• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رمان کبوتر نارنجی من | zahra_z کاربر انجمن یک رمان

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
من و مامان می‌گفتیم و حرص می‌خوردیم.
بابا رو کرد به سینا و گفت:
- منو تو چه مظلوم واقع شدیم.
به مامان کمک کردم تا ظرفا رو جمع کنه. بعدم خونه رو تمیز کردم. سینا به اصرار مامان و بابا موند. هعی خرپول هم نیستیم که خدمتکار داشته باشیم. خودشون برامون غذا درست کنن بیارن ببرن و تمیز کنن. وضع مالیمون بد نبود تقریباً خوب بود ولی اونقدرا وضعمون عالی نبود دیگه مثل این فیلما و رمانا. ولی ما که راضی هستیم خداروشکر. دراز کشیدم روی تخت و سینا هم دراز کشید کنارم. سرمو گذاشتم رو بازوهاش و کلی حرف زدیم. ساعت دوازده و نیم خوابیدیم. صبح پا شدم من باید می‌رفتم دانشگاه و سینا باید می‌رفت شرکت. بعد از صبحانه خوردن هر کسی رفت پی کار خودش.
***
- سوغاتی یادت نره‌ ها!
سینا خندید و گفت:
- چشم. مگه میشه خانوممو یادم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
استاد: گفتن ما می‌خوایم این شخص رو به عنوان یکی از برنامه نویس‌های شرکتمون استخدام کنیم. شرکتشون یکی از بزرگ‌ترین شرکتای نیویورکه خیلی معروفه. مثل اینکه کنار این شرکت بزرگشون یه برج بیست طبقه دارن که این برج مخصوص کارکنان این شرکته یعنی هر کس تو این شرکت کار می‌کنه و برای نیویورک نیست تو اون برج بهش یه خونه میدن تا زمانی که تو اون شرکت کار کنه خونه برای اونه بدون هیچ هزینه‌ای. امکاناتشون و حقوقشون خیلی زیاده؛ یعنی یه‌ چی میگم یه‌ چی می‌شنوی! از من خواستن با تو صحبت کنم و یه رزومه کاری از تو براشون بفرستم.
- استاد این خبر خیلی خوبیه ولی در جریانید که من دانشگاه هم میرم نمی‌تونم دانشگاهمو ول کنم!
استاد: اینو هم بهشون گفتم. گفتن اگه تو راضی باشی که بری تو شرکتشون با یکی از کالجای نیویورک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
بعد از سلام کردن خواستم برم تو اتاقم که مامان گفت:
- رایا عصر می‌خوام برم خرید توام بیا بریم، گذاشتم امتحاناتت تموم شه با هم بریم.
- حله پس ساعت پنج بریم.
مامان: باشه.
بعد از عوض کردن لباسام به سینا زنگ زدم. افتتاحیه تموم شده بود و فردا صبح زود حرکت می‌کرد و می‌اومد.
- سینا صدات خیلی خوشحاله، راستشو بگو بدون من چیکار کردی؟
زد زیر خنده و گفت:
- آره عزیزم خیلی خوشحالم باید حضوری ببینمت برای تو هم بگم.
- خب الان بگو من مردم از فضولی!
سینا: خانومم باید رو در رو بگم باشه؟
- باشه.
یکم با سینا حرف زدم و بعد خداحافظی کردیم. رفتم پای لپ‌تاپ و وقتی به خودم اومدم ساعت چهار و نیم بود اوه اوه برم آماده شم. یه مانتو و شلوار دم دستی پوشیدم و فقط یه ضد آفتاب زدم. نه اینکه خوشگل باشما! نه من قیافه‌م از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
مامان: الو سلام چطوری؟... داریم با رایا می‌ریم خرید... آره. می‌خوای بیایم دنبالت؟... نه هنوز تازه حرکت کردیم نزدیک خونه‌ایم... پس آماده باش... فعلاً خدافظ.
قطع کرد و گفت:
- رایا برو خونه خاله اونم می‌خواد بیاد.
باشه‌ای گفتم و راهمو به سمت خونه خاله کج کردم. با آرامش رانندگی کردم و دم خونه خاله که رسیدیم بوقی زدم. خاله که انگار آماده بود اومد بیرون و سوار ماشین شد.
- آخ مامان خسته شدم! من با سارا می‌ریم می‌شینیم یه چیزی می‌خوریم، شما به بقیه خریدتون برسید.
مامان: باشه برید.
سارا: من سیب زمینی سرخ کرده می‌خوام.
- باشه بریم.
رفتیم و سفارش یه ذرت مکزیکی و سیب زمینی سرخ کرده دادم و با سارا نشستیم.
بیشتر خریدامو اینترنتی می‌کردم چون هم راحت‌تر بود هم تنوع بیشتری داشت ولی بازم به اصرار مامان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
زدم زیر خنده. مامانم خنده کوتاهی کرد و رفت. گوشیمو روشن کردم دیدم سینا پیام داده. ازش خواسته بودم به سلیقه خودش برام آهنگ بفرسته. یکی از آهنگایی که فرستاده بود رو باز کردم.
"یه لحظه نگام کن
دل بده به این دیوونه خسته صدام کن
بگو رفتنت شوخیه یه دروغ محضه
یه دروغ محضه
نمی‌خواستم بری وایسادم نگات کردم و
سوختم و ساختم
ولی بازم من بدون تو آینده‌مو تکی ساختم
همیشه حرفت هست همش تو این خونه
دل من از دوریت می‌گیره هی بهونه
نمی‌شه پرتش کرد ذهنمو دور از فکرت
نمی‌شه ردش کرد درگیرم با عشقت"
(یه لحظه نگام کن از ماکان بند)
تایپ کردم؛ «این آهنگو یه‌بار دیگه هم گذاشته بودی و گفته بودی خیلی دوستش داری. منم خیلی دوستش دارم خیلی خوشگله!»
با این آهنگ یه دابسمش هم داشتیم. یادمه تو راه همدان که بودیم باهاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #86
حوله‌مو برداشتم و رفتم تو حموم. کارم که تموم شد، خودمو خشک کردم و موهامو سشوار کردم. لباسامو پوشیدم. آخ چقدر گشنمه، خداکنه غذا آماده باشه! اوه ساعت یک و نیم بود یعنی یک ساعت و نیم تو حموم بودم؟ چه غلطی می‌کردم؟
- مامان غذا آماده‌ست؟
مامان: آره آماده‌ست اگه می‌خوای بخور من صبر می‌کنم تا بابات بیاد.
- من خیلی گشنمه می‌خورم.
غذامو کشیدم و رفتم جلوی تلویزیون نشستم و همراه سارا مشغول دیدن فیلم بره ناقلا شدم. چیه مگه من دل ندارم؟ چیه این فیلمای الان؟ همون انیمیشنای قدیمی خودمون بهتره. بره ناقلا که تموم شد، فیلیمو رو اُوُردم و فیلم گارفیلد گذاشتم. غذام تموم شده بود و مشغول تماشای گارفیلد بودم. گربه‌ی کیوت خنگ!
مشغول دیدن بودم که تلفن خونه زنگ خورد.
مامان: رایا تلفن رو بردار.
تلفن رو برداشتم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #87
- مامان بگو چی شده اتفاقی افتاده؟
یکم من من کرد، اصرار و جدیت منو که دید گفت:
- باشه میگم، ولی خودتو کنترل کنیا!
اشکم داشت در می‌اومد:
- مامان توروخدا بگو چی شده. سینا طوریش شده؟
سرش رو انداخت پایین. دستمو به اپن گرفتم تا نیفتم:
- مامان سینا چش شده؟ توروخدا بگو حالش چطوره!
اشکام دست خودم نبود.
مامان: انگار ترمز ماشینش بریده و تصادف کرده با هلی‌کوپتر اُوُردنش.
سریع رفتم سمت اتاقم:
- من میرم آماده بشم اگه توئم میای آماده شو.
مامان: تو کجا می‌خوای بیای؟!
- دارم از نگرانی می‌میرم یعنی چی نیام. پنج دقیقه دیگه میرما، اگه می‌خوای بیای زود آماده شو مامان!
اختیار اشکام دست خودم نبود. دم دستی‌ترین مانتوم که یه مانتوی سورمه‌ای نخی بود پوشیدم و شالمو رو سرم انداختم. گوشیمو انداختم تو کیفم و پله‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #88
با هول می‌دویدم تا بالاخره اتاقی که سینا رو برده بودن پیدا کردم. زندایی و زهرا خانوم رو دیدم که داشتن گریه می‌کردن. پاهام شل شد و به سختی قدم برمی‌داشتم. نمی‌دونم چطوری گذشت، چقدر گریه کردم، چقدر پشت اتاق عمل منتظر موندم. نفهمیدم چی شد که یه دکتر از اتاق اومد بیرون و گفت متأسفم. نفهمیدم چطور شد یه تخت رو از اتاق عمل اُوُردن بیرون، روش یه آدم خوابیده بود ولی صورتش معلوم نبود چون روش پارچه سفید داده بودن. نه باورم نمی‌شه این سینای من نیست! دستام می‌لرزید رفتم جلو و با چشمایی که از شدت اشک دیگه جلومو نمی‌دیدم پارچه رو کنار زدم. هر لحظه منتظر بودم یه نفر دیگه رو ببینم و اون کسی که روی این تخت لعنتی خوابیده سینا نباشه... ولی وقتی پارچه کنار رفت و صورت پرخون سینا نمایان شد انگار دنیام رفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #89
مراسم تموم شد و همه رفتن فقط خودمون موندیم. سرم رو روی قبر گذاشتم و بی‌صدا اشک ریختم. کجا رفتی تو بی‌من سینا؟ خونه جدید مبارک. قرار بود سه ماه دیگه عروسی بگیریم و بریم توی خونه خودمون، من بشم خانوم خونه‌ت پس الان کجایی؟ نامرد تو که اهل تک خوری نبودی، چرا منو تنها گذاشتی؟ ما به هم قول داده بودیم همیشه با هم باشیم. خونه جدیدت خوبه؟ بدون من خوش می‌گذره؟ جات راحته سینا؟ جات راحته کبوتر نارنجی من؟ دیگه آروم گرفتی؟ دیگه رایا نیست اذیتت کنه. دیگه رایا نیست باهات لجبازی کنه. راحت شدی عشق من. خوب بخوابی عشق من. کاش همه اینا یه خواب باشه و پاشم و مثل وقتایی که کابوس می‌دیدم بغلم کنی و بهم بگی خانومم هیچی نیست تا وقتی من پیشتم از هیچی نترس. نیستی که ببینی سینا... نیستی... کاش منو هم با خودت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #90
به مردی که روبه‌روم کنار مازیار نشسته بود نگاه کردم و سلام کوتاهی کردم. جوابم رو داد و گفت:
- خب ما می‌خوایم بریم سر اصل مطلب. دلیل مرگ سینا رو می‌دونید؟
- مثل اینکه ترمز ماشینش بریده و ماشینش رفته توی دره
همون آقا گفت:
- من فرهاد هستم از دوستای سینا. راستش سینا دوتا شغل داشت. علاوه بر مهندس بودن پلیس هم بود. بهتره بگم پلیس مخفی. من و مازیار هم پلیسیم. بگذریم. یکی از بزرگ‌ترین خلافکارای ایران که توی کار قاچاقم بوده اسمش اکبر بود، اکبر سلمانی. این اکبر رو ما زیرنظر داشتیم و منتظر یه فرصت بودیم تا دستگیرش کنیم، یه فرصت خوب. یکی از سرگردها اطلاع داد که این اکبر توی شمال قراره یه برج بسازه یه مجتمع تفریحی. یکی از جاسوسای ما که تو گروه اکبر بود بهش شرکت سینا رو پیشنهاد میده. طبق نقشه‌ی ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

موضوعات مشابه

عقب
بالا