• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رمان کبوتر نارنجی من | zahra_z کاربر انجمن یک رمان

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
چشم غره‌ای بهش رفتم و گفتم:
- اول اینکه خدا نکنه! بعدشم این مشکی خالی نیست که بالاش طرح داره خیلی هم شیکه، کی گفته مشکی فقط واسه عزاداریه؟
فروشنده مانتو رو اُوُرد و بعد از پوشیدن تصمیم گرفتم همینو بخرم. زینب هم مانتو خرید اما بهار هنوز پسندش نشده بود.
زینب: هنوز یه ماه دیگه عیده ولی همه جنساشونو اُوُردن.
- آره دقیقاً، چقدر زود شروع کردن به جنس اُوُردن.
بهار: واسه ما که بد نشد همینجا واسه عیدمون لباس می‌خریم.
تأیید کردیم. بهار دوتا مانتو دیگه هم خرید منم یه مانتوی دیگه خریدم. شلوار و شالی که به مانتوهام می‌اومد خریدم. بهار با دودلی شال صورتی سفیدی رو روی سرش فیکس می‌کرد، وقتی دید دارم نگاهش می‌کنم با شک گفت:
- رایا این خوبه؟ به مانتوم میاد؟
شالش خوشگل بود ولی از اونجایی که مانتوش سفید بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
- اینو چطور تو کیف جا دادی؟ حالا اینو ولش یعنی واقعاً می‌خوای آرایش کنی؟ تو که پنج کیلو آرایش رو صورتته.
زینب: نه اینا رژلبم پاک شده بذار بزنم دوباره. رژلب جیگریشو در اُوُرد و خواست بزنه که گفتم:
- لابد یه رنگی بزن که به لباست بیاد.
کلافه پوفی کشید:
- چقدر به ست اهمیت میدی، ول کن دیگه!
بهار رژلبی از کیف خودش دراُوُرد و گفت:
- رایا راست میگه، این رژ کالباسی رو بزن بیشتر به تیپت میاد.
زینب رژ رو زد و با رضایت به خودش تو آینه نگاه کرد.
پیچیدم تو فرعی و سرعتمو کمتر کردم تا از دست انداز رد شم. زینب بعد از چیتان پیتان کردنش (همون آرایش خودمون) گفت:
- آهنگ.
- مگه دست نداری؟ خودت بذار.
آهنگ گذاشت و با اون آهنگ عاشقانه فاز گرفت. گمونم تو ذهنش یه دور با پسره موزیک ویدیو ساخت.
"تو انقده خوبی که من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
ماشینو حرکت دادم و بهار آهنگ گذاشت. از شانس زینب آهنگ غمگین اومد و زینب هم حسابی رفته بود تو فاز. خیلی جلوی خودمو گرفتم که نزنم زیر خنده. حواسمو دادم به رانندگیم و لبمو گاز گرفتم که صدای خنده‌م در نیاد.
"شکستی دلمو بگو دیگه چی می‌خوای
از این دل ولم کن
یجوری خوردم زمین خدا بیا جمعم کن
خدا بیا جمعم کن.
بردی حواسمو همیشه حواسم بود کجاست حواستو
من زخمتو خوب کردم که ببینم پروازتو
ببینم پروازتو"
بهار یواش زد به بازوم و با چشم و ابرو به عقب اشاره کرد. نامحسوس از آینه به عقب نگاه کردم که دیدم زینب داره فیلم می‌گیره از پنجره و بارش بارون. وای خدا این خیلی اسکله!
خودمو کنترل کردم که بلند نخندم.
"یه روز سرد دیدمت تنهاتر از من
خسته از این مردم بی‌رحم
با دیدنت تنها شد این تن.
تا زخمتو بستم دیدم یهو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
جوابشو ندادم و بازم خندیدم که زد رو گونه‌ش و گفت:
- خدایا بچه‌م خل شده! وای نکنه چیزیت شده رایا؟ خاک تو سرم یه عمر با عزت و آبرو زندگی کردیم حالا این خانم... خاک تو سرم!
خنده‌م دوباره اوج گرفت دیگه از شدت خنده نمی‌تونستم چشمامو باز کنم که یهو کل وجودم یخ زد. صاف نشستم و گفتم:
- چی شد؟
به خودم که نگاه کردم دیدم خیسم. وا جیش کردم تو خودم؟! چی؟! یعنی انقدر خنده‌دار بود که کنترل ادرارمو از دست دادم؟ خاک تو سرم! وای مامان!
مامان:
- این چه غلطی بود که کردی؟
تازه متوجه شدم چی شده. مامان یه پارچ آب سرد خالی کرده بود رو سرم.
- مامان این چه کاری بود که کردی؟
مامان: خوب کردم! بابات می‌اومد تو این وضع می‌دیدت خوب بود؟ تو کدوم گوری بودی که این کوفتی‌ها رو خوردی؟
- ها؟ من چی خوردم خودم خبر ندارم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
رفتم چسبیدم به شوفاژ و چشامو بستم. وای خدا چقدر سرده! مامان برام جوشونده اُوُرد داشتم می‌خوردم که بابا اومد.
بی‌حال سلام کردم که گفت:
- چی شده؟
- هیچی سرما خوردم.
بابا: تو این سرما با دوستات رفتی بیرون معلومه سرما می‌خوری.
با حرص گفتم:
- نخیر زنت یه پارچ آب یخ خالی کرده رو سرم، واسه اون سرما خوردم وگرنه قبلش عالی بودم.
بابا با تعجب به مامان گفت:
- واسه چی آب ریختی روش؟
مامان: نبودی ببینی اینو که. عین دیوونه‌ها می‌خندید، من فکر کردم یه چیزیش شده. شنیده بودم اگه بخوای یکی به خودش بیاد باید آب یخ بریزی رو سر طرف، منم آب ریختم روش.
بابا عاقل اندر سفیهانه نگاه مامان کرد و گفت:
- این هنوز که هنوزه با دوستاش می‌شینن کارتون می‌بینن، اونوقت برن سمت این چیزا؟
مامان: مادر نیستی بفهمی حسین.
بابا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
با کرختی از جام بلند شدم. سینا منو کشید تو بغلش و اجازه مخالفت نداد. مامان کلی بهم رسید و خب چون عذاب وجدان داشت خیلی بهم می‌رسید. سینا یکم موند و بعدش رفت.
بعد از دو روز با کلی جوشونده و قرص و دارو و آخر سر آمپول دیگه خوب خوب شدم. پنج روز مونده بود تا شروع ترم جدیدمون. این پنج روز یا همش سرم تو لپ‌تاپ بود یا با سینا یا بچه‌ها رفتم بیرون. امروز روز اول ترم دومه. یه لباس بافت یقه اسکی مشکی پوشیدم با یه شلوار مام استایل لی مشکی و یه مانتوی کلفت که بیشتر شبیه پالتو بود و تا وسطای رونم می‌اومد و به رنگ طوسی بود. شال طوسی مشکی هم پوشیدم و ضدآفتاب و یه رژ کمرنگ زدم. آرایشم در همین حد بود. نه اینکه خوشگل باشم و نیازی به آرایش نداشته باشما! نه جونم من تنبلم، تنبل! وگرنه خوشگل نیستم که بدون آرایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
رفتیم به سمت سلف و بچه‌ها نشستن و من رفتم تا برای همه‌مون چیزی بگیرم. گرفتم و رفتم پیش بچه‌ها.
- کوفت کنید ده دقیقه دیگه کلاس داریم.
خوردیم و رفتیم تو کلاس و زینب باز شروع کرد به غرغر:
- چرا هیچ پسر جذاب و خوشگلی تو کلاس ما نیست؟ کلاسو ولش تو دانشکده هم نیست.
- زینب یه پسر جذاب میره سمت یه دختر جذاب.
بهار: و تو هم شبیه کدو پلاسیده هستی.
زینب: کوفت و کدو! حالا رژیم می‌گیرم چشم همه‌تونو درمیارم.
لپاشو کشیدم و گفتم:
- ولی من زینب گامبو دوست دارم.
زینب خدایی دختر خوشگلی بود. فقط یکم تپل بود که از نظر من اوکی بود و خیلی هم بامزه‌ترش کرده بود ولی خودش خیلی حساس بود روی وزنش.
کلاس آخرمون هم تموم شد. استاد بیرون رفت. گوشیمو در اُوُردم که دیدم یه پیام از مامان دارم.
مضمون پیام این بود:
«رایا داری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
با هزارتا صلوات وارد مغازه بعدی شدیم. این‌دفعه یه پیرمرد مهربون فروشنده بود و بادمجون هم داشت. حساب کردم و رفتم تو ماشین.
زینب رو رسوندم و رفتم خونه. در خونه رو با کلید باز کردم و چشم گردوندم اما مامان و سارا نبودن.
پلاستیک بادمجون‌ها رو گذاشتم رو اپن و لباسمو عوض کردم و باز رفتم تو آشپزخونه. کاغذی روی یخچال بود برداشتمش و خوندمش:
«سلام رایا من و سارا یه سر می‌ریم بیرون هروقت از دانشگاه اومدی خودت غذا درست کن ما معلوم نیست کی بیایم.»
اینم از مامان من. مامانای مردم وقتی بچه‌شون خسته از دانشگاه میاد کلی قربون صدقه‌ش میرن و خوراکی بهش میدن، مامان من غذا رو هم می‌ندازه رو دوش من.
بادمجونا رو سرخ کردم و غذای خوشمزه‌مو درست کردم. به‌به رایا خانوم چه کرده، همه‌ رو دیوونه کرده! ساعت یک بود، غذا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
میوه و شیرینی‌ها رو مامان چیده بود و تقریباً همه‌چی آماده بود. بابا و سارا هم اومدن بابا جوجه‌ها رو سیخ کرد گذاشت بمونه. سارا رفته بود سوپری و برای خودش خوراکی خریده بود برای من هم کاکائو و لواشک خریده بود، فسقل!
- مامان ساعت هفت و ده دقیقه‌ست اگه با من کاری نداری من برم آماده شم.
مامان: نه برو ولی یکم آرایش کن بهونه دست عمه‌ت ندی.
- اوکی.
رفتم تو اتاقم خواستم از گوشیم آهنگ بذارم دیدم نیست. یادم اومد پایین جا گذاشتم حوصله‌م نشد برم پایین بردارم. اسپیکر رو روشن کردم و آهنگ گذاشتم و صداشو کم کردم. خب چی بپوشم حالا؟
یه شومیز زرشکی که تا کمی روی پاهام می‌اومد، پوشیدم با شلوار بوتکات لی. بالای شومیزم‌ کش می‌خورد و جمع میشد بعد از اون گشاد و چین‌دار میشد و حالت عروسکی بهش داده بود. یکم کرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #80
پریسا با فیس و افاده گفت:
- علاقه نداشتی یا قبول نشدی؟
بابا دید الانه که منو مامان منفجر شیم به پریسا گفت:
- نه دایی جان رایا رتبه‌ش دو رقمی بود پزشکی تهران هم قبول میشد ولی از چندسال پیش به دندونپزشکی علاقه داشت.
مامان تأیید کرد و گفت:
- اصلاً توی برگه انتخاب رشته‌ش به جز رشته دندونپزشکی رشته دیگه‌ای نزد.
عمه: من هنوزم معتقدم پزشکی خیلی بهتره.
حرصی گفتم:
- خب عمه شما که پزشکی دوست دارید چرا پریسا و پارسا رو نفرستادید پزشکی؟
عمه و بچه‌هاش سرخ شدن و هیچی نگفتن. آخه پریسا دو سال پشت کنکور موند آخرشم هیچی قبول نشد رفت دانشگاه آزاد. پارسا هم که دیپلم داشت و دانشگاه نرفته بود و زیر دست باباش کار می‌کرد.
مامان خرذوق از حرف من با لبخند گشادی رو به جمع گفت:
- بفرمایید چاییتون سرد شد.
حقشونه تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

موضوعات مشابه

عقب
بالا