• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان متهم ردیف چهارم | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

کدوم یکی از راوی‌های داستان براتون تا حالا جذاب‌تر بوده و بیانش بیشتر به دلتون نشسته؟

  • سعید

  • شادی

  • فرقی نمی‌کردن با هم؛ انگار هر دو قسمت رو یه نفر گفته

  • متفاوت بودن ولی جفتش دلنشین بود

  • بیان سعید رو دوست دارم ولی از خودش بدم میاد

  • شخصیت شادی رو کلاً دوست دارم

  • سوال دوم

  • بچه‌ها! نظرتون در مورد پیچیدگی و پیرنگ داستان تا اینجا چیه؟

  • خیلی پیچیده‌ست، آدم گیج می‌شه

  • خوب و جذابه

  • ساده‌ست و آدم رو برای ادامه دادن مشتاق نمی‌کنه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #201
دست دستی کرد و عاقبت رضایت داد و تراول‌ها را گرفت. بعد هم با دستان کوچولویش برایم بوسی فرستاد و دوان‌دوان رفت. به پشتی صندلی تکیه دادم. پدرم از آن واقعی‌ها بود و من احمق جز حرص دادنش هیچ نکرده بودم. رو به آسمان سیاه شب کردم.
- خدیا! به بزرگیت قسمت می‌دم بهم برش گردون. قول می‌دم هرچی که بشه، سرپرستی نرگس و چندتا بچه‌ی دیگه رو بگیرم و بفرستم‌شون مدرسه. باشه؟ قسمت می‌دم.
سرم را خم کردم و نگاهم را به برق روشن پنجره‌ی طبقه‌ی چهار شرقی دوختم. کاش هرگز قدم نحس احمد به سرنوشتم باز نمی‌شد.
نزدیک بیمارستان و پشتِ چراغ قرمز بودم که آهنگ الهه‌ی ناز گوشی باز هم بلند شد و اسم بابک روی صفحه‌اش نقش بست. جواب دادم و صدایش را روی بلندگو گذاشتم.
- بگو بابک.
صدایش خوشحال بود و بی‌اختیار امید را به رگ‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #202
خب! اینم پارت آخر امشب:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
دیدین برگشتیم پارتای اول؟ یه سر به پارت ۴ بزنید:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586::610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:


پدرم از گوشه‌ی چشم نگاهم کرد.
- باید بری زندان، با یه مجرم صحبت کنی، می‌تونی؟
آرام سر تکان دادم. باید شادی را می‌دیدم، باید هر طور شده از آنجا دَرَش می‌آوردم و جایی پنهانش می‌کردم. آن‌وقت می‌توانستم با خیال راحت پته‌ی احمد بی‌وجود را روی آب بریزم. گفتم:
- بله بابا. می‌تونم، می‌دونید که تو کارم واردم. فقط بگید باید چی کار کنم.
صورتش را کامل به سمتم برگرداند.
- اگه شروع کنی، باید تا تهش بری. ممکنه لازم باشه بیشتر از یه بار ببینیش. مطمئنی می‌تونی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #203
سلام بچه‌ها!
خوبین؟
ببخشید که دو روز پارت نداشتیم، به قدری خسته‌ام که فقط دوست دارم یه گوشه بشینم، عین جغد به یه گوشه زُل بزنم:610605-17b75dcd35733148d682e2850a11722a:
امشب احتمالاً هفت یا هشت‌تا پارت داشته باشیم؛ این اولیشه. دیگه آخرای بخش دومین. شاید همت کردم، همین امشب از دست این بخش و سعیده خانوم خلاص‌تون کردم:610605-17b75dcd35733148d682e2850a11722a::610605-17b75dcd35733148d682e2850a11722a:
الآن شارژ ندارم؛ البته گوشیم:sugarwarez-001:
یه ذره که شارژ شد، باز میام پارت می‌ذارم.

یه دنیا ممنون‌تونم که نگاه‌تون رو بهم وام می‌دید:354::barefoot::barefoot:

به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #204
پارت دوم امشب:610181-064beec23c2ab9fae36b67a1ed4b4f68:

با خُبی که گفت به خودم آمدم. بلند شدم و کنارِ یکی از پنجره‌ها ایستادم. دور فلزی بود و پرده‌ی زِبرای کرم رنگ و چِرکی رویش کشیده بودند. گوشه‌ی کت کتان و زیتونی رنگم را کنار زدم و دست در جیبم کردم. چشمم میان آسمان ابری و خیابان خلوت که از لای پرده مشخص بود، می‌رفت و می‌آمد. گفتم:
- قتل آرزو یه جورایی شبیه این قتلاست. به نظر منم شما بی‌گناهید، درست مثل تمام آدمایی که بی‌گناه متهم به قتل اون هفتا دختر شدن.
حالم از آرزو و هرچه به او مربوط بود، به هم می‌خورد. کاش به جای این خزعبلات، می‌توانستم در چشمانش زُل بزنم و بگویم واقعاً مرا به یاد نداری شادی؟ اسمش هیچ ربطی با خودش نداشت؛ حداقل الآن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #205
پارت سوم امشب:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:

باید هرچه زودتر هرچه می‌خواستم را می‌گفتم و زودتر می‌رفتم. احساس می‌کردم دیگر هیچ اکسیژنی برای تنفس ندارم. یکی از عکس‌ها رو مقابلش گذاشتم:
- من‌ پرونده‌ی همه‌شون رو به دقت مطالعه کردم. تو پرونده‌ی نازنین، برادرش متهم شد.
عملاً فریاد زد:
- برادرش؟!
سرم را آرام تکان دادم و همزمان به این فکر می‌کردم که برادر کوچک آرزو واقعاً هیچ‌کاره بود و از سر شناخت بالا، صورت سوخته و داغانِ خواهرخوانده‌اش را، آن‌قدر سریع، شناخته بود؟ زمزمه‌ی آرامش را شنیدم:
- آخه چه طور ممکنه؟ برای چی یه برادر باید همچین کاری کنه؟
نفس عمیقی کشیدم؛ چه‌طور توانسته بودند به شادی تهمت بزنند؟ تهمت به برادر طرف که سخت‌تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #206
خب! صدای خانواده در اومد از بس سرم این تو بود:sugarwarez-001:
بقیه‌اش باشه برای فردا
دوستون دارم. نظر فراموش نشه:barefoot:

کی قرار بود همه چیز تمام شود؟ من چیز جدیدی نمی‌خواستم، فقط می‌خواستم به روزی برگردم که در خیابان نفرین‌شده‌ی مَنهَتَن احمد را دیدم؛ تنه‌اش را نادیده می‌گرفتم و تا جایی که می‌توانستم می‌دویدم تا از زیر سایه‌ی نحسش بیرون بروم. الآن دلم می‌خواست دست شادی را بگیرم و حسابی از این مهلکه دورش کنم؛ آن‌قدر که باد حتی خبرش را هم به او نرساند. پرده را رها کردم، به سمتش برگشتم و بازهم هرآنچه دیشب تندتند از بَر کرده بودم را پشت سر هم ردیف کردم:
- به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #207
بچه‌ها مرسی که نگاه‌تون رو بهم می‌دید.
noongaf noongaf عزیزم مرسی که منتظر پارت بودی:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894::354:
حانیه جونم Hani_Sk Hani_Sk خوش اومدی به متهم:barefoot:

بازم پارت داریم:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:

کسی که آن‌قدر به شادی نزدیک بود که به کیفش دسترسی داشت. ذهنم فقط حول و حوش یک نفر می‌گشت؛ برادر کوچکی که با یک نگاه جنازه‌ی سوخته‌ی خواهرخوانده‌ی آشغالش را شناخته بود. فکرم را به زبان آوردم:
- این بیشتر ثابت می‌کنه که قاتل آرزو یه شخص خیلی نزدیکه به شما.
ترس نشسته در نگاهش داغانم می‌کرد؛ ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #208
نمی‌دانم چه‌طور از آن زندان لعنتی بیرون زدم، چه‌طور خودم را به دفتر پدرم رساندم، چه‌طور آسمان ریسمان برایش بافتم و اصلاً چه‌طور حرف‌های احمقانه‌ام را باور کرد که راضی شد نقشه‌ای بچینیم و آرش را به دام بیاندازیم. اولین دیدارم با آن لعنتی قطعاً برای همیشه در یادم می‌ماند. وقتی کنار دریاچه‌ی مصنوعی سمت چیتگر دیدمش، یقین کردم که من و شادی بدبخت‌ترین موجودات کره‌ی زمینیم. اس‌ام‌اسی برایش فرستاده بودم و تنها چیزی که در مورد ماجرای کتایون می‌دانستم را نوشته بودم؛ این‌که او هم مرگش را با چشمان خودش دیده. تیری بود در تاریکی؛ ولی درست خورد به هدف. موهای بلند سیاهش همان بود، چشمان سبزش هم. همه و همه دقیقاً همانی بود که آن روز لعنتی در پارک دیدم و تنه‌ام بهش خورد. همان‌روزی که قاتل فاطمه‌ام اسیر مرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #209
پارت آخر امشب:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
نظر هم بدینا:barefoot:، خیلی خوشحالم می‌کنید:354:
:354:

با انزجاری که در تک‌تک کلماتم وول می‌خورد گفتم:
- چیزی که من می‌خوام جون بی‌ارزشت نیست؛ یعنی فعلاً نیست.
دندان‌قروچه‌ای کردم:
- تو از حقیقت مرگ خواهر بی‌وجودت بهتر از هرکسی خبر داری. اون روز تو اون پارک لعنتی بودی.
به سمتش برگشتم؛ به طرز عجیبی دلم می‌خواست ترس را در آن تیله‌های سبز منحوس ببینم. در چشمانش خیره شدم و با نفرت لب زدم:
- می‌دونم چون اونجا بودم. از تک‌تک کثافت‌کاری‌های خواهر آشغالت هم خبر دارم.
پلکش می‌پرید و لذت عجیبی را در رگ و پِیَم تزریق می‌کرد:
- تو که نمی‌خوای همه بفهمن اون چه قدر کثیف بوده، هان؟
بشکنی زدم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #210
پشتش به من بود و دستانش را در جیب شلوار جینش فرو کرده بود. باد آن گیس‌های سیاه و نفرت‌انگیزش را به بازی گرفته بود و حالم را به هم می‌ریخت. بالاخره قفل لبش را باز کرد:
- من ایران دنیا اومدم، امیر آمریکا.
پوزخندی زدم و قدمی سمتش رفتم:
- الآن گفتی صبر کنم که از محل تولدتون حرف بزنی؟
به سمتم برگشت؛ صورتش خیس خیس بود ولی دل من به هیچ عنوان به رحم نیامد. صدای خنده‌هایی که می‌شنیدم اجازه نمی‌داد دلم برایش ذره‌ای بسوزد. فاطمه عاشق گردش بود، به خصوص جایی که آب باشد، حتی شده یک آب‌نمای ساده. صدای آب آرامش می‌کرد. سگرمه‌هایم را بیشتر در هم کشیدم. نگاه دودو زنش را از چشمان غرق نفرتم می‌دزدید:
- وقتی به دنیا اومدم آرزو ۴_۵ ساله بود. همه‌چیز خوب پیش می‌رفت، تا اینکه... .
دوباره به سمت دریاچه برگشت؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا