- تاریخ ثبتنام
- 22/5/21
- ارسالیها
- 383
- پسندها
- 1,302
- امتیازها
- 8,563
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #81
من و مامان میگفتیم و حرص میخوردیم.
بابا رو کرد به سینا و گفت:
- منو تو چه مظلوم واقع شدیم.
به مامان کمک کردم تا ظرفا رو جمع کنه. بعدم خونه رو تمیز کردم. سینا به اصرار مامان و بابا موند. هعی خرپول هم نیستیم که خدمتکار داشته باشیم. خودشون برامون غذا درست کنن بیارن ببرن و تمیز کنن. وضع مالیمون بد نبود تقریباً خوب بود ولی اونقدرا وضعمون عالی نبود دیگه مثل این فیلما و رمانا. ولی ما که راضی هستیم خداروشکر. دراز کشیدم روی تخت و سینا هم دراز کشید کنارم. سرمو گذاشتم رو بازوهاش و کلی حرف زدیم. ساعت دوازده و نیم خوابیدیم. صبح پا شدم من باید میرفتم دانشگاه و سینا باید میرفت شرکت. بعد از صبحانه خوردن هر کسی رفت پی کار خودش.
***
- سوغاتی یادت نره ها!
سینا خندید و گفت:
- چشم. مگه میشه خانوممو یادم...
بابا رو کرد به سینا و گفت:
- منو تو چه مظلوم واقع شدیم.
به مامان کمک کردم تا ظرفا رو جمع کنه. بعدم خونه رو تمیز کردم. سینا به اصرار مامان و بابا موند. هعی خرپول هم نیستیم که خدمتکار داشته باشیم. خودشون برامون غذا درست کنن بیارن ببرن و تمیز کنن. وضع مالیمون بد نبود تقریباً خوب بود ولی اونقدرا وضعمون عالی نبود دیگه مثل این فیلما و رمانا. ولی ما که راضی هستیم خداروشکر. دراز کشیدم روی تخت و سینا هم دراز کشید کنارم. سرمو گذاشتم رو بازوهاش و کلی حرف زدیم. ساعت دوازده و نیم خوابیدیم. صبح پا شدم من باید میرفتم دانشگاه و سینا باید میرفت شرکت. بعد از صبحانه خوردن هر کسی رفت پی کار خودش.
***
- سوغاتی یادت نره ها!
سینا خندید و گفت:
- چشم. مگه میشه خانوممو یادم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر