرم درد می‌کنه وگرنه حتماً بیشتر می‌ذاشتم. مرسی که همراهم هستید بچه‌ها. خیلی دوستون دارم:354::354:
بچه‌ها! فقط دقت کنید تو این پارت رسیدم به جایی که بخش اول تموم شد، یعنی همون جایی گه شادی سکته کرد و بردنش بیمارستان. اگه یادتون نمیاد یه سر به پارت ۱۰۶ بزنید.

خودش را مقصر می‌دانست؛ مقصر همه چیز. شادی تنها بود، حتی بیشتر از من. احمد بی‌شرف انقدر پیغام پسغام برای پدرش فرستاده بود که پیرمرد باور کرده بود دخترش چه هیولایی بوده و خبر نداشته. کاش می‌توانستم گردنش را بشکنم ولی... . لعنت به من که هنوز هم وقتی نگاهش می‌کردم همان احمدی را می‌دیدم که تا صبح بالاسرم نشست و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #215
سلام:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
یه پارت دیگه این بخش و فصل تموم می‌شه:610181-064beec23c2ab9fae36b67a1ed4b4f68:
راوی بخش بعدی که ایشالا از فردا شروعش می‌کنم، شادیه:barefoot:

حتماً اشتباه شنیدم؛ بی‌اختیار بلند شدم و با صدای بلندی گفتم:
- یعنی چی؟ مگه با آرمیتا نرفته بود بیرون؟
چرخی زدم و دستانم را محکم لای موهای لختم فرو بردم و پخش و پلایش کردم. فریاد زدم:
- پس آرمیتا چه غلطی می‌کرده؟
سگرمه‌هایش را در هم کشید، دست بر زانویش گذاشت و او هم مثل من بلند شد. پایین پیراهن آبی نفتی‌اش را مرتب کرد و با لحن محکم و آرامی گفت:
- شلوغش نکن پسر!
انگار عقلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #216
خب بچه‌ها! این بخش تموم شد:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
نظر، نظر
:128:

پای دیگرم را هم دراز کردم و پر بهت و تکه‌تکه گفتم:
- پس... پس یعنی... یعنی دروغ گفتید که دزدیدنش؟
پرده را رها کرد و درست کنارم، چهارزانو نشست. سرش را به دوطرف تکان داد و خیره به محراب‌هایی که کنار هم ردیف شده بودند، گفت:
- اون دختر جاش اَمنه، هر وقت که بگم، برمی‌گردن. حالا حرف بزن. احمد کیه؟ همونی که هم‌خونه‌ات بود؟
هر دو پای را در بغلم جمع کردم. انگار این‌جا دیگر آخر خط تمام پنهان‌کاری‌هایم بود. سعید شش‌ساله باز از زیر خروارها خاک سربرآورده بود و انگار لب‌هایم را به دوخته بودند. با تشر پدرم به خودم آمدم و بالاخره لب باز کردم:
- اولین با تو آمریکا دیدمش،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #217
قرار بود فردا بذارم این پارتو ولی دلم برای شادی تنگ شده بود:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
اینم هدیه‌ی من به شما
:barefoot:

بخش سوم: "مرگ مشترک آدم‌ها"
راوی: شادی


فصل هشتم
یک روز قبل از فرار

این‌بار به جای مغزم، قلبم قاطی کرد. به قول مه‌لقا، تُف به این دنیا بیاد که حتی یک گوشه‌ی کوچکش هم سهم ما نیست. در خودم جمع شدم؛ او هم حتی پوشالی بود. فکر می‌کردم آن‌قدرها خوشبختم که شانسم زده و یک رفیق فاب در زندان پیدا کردم؛ از آنهایی که همه‌جوره پشتت هستند و سر راحتی رفیق‌شان رگ می‌دهند. ولی بخت من ظاهراً به سیاهی تنبان‌های مهین فضول بود؛ همان‌هایی که خیس آب جلوی سلولش آویزان می‌کرد و جیغ و داد همه را درمی‌آورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #218
بچه‌ها! کم‌کم داریم به آخرای رمان نزدیک می‌شیم. نهایت نهایتش، بیست‌تا پارت مونده. از همین حالا احساس دلتنگی می‌کنم:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:
یه سوال؟ موردعلاقه‌ترین و منفورترین شخصیت از نظر شما به ترتیب کیا بودن؟ لطفاً بیاید بهم بگید، برام خیلی ارزش‌منده:354:
مثلاً جواب من اینه: کتایون- امیر

شما چی؟

گوشه‌ی دیوار پناه گرفته بودم و چهره‌ی سفید و قلبی‌شکل کتایون یک لحظه هم از جلوی چشمانم کنار نمی‌رفت. در که باز شد، بی‌اختیار سرم را بلند کردم و با هیکل چهارشانه و قدبلند سرهنگ مواجه شدم، کم‌کمش ده سانت از سعید بلندتر بود. روسری‌ام را جلوتر کشیدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #219
***
جدی‌جدی آمده بودیم هواخوری. از وقتی که فهمیده بودم آرمیتا خواهر خوانده‌ی سعید است؛ حس دیگری بهش داشتم. زیبا بود، خیلی. چشمان خاکستری‌اش شبیه دوتا الماس در صورتش می‌درخشیدند و خال قهوه‌ای و کوچک بالای لب‌های خوش‌فرم و صورتی‌رنگش حسابی دل می‌بردند. خیلی دلم می‌خواست همسرش را ببینم، لابد خیلی خوش‌شانس بود که به قول نسین درازه، چنین لُعبتی نصیبش شده بود. حسابی از جایی که خانه‌ی عملیاتی‌شان قرار داشت، دور شده بودیم. سرهنگ می‌گفت تا می‌توانیم دور شویم و تا او نگفته، آن اطراف آفتابی نشویم. دیشب که با سرهنگ حرف زدم، بعدش به امیر پیام دادم. باید می‌دیدمش؛ اولش جواب نداد و نیمه‌های شب بود که یک آدرس فرستاد؛ جایی اطراف ورامین و حوالی ایستگاه قطار، یک جای دور و پرت. نمی‌دانستم چرا همچین جایی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #220
بچه‌ها! یه شوک احساسی در پیش داریم:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:
یه پارت دیگه هم هست که در دست نوشتنه
:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:

پیاده که شدم، تا چشم کار می‌کرد، فقط ریل قطار بود و سنگ‌ریزه. فقط آن دوردورها، به زور یک تک‌درخت مجنون دیده می‌شد. دور خودم چرخیدم و آن سمت ریل، قامت امیر را تکیه زده به دیوار سیمانی دیدم. لاغر شده بود؛ خیلی. یک پایش را به دیوار تکیه داده و هر دوستش را در جیب شلوار کتان مشکی‌رنگش فرو کرده بود؛ خودم برایش خریده بودم. بلوز سیاه و پیراهن سفیدی که دکمه‌هایش را نبسته بود هم خودم خریده بودم. سرش را به دیوار تکیه زده و چشمانش را هم بسته بود. لعنت به من و دل دیوانه‌ام که هنوز هم وقتی او را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا