• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رمان کبوتر نارنجی من | zahra_z کاربر انجمن یک رمان

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #91
***
«چند روز بعد»
نگاهی به قبر انداختم و مثل هفت روز قبل زیرلب گفتم:
- خدا به همرات نارنجی من!
امروز هفتمین روزی بود که سینا پیشم نبود. هفتمین روزی بود که دیگه تنها شده بودم. این چند روز، روزی یه‌بار می‌اومدم و به سینا سر می‌زدم آخه اینجا تنهاست. کلی براش درد و دل می‌کردم و از حق نگذریم خالی می‌شدم. مراسم هفتم هم تموم شد و همه رفتن خونه‌شون.
***
بیست و نه روز از نبود سینا می‌گذره. فردا میشه یک ماه که دیگه سینا پیشم نیست. کارم شده روزشماری. همه‌ش می‌رفتم توی گالریم و عکسا و فیلمایی که با سینا گرفته بودیم رو می‌دیدم. الان هم همینطور داشتم بی‌هدف گالریمو می‌دیدم و طبق معمول اشک می‌ریختم. چشمم به یه فیلم خورد که تاریخش برای پارسال بود، بازش کردم.
صدای آهنگ پخش شد و منو سینایی که با آهنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
383
پسندها
1,302
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #92
***
«چند وقت بعد»
امروز پونزده شهریوره و ساعت سه بعد از ظهره. رفتم پیش سینا و باهاش وداع کردم. این چند روز خیلی فکر کردم و دیدم رفتنم از همه لحاظ به سوده. همه اعتقاد داشتن باید برم. ساعت چهار پرواز دارم و الان توی فرودگاهم و پاسپورتمو گرفتم و منتظرم تا پروازمو اعلام کنن. همه اومده بودن بدرقه‌م. کلی گریه کردیم، کسی نبود که گریه نکنه. خیلی سخت بود دل کندن، خیلی... پروازمو صدا زدن. از جام بلند شدمو دستی به لباس سیاهم کشیدم. هنوز لباس سیاهمو در نیاورده بودم و قصد هم نداشتم در بیارم. دوتا چمدون بزرگ داشتم با یه کوله. چمدون‌هایی که نمی‌دونستم محتواشون چیه؛ چون همه‌شو مامان خریده بود و من هیچ نقشی نداشتم. تنها چیزی که من برداشتم گوشی و هندزفریم بود و البته لباسای سیاهم.
سوار هواپیما شدم و روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

Armita.sh

سرپرست کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,547
پسندها
21,202
امتیازها
48,373
مدال‌ها
44
سطح
32
 
  • #93
F8912215-EACF-4CB6-BE19-56B17126959D.jpeg
 

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,362
پسندها
25,691
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
سطح
34
 
  • مدیر
  • #94
پایان رمان.jpg
 
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

عقب
بالا