- تاریخ ثبتنام
- 22/5/21
- ارسالیها
- 383
- پسندها
- 1,302
- امتیازها
- 8,563
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #51
***
چند روز بعد
بالاخره وقت باز کردن گچ پام شد. این دو هفته رو به سختی گذروندم ولی حالا قراره راحت شم. با هزار ترس و لرز من و خندههای بابا و سارا گچ پامو باز کردم.
- آخ جون آزادی!
راحت شدما! درست نمیتونستم راه برم ولی از راه رفتن با گچ خیلی بهتر بود. با خوشحالی راه میرفتم عین این بچه کوچولوهایی که تازه راه رفتن رو یاد گرفتن. قرار بود بریم خونه و یکی دو ساعت بعد بریم خرید با مامان و سارا؛ آخه دو هفته دیگه عروسی فاطی بود و من هیچی نخریده بودم، لباس مجلسی هم هیچی نداشتم. داشتما، ولی اندازهم نبود، همش واسه پونزده سالگی به قبل بود چون این سه سال آخر من همش تو خونه بودم و درس میخوندم، هیچ جا نمیرفتم که لباس مجلسی و اینا بخوام. رفتیم خونه، طبق معمول پریدم تو حموم و حسابی خودمو شستم...
چند روز بعد
بالاخره وقت باز کردن گچ پام شد. این دو هفته رو به سختی گذروندم ولی حالا قراره راحت شم. با هزار ترس و لرز من و خندههای بابا و سارا گچ پامو باز کردم.
- آخ جون آزادی!
راحت شدما! درست نمیتونستم راه برم ولی از راه رفتن با گچ خیلی بهتر بود. با خوشحالی راه میرفتم عین این بچه کوچولوهایی که تازه راه رفتن رو یاد گرفتن. قرار بود بریم خونه و یکی دو ساعت بعد بریم خرید با مامان و سارا؛ آخه دو هفته دیگه عروسی فاطی بود و من هیچی نخریده بودم، لباس مجلسی هم هیچی نداشتم. داشتما، ولی اندازهم نبود، همش واسه پونزده سالگی به قبل بود چون این سه سال آخر من همش تو خونه بودم و درس میخوندم، هیچ جا نمیرفتم که لباس مجلسی و اینا بخوام. رفتیم خونه، طبق معمول پریدم تو حموم و حسابی خودمو شستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر