نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان به خاطر پاییز | عسل حمیدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع 'Payiz'
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 3,627
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون درباره روند رمان تا اینجا چطوره؟! یا اصلا شمارو جذب به خواندن ادامه‌اش می‌کنه؟!

  • ضعیف و کلیشه‌ای، جذاب نیست

  • متوسط و معمولی، فقط برای گذراندن وقت

  • قوی و جذاب، واقعا مجذوب کننده هست

  • روند رمان جذاب؛ ولی موضوع رمان کلیشه‌ای


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #31
نگاهی بهش کردم و با حرص شروع کردم به تعریف کردن:
- پسره بیشعور تازه دیشب به من خبر داده که امشب به مهمونی دانشجویی دعوته. از امروز صبحم که گیر داده من باید بیام و آتوسا رو بشناسم! آخه من الان لباس مناسب ندارم که!
پانیذ توی سکوت سری به نشونه توجه کردن تکون داد که ادامه دادم:
- مرخصیای این ماه هم که، اگه امشبو بگیرم تموم میشه کلا!
- فکر نمی‌کنی اینا همش بهونه‌اس؟!
سرمو به نشونه آره تکون دادم و آروم گفتم:
- نمی‌دونم چرا؛ ولی دلشوره دارم!
پانیذ دستمو گرفت و به گرمی فشرد و گفت:
- نترس برکه، اونجا بردیا مواظبته!
چیزی نگفتم که دوباره گوشی زنگ خورد. پانیذ نگاهی به صفحه گوشی انداخت و با دیدن اسم بردیا خودش گوشی رو برداشت و جواب داد:
- سلام رو مخ.
نمی‌دونم بردیا چی گفت که پانیذ با خنده گفت:
- آره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #32
داشتم به یک آقای تقریبا مسن، در مورد نارسایی قلبی که داشت، توضیحات لازم رو می‌دادم و داروهاش رو تجویز می‌کردم که در اتاق زده شد و یکی از پرستارها اومد داخل و با روی خوش، گفت:
- خسته نباشید خانم دکتر، برادرتون پایین منتظر هستن.
لبخندی زدم و گفتم:
- تو هم خسته نباشی! باشه الان میام.
- بسیار خوب.
وقتی پرستار رفت، منم سریع‌تر داروهای اون آقا رو تجویز کردم و اونم با تشکری از اتاق خارج شد. دستی به صورتم کشیدم و موهای نامرتب جلوی چهره‌ام رو مرتب کردم و روپوشمو درآوردم و کیفمو برداشتم و از اتاق خارج شدم. وقتی به طبقه پایین رسیدم، از پذیرش سراغ پانیذو گرفتم که گفتن توی اتاق عمله، منم سری تکون دادم و خداحافظی کردم و از بیمارستان خارج شدم. از محوطه بیمارستان که گذشتم، ماشین بردیا رو دیدم که خودش هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #33
بیخیال شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
- تو و دکتر شمس!
حرفش زیاد برام جلب توجه نکرد، پس یه تای ابرومو دادم بالا و پرسیدم:
- اون‌وقت از کجا به این نتیجه رسیدی باهوش؟!
- نگاه‌هاتون به هم زیادی تابلوعه!
بدون اینکه متوجه بشم پوزخندی روی لبم نشست؛ اما چیزی نگفتم. اونم دیگه سکوت کرد و به رانندگیش ادامه داد. گوشیم زنگ خورد که برش داشتم و با دیدن اسم پانیذ تماس رو وصل کردم:
- جانم پانیذ؟!
- پذیرش می‌گفتن که باهام کار داشتی! جانم بگو!
- آهان، می‌خواستم بگم که حواست باشه پاییز چشم منو دور دیده زیاد شیرینی‌جات نخوره!
با خنده باشه‌ای گفت که نگران گفتم:
- پانیذ ساعت ده بخوابونشا!
- ای بابا! باشه عزیز من، نگران نباش!
- باشه، چیزی شد بهم زنگ بزنید!
- غمت نباشه تو!
- پس خداحافظ!
- به سلامت عزیزم!
گوشیو قطع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #34
لبخندی به خودم در آینه زدم. خیلی زیبا شده بودم! لباس به خوبی روی اندام ظریفم نشسته بود و رنگ مشکیش که با پوست سفیدم در تضاد بود، زیبایی خاصی بهم داده بود! نگاه آخر رو به خودم در آینه کردم و لباس رو درآوردم و لباس‌های خودمو پوشیدم و از اتاق خارج شدم. به سمت فروشنده رفتم و با لبخند رضایت‌بخشی گفتم:
- همینو برمی‌دارم.
فروشنده هم با لبخند ملیحی، مبارکتون باشه‌ای گفت و بردیا کارتش رو داد و فروشنده هم حساب کرد. بعد دادن کارت و رسید، لباس رو داخل نایلون گذاشت و بهم تحویل داد. با بردیا از مغازه اومدیم بیرون و همون‌طور که به سمت طبقات پایین حرکت می‌کردیم، بردیا نگاهی به ساعت مچیش انداخت که گفتم:
- حالا کی فس فسوعه؟!
بردیا که متوجه حرفم شد، آروم خندید و به مسخره گفت:
- از شانس منه! همه دخترا ده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #35
بردیا در رو بست که پاییز، بدو بدو اومد سمتمون و منم کمی خم شدم که پاییز پرید بغلم و گونم رو بوسید. منم متقابلا گونشو بوسیدم و گفتم:
- سلام دردونه من.
- خسته نباشی مامانی!
- تو رو دیدم خستگیم در رفت!
- دایی بردیا هم که مثل همیشه، نخودیه!
با حرف بردیا خندم گرفت که پاییز از بغلم جدا شد و به سمت بردیا رفت و گونه اونم بوسید که بردیا بغلش کرد و بلندش کرد. دست به سینه و طلب‌کارانه گفتم:
- حالا خوبت شد؟!
- بعله پس چی!
ایشی گفتم و سه نفری وارد پذیرایی شدیم و بردیا همون‌طور که پاییزو بغل کرده بود، روی کاناپه ولو شد. منم نایلون لباس و کیفم رو روی کاناپه گذاشتم و به سمت آشپزخونه رفتم تا یک لیوان آب بخورم. وارد آشپزخونه شدم و از پارچ آب، کمی داخل لیوان آب ریختم و در حین اینکه از آشپزخونه خارج می‌شدم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #36
بردیا همون‌طور که لبخند متینی به لب داشت، رو به پوران جون گفت:
- سلام پوران خانم، خسته نباشی.
- ممنون پسرم، شما هم خسته نباشی.
پوران جون دست پاییز رو که منتظر بود گرفت و با گفتن با اجازه‌ای به سمت آشپزخونه رفتند. منم به سمت اتاقم حرکت کردم و در همین حین گفتم:
- من میرم حاضر بشم.
و منتظر جواب بردیا نشدم و وارد اتاقم شدم. لباس رو از داخل نایلون درآوردم و روی تخت گذاشتم. خودمم به سمت میز آرایشم رفتم و شروع به آرایش کردم.
آرایشم که تموم شد، لبخندی به خودم در آینه زدم. تغییر زیادی کرده بودم! چون همیشه آرایش کم و تقریبا محوی می‌کردم، الان که آرایشم کمی غلیظ‌تر شده بود، خیلی تغییر کرده بودم! موهای بلندم رو هم باز کردم و پایینش رو کمی فر درشت کردم و تمام!
لباس رو از روی تخت برداشتم و بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #37
پاییز هم با خنده باشه‌ای گفت که صاف شدم و دوباره خداحافظی کردم که هر دوشون با محبت جوابم رو دادن. از آشپزخونه اومدم بیرون و به سمت در حرکت کردم که بردیا از روی کاناپه بلند شد و بعد برداشتن پالتوی مشکی رنگم به دنبالم اومد. با تشکر پالتو رو ازش گرفتم و در همین حین که می‌پوشیدمش، با تذکر گفتم:
- بردی، تاکید نمی‌کنم، قبل دوازده برمی‌گردیما!
بردیا هم در حین پوشیدن کفش‌هاش در جوابم گفت:
- کوفت و بردی! آره بابا خودمم خسته میشم!
کفش‌هاش رو که پوشید، صاف شد و دستی به کتش کشید و خواست در رو باز کنه که سریع دستش رو گرفتم و گفتم:
- وایسا وایسا!
منتظر نگاهم کرد که دستم رو به سمت کراواتش بردم و مرتبش کردم. سرمو بالا آوردم که دیدم با لبخند مهربونی در حال نگاه کردنمه. لبخند کجی زدم و گفتم:
- هوم؟!
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #38
صدای موزیک کلاسیکی که در فضا پخش میشد و کسانی که خنده به لب با هم دیگه می‌رقصیدند، جام‌های حاوی نوشیدنی که به هم دیگه می‌خوردند و صدای خنده و صحبت‌های دانشجویانی که تازه فارغ‌التحصیل شده بودند، همه و همه باعث شد لحظه‌ای بازوی بردیا رو محکم‌تر بگیرم، و بردیا هم که متوجه حرکتم شد به آرومی دستش رو روی دستان سردم گذاشت و صورتش رو به سمتم برگردوند و لبخند گرمی زد که باعث شد کمی از استرسم کم بشه.
به آرومی به سمت مهمونی قدم برداشتیم و منم سعی کردم مثل همیشه نقاب غرورم رو بر روی چهره واقعیم بذارم.
چند قدم که برداشتیم دختری با اندام زیبا و موهای بلند بوری که جلوش رو چتری زده بود، با لبخند متینی که بر لبش داشت به سمتمون اومد و با استرسی که سعی در پنهان کردنش داشت سلامی به هر دومون کرد که بردیا با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #39
با این حال، من حتی نتونستم که جوابش رو بدم و فقط سرم رو تکان دادم که آتوسا با همون لبخندی که روی لبش بود، رو به همه گفت:
- پس بفرمایید که بریم و بخش وی آی پی بشینیم!
همگی موافقتمون رو اعلام کردیم و به سمت بخش وی آی پی رفتیم و سر یک میز که دورش را مبل‌های چرم سفید تشکیل داده بودند، نشستیم و شروع به صحبت و آشنایی با هم کردیم. هرچند من به خاطر بغضی که گلوم رو فشار می‌داد، بیشتر سکوت می‌کردم و به زدن لبخندی اکتفا می‌کردم! در تمام این مدت هم نگاه سنگین راشا باعث میشد که حالم بدتر بشه! واقعا که در وضعیت غیر قابل تحملی گیر افتاده بودم!
کمی که گذشت، موزیکی پخش شد که همه برای رقص تانگو به وسط رفتند و بردیا هم با جنتلمنی دستش رو به سمت آتوسا دراز کرد و آتوسا هم لبخند عمیقی زد و با گذاشتن دستش در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
1,053
امتیازها
6,403
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #40
با ریتم‌های موزیک به آرومی می‌رقصیدیم و در تمام این مدت راشا نگاهش به من بود؛ ولی من حتی نمی‌تونستم که نگاهم رو از روی دکمه‌های کتش بلند کنم! بلاخره راشا به حرف آمد و گفت:
- سرت رو بلند کن برکه! خواهش می‌کنم!
بدون اینکه متوجه بشم پوزخندی بر روی لبم نشست و به آرومی سرم رو بلند کردم و به چشم‌هایی که یه زمانی دنیای من درِش خلاصه میشد، چشم دوختم.
راشا مشتاقانه در چشمانم به دنبال اون برکه قدیمی می‌گشت؛ اما نمی‌دونست که خیلی وقته اون احساسات در من مردن... .
چشمانش غمگین شدند و با لبخند تلخی گفت:
- حتی لیاقت اینکه عذرخواهی کنم رو هم ندارم! ولی باید بدونی برکه، که من از اعماق قلبم بهت علاقه دارم! به خاطر قضاوت اشتباهی که کردم... .
حرفش رو قطع کردم و با همون پوزخند، گفتم:
- راشا، تو مطمئنی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : 'Payiz'

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا