• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رمان کبوتر نارنجی من | zahra_z کاربر انجمن یک رمان

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
خونه زهرا خانوم اینا دو طبقه بود که طبقه اول خودشون زندگی می‌کردن طبقه دوم دایی ارسلان اینا. خونه بغلیش هم برای سینا بود.
آهنگا رو جابه‌جا کردم تا رسیدم به یه آهنگ شاد.
"میاد روزی که میبینم
یه حلقه اومده رو دست چپت
میاد روزی که
فقط اسم خودمه روی لبت
قلب کوچیکت
تا منو می‌بینه تند تند میزنه
خندهات، لبات، چشات،
موهای مشکیت همشون مال منه"
(آهنگ حلقه از اکس بند)
وسطاش خواننده یه حرفی زد که من رو کردم به سینا و گفتم:
- تف تف تف! این مستهجنات چیه گوش میدی؟ این وضعیت کثیفه زشته مستهجنه.
به قدری مسخره‌بازی دراُوُردیم که از شدت خنده از چشمام اشک می‌اومد.
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و شالمو درست کردم. سینا در ماشینشو قفل کرد و زنگ زد. پناه با اون صدای بچگونه‌ش آیفون رو برداشت و گفت:
- الو؟
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
غذا رو با صحبتای عمو علی و عمو ارسلان و سینا خوردیم و بعد از جمع کردن ظرف‌ها خواستیم ظرف‌های کثیف رو بشوریم که زهرا خانوم گفت می‌ذاره توی ماشین. ساعت ده و نیم بود. به سینا اشاره‌ای کردم که بلند بشه. بلند شد و منم بلند شدم که زهرا خانوم گفت:
- کجا؟
- برم خونه دیگه.
زهرا خانوم: خب بمون اینجا برای چی ‌می‌خوای بری؟
- نه خب دیگه برم لباس هم نیاوردم.
زندایی رؤیا پرید وسط حرفم و گفت:
- لباسای من هست.
بعدم گفت:
- خب بمون دیگه می‌خوایم غیبت کنیم با هم.
- چی بگم... .
بازم اصرار کردن که گفتم:
- باشه می‌مونم.
زندایی: ایول!
به مامان یه پیام دادم که اینجا می‌مونم و بعد کلی با زندایی و دایی و سینا گفتیم و خندیدیم. پناه هم پابه‌پای ما بیدار بود و با اینکه چیزی از صحبتای ما سردر نمی‌اُوُرد ولی بازم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
لبخندی زد و «باشه»ای گفت. لباس‌هامو در اُوُردم و تیشرت و شلوار رو پوشیدم. سینا در زد و داخل شد. خمیازه‌ای کشیدم و گفتم:
- تا من برم دست و صورتم رو بشورم تواَم لباساتو عوض کن.
بوسه‌ای رو پیشونیم زد و گفت:
- به روی چشم.
از اتاق رفتم بیرون و رفتم دستشویی. بعد هم صورتم رو شستم تا آرایش‌هام پاک شه بعد از خشک کردن دست و صورتم رفتم تو اتاق. سینا لباساشو با یه تیشرت جذب و شلوارک عوض کرده بود. واو چه هیکلی! سیکس پک نداشت و از اون هیکلای گنده هرکولی هم نبود ولی هیکلش خیلی خوب بود لعنتی. همین‌طور زل زده بودم بهش که گفت:
- خانومم نخوری منو؟
زبونمو براش در اُوُردم و رفتم سمت آینه تا موهامو شونه کنم. داشتم شونه می‌کردم که سینا برس رو از دستم گرفت و منو روی تخت نشوند و گفت:
- خودم برات شونه می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
سینا هول‌هولکی از جاش بلند شد و گفت:
- وای بدبخت شدم حتماً تا الآن کلی کار برام پیش اومده! پس چرا هیشکی زنگ نزد؟ اصلاً مگه من آلارم نذاشته بودم؟
سریع پاشد بره تو اتاق که پاش گیر کرد به لبه فرش و با کله خورد زمین. فرتی زدم زیر خنده که بقیه هم شروع کردن به خندیدن، بدتر از همه زندایی بود که ولو شده بود کف هال و داشت می‌مُرد از خنده. سینا همینطور که سرشو گرفته بود با غرغر گفت:
- آخه مادر من این چه طرز فرش پهن کردنه؟
زهرا خانوم با خنده گفت:
- خودت این فرشا رو پهن کردی که.
سینا با اخم گفت:
- عه! خب بسه حالا چرا شما می‌خندید؟
با این حرفش تازه خنده‌ی ما کمتر شده بود که یهو دوباره زدیم زیر خنده.
سینا وقتی دید اینجا بمونه بیشتر سوژه میشه رفت تو اتاق و ما هم همینطوری می‌خندیدیم. خب والا حق داریم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
ابرویی براش بالا انداختم و چیزی نگفتم. همه لبخندی زدن. پناه نشست کنار من و بلند با اون لحن قشنگش گفت:
- بابای من قشنگ‌تره یا دایی سینا؟
خنده‌ای کردم و لپشو کشیدم و گفتم:
- پناه خانوم از همه قشنگ‌تره.
اینو که گفتم بچه توقع اینو نداشت خیلی خرذوق شد و رفت. یه نگاهی به ساعت کردم دیدم هنوز ساعت ده هست! برگام! این‌ همه گذشته هنوز ساعت ده بود؟
با صدای عمو علی برگشتیم طرفش:
- میگما روز جمعه‌ست و همه بیکار، نظرتون چیه بریم بیرون اطراف شهر؟ به حسین اینا و مهتاب اینا هم می‌گیم اونا هم بیان.
همه موافقت کردن و زهرا خانوم گفت:
- خب من برم وسایلو آماده کنم.
عمو: باشه منم الان زنگ بقیه می‌زنم. برای ناهار هم جوجه می‌گیریم درست می‌کنیم؛ ظرف و اینا هم برای غذا نمی‌خواد بردارید اذیت می‌شین.
زهرا خانوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
گوشیمو خاموش کردم و نگاهی به دور و بر انداختم که یهو به یه سوژه‌ای برخوردم. جونم سوژه! یه دختره بود حسابی چاق! یعنی یه هیکل داغون و زشتی داشت. بعد لباس و شلوار جذب پلنگی پوشیده بود و خودشم شبیه همین پلنگ‌ملنگای فضای مجازی بود. مژه‌ها که مژه مصنوعی بود و خیلی زشت و غیرطبیعی بود، ل..*باش هم پنج کیلو ژل زده بود اندازه سر من بود لبش. دماغش هم عمل کرده بود اندازه یه بند انگشت من بود و سرش هم به قدری بالا بود که سوراخ‌های بینیش هم معلوم بود لعنتی! چشماش هم معلوم بود لنزه. یا خدا یا حضرت زیبایی! خیلی آروم زدم به پهلوی ساناز که کنارم نشسته بود و با چشمام اون پلنگه رو نشون دادم. همه متوجه اون پلنگه شده بودن. بعد منم زیرلب یه آهنگ سم رو زمزمه می‌کردم که سینا و ساناز فهمیدن و زدن زیر خنده:
- پلنگ پلنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
عجب بابا عجب! این دهه نودی‌ها یه گودزیلایی هستن واسه خودشون. ساعت پنج و نیم بود، چقدر زود می‌خوان برن اینا! خب حالا اینو ول کن من چی بپوشم؟ دویدم از اتاقم بیرون و از لای نرده‌ها داد زدم:
- مامان من چی بپوشم؟
مامان: من چمی‌دونم تواَم همیشه تو لباس پوشیدن مشکل داری.
بابا: پیژامه منو بپوش.
اینم مامان بابائه ما داریم. اتاقم چون طبقه بالا بود و پله می‌خورد حرفامونو از بین نرده‌ها رد و بدل می‌کردیم. رفتم تو اتاق و در کمدمو باز کردم. یه مانتو کتون که مدلش یکم گشاد بود مثل لباس‌های مردونه بود فقط جنسش کتون بود و رنگش هم صورتی پررنگ بود برداشتم با یه شلوار بگ ذغالی و یه شال همرنگ شلوارم. پوشیدم و رفتم جلوی آینه یکم کرم پودر زدم. یکم رژلب هم زدم ولی خیلی کمرنگ بود فقط در این حد بود که لب‌هام از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
با کمک بابا رفتم تو ماشین و دایی باز زنگ زد و گفت بریم اونجا. پام حسابی درد می‌کرد. تا رسیدن به اونجا فقط یه سره آخ و اوخ کردم. باز هم بابا دو طرف شونه‌هامو گرفت تا برم تو. بعد دیدنم همه هی می‌گفتن:
- دختر با خودت چیکار کردی آخه؟
نشسته بودم رو مبل دو نفره و سینا اومد نشست کنارم و گفت:
- خیلی درد می‌کنه؟
با درد سری تکون دادم و گفتم:
- خیلی، دارم می‌میرم!
سینا: بمیرم برات، آخه این چه کاری بود که تو کردی؟
با لحنی مظلوم گفتم:
- خب تو رمانا همش اینطور می‌کردن، خواستم امتحان کنم.
هیچی نگفت و فقط لبخندی زد و دستمو نوازش کرد. پام دردش بهتر شده بود از قبل ولی بازم درد می‌کرد. سفره رو پهن کردن که نذاشتن من از جام بلند شم و میز اُوُردن جلوم و همون‌جا غذامو خوردم. تشکری کردم و سرمو گذاشتم روی پشتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
همین‌طور تو سکوت سینا داشت رانندگیشو می‌کرد که یهو سکوت رو شکست و گفت:
- پات که زیاد درد نمی‌کنه؟
- نه خیلی، روز اول خیلی درد می‌کرد ولی الآن بهتر شده.
سینا: خب خداروشکر. حالا از کجا خوردی زمین که این‌طور پات بد شده؟
خنده‌ی ریزی کردم آخه مامان و بابا رو تهدید کرده بودم که به کسی نگن چطور پام شکسته و بگن که خوردم زمین.
سینا: به چی می‌خندی شیطون بلا بگو منم بخندم.
- راستشو بگم که چطور پام شکست؟
منتظر جوابش نشدم و ادامه دادم:
- من حوصله‌م سر رفته بود کتابای رمان‌هام هم تموم شده بود همشو خونده بودم، حسابی حوصله‌ سر رفته بود. بعد اومدم از اینترنت یه رمان دانلود کردم تا بخونم. خب تو این رمانه دختره همش از این نرده‌ها سر می‌خورد می‌اومد پایین هیچ مرگش هم نمی‌شد. تازه پوزخند هم میزد. اول اومدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
فیلم رو قطع کردم. یهو سینا گفت:
- عه چرا وایسادن؟
ماشین رو زد بغل شیشه رو اُوُردیم پایین
سینا: چیزی شده وایسادید؟
خاله: نه، وایسادن تنقلات بگیرن.
همین موقع عمو مهدی اومد و به هر ماشینی یه پلاستیک پر از تنقلات و اینا داد. تشکری کردیم و راه افتادیم. تو طول مسیر کلی با هم حرف زدیم و مسخره‌بازی دراُوُردیم و کلی دابسمش گرفتیم. الآنم وایسادیم تا یکم پیاده شیم از ماشین و راننده‌ها استراحت کنن.
لنگ‌لنگ‌کنان از ماشین پیاده شدم و رفتم روی روفرشی که انداخته بودن نشستم و پای چپم رو دراز کردم. نمی‌شد جمعش کنی خیلی درد می‌گرفت. یا باید روی صندلی بشینی یا پاتو دراز کنی. آخیش چه هوای خوبی!
رو به همه پرسیدم:
- کی می‌رسیم؟
بابا: حدود یه ساعت دیگه اونجاییم.
آهانی گفتم و چیزی نگفتم دیگه. هوا تقریباً تاریک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

موضوعات مشابه

عقب
بالا