• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان به خاطر پاییز | عسل حمیدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Pa_yiz
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 57
  • بازدیدها 2,274
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون درباره روند رمان تا اینجا چطوره؟! یا اصلا شمارو جذب به خواندن ادامه‌اش می‌کنه؟!

  • ضعیف و کلیشه‌ای، جذاب نیست

  • متوسط و معمولی، فقط برای گذراندن وقت

  • قوی و جذاب، واقعا مجذوب کننده هست

  • روند رمان جذاب؛ ولی موضوع رمان کلیشه‌ای


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Pa_yiz

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
9/11/23
ارسالی‌ها
117
پسندها
702
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
با پانیذ و خانوادش خیلی راحت بودم و اصلا تعارف نداشتیم پس با لبخند قبول کردم که پاییز آخ‌جونی گفت و بقیه هم لبخندی از روی رضایت زدن. عمو فرشاد چمدون پانیذو گذاشت داخل صندوق عقب ماشینش و من و پاییزم رفتیم و سوار ماشینم شدیم و پانیذ و خانوادش هم سوار بنز سفید عمو فرشاد شدن و بردیا هم با بی ام دبلیو سفیدش به دنبالمون اومد. توی راه پاییز با آی پدش مشغول بود و تمام حواسش به کارتونی بود که داشت نگاهش می‌کرد. یدونه از شکلاتایی که روی داشبورد بودو برداشتم و همون‌طور که نگاهم به رو‌به‌روم بود دادم به پاییز و گفتم:
- پاییز بیا شکلات.
با ذوق تشکری کرد که با لبخند کجی که رو صورتم نشسته بود، گفتم:
- به شرطی که مسواک فراموش نشه!
اونم چشمی گفت و بقیه راه توی سکوت طی شد. وقتی رسیدیم عمو فرشاد با ریموت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Pa_yiz

Pa_yiz

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
9/11/23
ارسالی‌ها
117
پسندها
702
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
وقتی منو دید با خنده یه نگاه به من کرد و دوباره به خودش نگاه کرد و گفت:
- مگه دوقلوایم؟!
لبامو غنچه کردم و با صدای لوسی گفتم:
- خوب منم این لباستو دوست دارم!
قیافشو جمع کرد و دستاشو روی گوشاش گذاشت و گفت:
- ایی... لوس نکن خودتو خیلی بد میشی!
چشم غره‌ای بهش رفتم و چیزی نگفتم که در زده شد و بلافاصله صدای پاییز اومد که می‌گفت:
- می‌تونم بیام داخل؟
پانیذم همون‌طور که در حال نشستن روی تخت بود گفت:
- آره خاله قربونت، بیا.
پاییز داخل شد و درو پشت سرش بست و اومد پیشمون و پرسید:
- مامانی منم لباس خونگی دارم؟! با اینا اذیت میشم.
و اشاره ای به لباس‌های تنش کرد. رومو کردم سمت پانیذ و پرسیدم:
- اینجا پاییز یه دست لباس داشت فکر کنم، نه؟!
پانیذم بلند شد و همون‌طور که به سمت اتاق پرو می‌رفت گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Pa_yiz

Pa_yiz

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
9/11/23
ارسالی‌ها
117
پسندها
702
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
خندیدم و وارد آشپزخونه شدم و همون‌طور خنده به لب رو به خاله پروانه گفتم:
- وای خاله جون چه بویی راه انداختی!
خاله هم خندید و گفت:
- غذای مورد علاقه پاییزو دارم درست می‌کنم.
با ذوق دستامو به هم زدم و گفتم:
- وای مرسی خاله منم عاشق لازانیااَم.
- زبون نریز دختر بیا کمکم، پانیذم صدا کن بیاد.
چشم کشیده‌ای گفتم و پانیذو صدا کردم و خودمم وارد آشپزخونه شدم و مشغول کمک به خاله پروانه شدم. پانیذ هم وارد شد و با شوخی و خنده مشغول به آشپزی شدیم.
وقتی کارم تموم شد، میزو چیدم و یکی از صندلی‌هارو عقب کشیدم و با خستگی نشستم روش که پانیذ با دیدن این صحنه در حین اینکه دستاشو می‌شست گفت:
- حالا کی تنبله؟!
قبل از اینکه من جوابی بدم خاله پروانه همون‌طور که دمای فرو چک می‌کرد جواب داد:
- وقتی که جنابعالی چونت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Pa_yiz

Pa_yiz

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
9/11/23
ارسالی‌ها
117
پسندها
702
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
شام در کمال آرامش خورده شد و من و پانیذ کمک کردیم و ظرفا رو جمع کردیم و خاله هم اونا رو در ماشین ظرفشویی گذاشت.
رفتیم و نشستیم رو کاناپه و مشغول صحبت شدیم که متوجه شدم پاییز خوابش گرفته، عذرخواهی کردم و دست پاییزو گرفتم و بردمش طبقه بالا و وارد اتاق پانیذ شدیم. دستشو ول کردم که رفت روی تخت دراز کشید و منم رفتم و بالا سرش نشستم. با دستم موهای طلایی روی پیشونیشو کنار زدم و آروم لب زدم:
- امروزت چطور بود گل مامان؟!
لبخند معصومی زد و همون‌طور که با انگشتاش بازی می‌کرد در جوابم به صورت گزارش گفت:
- خاله پانیذ اومدش، با برفک بازی کردم و... .
به اینجای حرفش که رسید اخمی کرد و ادامه داد:
- دایی بردیا هم برام پازگیل نخرید!
خندیدم و دستمو گذاشتم روی شکمش و گفتم:
- خودم فردا برات می‌خرم، غصه نداره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Pa_yiz

Pa_yiz

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
9/11/23
ارسالی‌ها
117
پسندها
702
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
اولای فیلم زیاد ترسناک نبود و این باعث شد بردیا زودتر از هممون خوابش بگیره و سرش بیفته روی شونم؛ ولی هر چقدر که می‌گذشت به ترس و دلهره فیلم اضافه میشد. پانیذ هم مشخص بود ترسیده بود که کاملا سکوت کرده بود.
فیلم که تموم شد پانیذ بلند شد و تلویزیونو خاموش کرد و چراغو روشن کرد و جلوی در منتظرم ایستاد. منم از روی تخت بلند شدم و همون‌طور که خمیازه‌ای می‌کشیدم روی بردیا رو کشیدم و به سمت پانیذ رفتم. چراغو خاموش کردم و از اتاق خارج شدیم و وارد اتاق پانیذ شدیم. پانیذ رفت روی تخت و بغل پاییز دراز کشید و مشغول ور رفتن با گوشیش شد و منم اون طرف پاییز دراز کشیدم و چشمامو بستم و سعی کردم که بخوابم.
نیم ساعتی گذشته بود و خوابم نمی‌برد، کلافه به یک طرف دیگه غلتی زدم که پانیذ آروم گفت:
- خوابت نمی‌بره؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Pa_yiz

Pa_yiz

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
9/11/23
ارسالی‌ها
117
پسندها
702
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
راشا تک بوقی زد و منم با خنده رفتم و سوار ماشینش شدم. تا نشستم داخل راشا با لبخندی که جذاب‌ترش می‌کرد، رو به من کرد و گفت:
- سلام بر تنها صاحب قلبم!
خندیدم و مشتی به بازوش زدم و گفتم:
- راشا من که گفتم از گل‌ها متنفرم!
- و منم گفتم تا دلیلشو بهم نگی، حالا حالاها مشتری گل‌های منی!
لبخندی زدم و پرسیدم:
- منصرف نمی‌شی، نه؟!
مثل بچه‌های تخس نوچی کرد و منم همون‌طور که نگاهم به رو‌به‌روم بود، لبخندی زدم و گفتم:
- گل‌ها با اینکه یه هدیه برای ابراز عشقِ عاشق به معشوقشه، خیلی زود پژمرده میشن، و این پژمردگی باعث میشه که اون معشوق بهش حس موقت بودن دست بده... حس اینکه یه روزی اونم مثل این گل قراره مچاله و پژمرده بشه!
راشا لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Pa_yiz

Pa_yiz

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
9/11/23
ارسالی‌ها
117
پسندها
702
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
خندیدم و سریع گفتم:
- پانیذ، من باید برم بعدا خودم بهت زنگ می‌زنم!
و بدون اینکه بذارم ادامه بده گوشیو قطع کردم. آخ که الان چه حرصی داره می‌خوره! فکر کنم برم خونه منو می‌کشه واقعا! با فکرم لبخندی رو لبم نشست که پیش‌خدمت اومد و سفارش‌هامونو گذاشت روی میز و سوال کرد که چیز دیگه‌ای لازم نداریم و ما هم تشکر کردیم و اونم رفت سراغ کارش.
اِمریکانومونو با صحبت و شوخی خوردیم و راشا رفت و حساب کرد و از کافه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم. راشا در حین اینکه موزیک‌های ماشینو بالا پایین می‌کرد به صورت پیشنهاد گفت:
- نظرتون راجع به تئاتر چیه بانو؟!
ذوق کردم و گفتم:
- عاشقشم.
مردونه خندید و گفت:
- پس بریم.
تعجب کردم و پرسیدم:
- الان؟!
نگاهی به ساعت مچیش کرد و عادی گفت:
- الان که ساعت سه و نیمه و ما هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Pa_yiz

Pa_yiz

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
9/11/23
ارسالی‌ها
117
پسندها
702
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
غلتی زدم و لای چشمامو باز کردم که متوجه شدم کسی تو اتاق نیست. گوشیمو برداشتم و ساعتو نگاه کردم، تقریبا نزدیک به نُه بود پس اینا کجا رفتن؟!
بلند شدم و همون‌طور که خمیازه می‌کشیدم وارد سرویس بهداشتی داخل اتاق شدم و بعد انجام کارهای مربوطه اومدم بیرون. به سمت میز آرایش پانیذ رفتم و موهامو شانه کردم و ساده بافتمشون. نگاهی به چهره‌ام داخل آینه انداختم و لبخندی زدم و از اتاق اومدم بیرون. از پله‌ها اومدم پایین که متوجه خنده‌های ریز پاییز و پانیذ شدم.
با کنجکاوی نگاهی بهشون انداختم که دیدم در حال تماشای کارتون پلنگ صورتی هستن. اخم کوتاهی کردم و با خودم فکر کردم که چقدر من از این کارتون بدم میاد! از صدای پاهام متوجه اومدنم شدن و برگشتن و به من نگاه کردن که پاییز مثل همیشه پر انرژی گفت:
- صبح بخیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Pa_yiz

Pa_yiz

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
9/11/23
ارسالی‌ها
117
پسندها
702
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
حسابی سرم گرم شبکه‌های مجازی شده بود که یک دفعه پانیذ دستاشو کوبید روی کاناپه و با صدای کلافه‌ای گفت:
- ای بابا حوصله‌ام سر رفته!
سرمو متعجب از روی گوشی بلند کردم و به حالت مسخره‌ای گفتم:
- خوب زیرشو کم کن، سر نره!
- زهرمار، پاشین بریم بیرون!
پاییز سریع و با کنجکاوی پرسید:
- کجا بریم؟!
پانیذ کمی فکر کرد و گفت:
- بریم شهربازی!
خواستم مخالفت کنم که پاییز سریع پرید روی کاناپه و همون‌طور که بالا و پایین می‌پرید با ذوق گفت:
- آخ جون شهربازی! بریم شهربازی!
پانیذم می‌خندید و مثل خودش با شعار دادن همراهیش می‌کرد. اخمی کردم و بلند گفتم:
- نخیر، شهربازی نمی‌ریم!
با این حرفم هر دوشون ساکت شدن و پاییز با قیافه وا رفته‌ای پرسید:
- چرا مامان؟!
همون‌طور که اخم روی صورتم بود، جواب دادم:
- چون خطرناکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Pa_yiz

Pa_yiz

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
9/11/23
ارسالی‌ها
117
پسندها
702
امتیازها
3,753
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
وارد اتاق پانیذ شدیم و اول از همه پانیذ وارد اتاق پرو شد تا برای خودش لباس انتخاب کنه، منم از این فرصت استفاده کردم و لباس‌های دیروز پاییزو تنش کردم و موهای طلایی نسبتا بلندشو خرگوشی بستم.
لبخندی زدم که همون لحظه پانیذ از اتاق پرو خارج شد و با وسواس پرسید:
- چطورم برکه؟! اوکیه همه چی؟
نگاهی به لباس‌هاش انداختم، یک شلوار کارگو کرمی رنگ با یک دورس قرمز و یک کلاه کپ نخودی.
با خنده انگشت شستمو به نشونه لایک بالا آوردم و گفتم:
- عالی!
با لبخند تشکر کرد و به سمت میز آرایشش رفت و مشغول به آرایش کردن شد. منم بلند شدم و وارد اتاق پرو شدم و لباس‌های دیروزمو پوشیدم و اومدم بیرون. به سمت میز آرایش رفتم و مثل همیشه خط چشم کوتاهی کشیدم و یک رژ کم رنگ زدم و از میز آرایش فاصله گرفتم و در حین اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Pa_yiz

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا